عایشه و رحلت پیامبر و عدم تعیین وصی!!!!!!!!

قسمت سيزدهم – جان دادن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن عايشه و عدم تعيين وصى  

يكى از ادعاهاى عايشه اين است كه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن من جان داد و چون به او گفتند على عليه‏السلام وصى آن حضرت است او گفت كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن من جان داد پس چه زمانى به او وصيت كرد؟!

از آنجا كه اين ادعا با عقل سليم منافات دارد ناچاريم پس از بررسى روايات باب، كه تماما از عايشه نقل شده و راوى ديگرى ندارد سرى به روايات غير عايشه نيز از غير صحاح بزنيم تا مقدار صداقت عايشه را روشن كنيم.


(1) الف – مسند احمد حنبل، ج 9، ص 310، ح 24308.ب – مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، ح 4613.

(2) شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 310، و مشابه آن در ج 6، ص 225.

ترجمه دو قسمت عربى چنين است:

1 – «من از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شنيدم كه مى‏گفت: مى‏بينم كه سگهاى حوأب بر يكى از همسرانم پارس مى‏كنند. سپس به من گفت: اى حميراء نكند تو باشى!».

2 – اين اول شهادت دروغ بود كه در اسلام واقع شد».

(40)


 

در تعدادى از روايات، عايشه مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موقعى جان داد كه نوبت من بود و لذا صريحا مى‏گويد: «… فلما كان يومى قبضه اللّه بين سحرى ونحرى ودفن في بيتى» يا مى‏گويد: «إنّ من نعم اللّه علىّ أنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم توفي في بيتى وفي يومى وبين سحرى ونحرى» و مشابه آن(1).

دسته ديگرى از روايات مى‏گويد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏خواست كه در خانه عايشه قبض روح شود و لذا از ساير زنها اجازه گرفته شد و آنها نيز اجازه دادند كه نزد عايشه باشد و در آنجا بود تا به ملكوت اعلا پيوست(2). اين روايتها نيز از عايشه است. رواياتى نيز از عايشه نقل شد كه مى‏گويد: سر پيامبر هنگام جان دادن روى ران پايم بود(3). اين روايات با آنچه كه مى‏گويد: سر آن حضرت روى سينه عايشه بود، همخوانى ندارد. در همين زمينه روايات ديگرى از عايشه نقل شده كه وصى بودن أمير المؤمنين عليه‏السلام را انكار مى‏كند. چون نزد او گفتند كه على عليه‏السلام ، وصى (پيامبر) است گفت: كى به او وصيت كرد در حالى كه او در دامن من جان داد (و وصيتى نكرد)(4).

در روايتى ديگر عايشه مى‏گويد: «ما ترك رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم درهما ولا دينارا ولا شاة ولا بعيرا ولا أوصى بشى‏ء»(5) يعنى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نه درهم و دينارى باقى گذاشت و نه گوسفند و شترى و نه به چيزى وصيت كرد. در مقابل اين روايت، ابو داود – كه خود يكى از راويان آن است – مى‏نويسد كه على عليه‏السلام دو رأس قوچ را ذبح مى‏كرد و مى‏فرمود كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به من وصيت كرد كه آن را ذبح كنم(6). عايشه كه منكر وصيت كردن رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد لابد در جواب اين حديث خواهد گفت كه آن حضرت اين وصيت را قبل از آن كرده بود! و حضرتش هنگام جان دادن تنها بوده و احدى نزد او نبود(7).


(1) الف – صحيح بخارى، ج 2، ص 128، باب في الجنائز، باب ما جاء في قبر النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وأبي بكر و…، و ج 4، ص 13 إلى 16، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و… .ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 1893، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 84 و مشابه آن ح 85.

خلاصه آنچه كه عايشه ادعاى آن را داشت اين است كه مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روزى كه نوبت من بود و در منزل من و روى سينه من جان داد.

(2) صحيح بخارى، ج 6، ص 13 و 16، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و…، عايشه مى‏گويد: «لما ثقل رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم واشتد به وجعه استأذن ازواجه أن يمرض في بيتى فاذن له…» (ص 13). «… إنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم كان يسأل في مرضه الذى مات فيه يقول أين أنا غدا أين أنا غدا يريد يوم عايشه فاذن له ازواجه يكون حيث شاء فكان في بيت عايشه حتى مات عندها…» (ص 16).

(3) الف – صحيح بخارى، همان، ص 18 باب آخر ما تكلم النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : «فلما نزل به ورأسه على فخذى غشى عليه».

ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 87.

(4) الف – صحيح بخارى، ج 4، ص 3، ابتداى كتاب الوصايا، و ج 6، ص 18، باب كتاب النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم إلى كسرى و قيصر، باب مرض النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم ووفاته و… .

ب – صحيح مسلم، ج 3، ص 1257، كتاب الوصية، باب 5، ح 19.

ج – سنن ابن ماجة، ج 1، ص 519، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1626.

د – سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3623.

«ذكروا عند عايشه أنّ عليا كان وصيّا فقالت متى أوصى اليه وقد كنت مسندته إلى صدرى أو قالت: حجرى. فدعا بالطّست فلقد انخنث في حجرى فما شعرت انّه قد مات فمتى أوصى اليه».

(5) الف – صحيح مسلم، ج 3، ص 1256، كتاب الوصية، باب 5، ح 18.

ب – سنن ابن ماجة، ج 2، ص 900، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2695.

ج – سنن أبي داود، ج 3، ص 112، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2863.

د – سنن نسائى، ج 6، ص 242، كتاب الوصايا، باب 2، ح 22 – 3620.

(6) ج 3 سنن، ص 94، كتاب الضحايا، باب الاضحية عن الميت، ح 2790.

 

«عن حنش قال: رأيت عليا يضحى بكبشين فقلت ما هذا؟ فقال: إنّ رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أوصانى أن أضحى عنه فأنا أضحى عنه».

(41)


چنانچه خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند كليه رواياتى كه در مورد جان دادن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و وصيت نكردن آن حضرت و امثال آن نقل شده، راوى آن فقط عايشه مى‏باشد.

در اينگونه روايات اشكالات متعددى وجود دارد كه هم عقل و هم نقل (از غير عايشه) از پذيرفتن آن ابا دارد، زيرا نمى‏توان پذيرفت كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موقع جان دادن – كه قطعا اصحاب و اهل بيت و همسران آن بزرگوار در اطرافش حلقه زدند – سرش روى پاى يكى از زنانش باشد، و اگر بگوئيم كه كسى جز عايشه در هنگام وفات آن حضرت با او نبود بايد به همه اصحاب و نيز اهل بيت بدبين شد كه چگونه حاضر شديد دور او را نگيريد. على عليه‏السلام كه هرگز در شديدترين مشكلات از حضرتش جدا نمى‏شد كجا بود؟ دختر دلبندش چه مى‏كرد؟ نور چشمانش كجا بودند؟ ساير همسرانش چقدر بى وفا بودند؟ مگر لحظات آخر عمر آن حضرت ميدان جنگ احد و حنين بود كه همه فرار كردند؟! مگر هر چه عايشه نقل كرد درست است؟ روايت او را باور كنيم يا آنچه كه از انس نقل شده؟ «لما قبض رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم احدق به اصحابه فبكوا حوله واجتمعوا…»(1).

چون رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وفات يافت اصحاب اطرافش جمع شدند وگريه كردند. لابد خواهيد گفت: تا قبل از فوت آن بزرگوار كسى نزدش نبود و چون وفات كرد همه اطرافش جمع شدند! حال به روايتى ديگر توجه كنيد تا معلوم شود كه چنين نبود همه آن حضرت را تنها گذاشته و فقط عايشه نزدش بوده باشد.

«عن أم سلمة قالت: والذى أحلف به إن كان علىٌّ لاقرب الناس عهدا برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم . عدنا رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم غداة وهو يقول جاء علىٌّ جاء علىٌّ مرارا فقالت فاطمة كأنك بعثته في حاجة قالت: فجاء بعد. قالت ام سلمة فظننت أنّ له اليه حاجة فخرجنا من البيت فقعدنا عند الباب وكنت من أدناهم إلى الباب فاكب عليه رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وجعل يساره ويناجيه ثمّ قبض رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم من يومه ذلك فكان عليٌّ أقرب الناس عهدا»(2).

ام سلمة قسم مى‏خورد كه آخرين كسى كه با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، على عليه‏السلام بود: ما نزد آن حضرت بوديم. او پيوسته مى‏گفت: على آمد على آمد. فاطمه گفت: گويا تو او را براى كارى فرستادى تا آنكه على آمد ما دانستيم كه حضرتش با او كار خصوصى دارد لذا از اطاق بيرون رفتيم و كنار در نشستيم و من يكى از نزديكترين افراد به در اطاق بودم و ديدم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با على عليه‏السلام نجوا كرده و آهسته با او سخن مى‏گويد و بعد از آن بود كه حضرتش وفات يافت بنابراين على عليه‏السلام آخرين نفرى بود كه با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود.

ما به عايشه حق مى‏دهيم كه رواياتى اينچنين نقل كند چه آنكه او دشمن سر سخت على عليه‏السلام بوده و هرگز حاضر نبود بگويد سر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در دامن على عليه‏السلام بود و يا به او وصيتى كرد و يا بگويد على عليه‏السلام وصى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد. او – چنانچه گذشت – حاضر نبود نام آن حضرت را بر زبان جارى كند. او -چنانچه مى‏دانيد- فرمانده


(1) سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3624. 

«توفي رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم وليس عنده أحد غيرى…».

(2) مستدرك حاكم، ج 3، ص 60، ح 4392.(3) الف – مستدرك حاكم، ج 3، ص 149، ح 4671.

ب – مسند احمد حنبل، ج 10، ص 190، ح 26627.

ج – خصائص نسائى، ذكر آخر الناس عهدا برسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم .

د – الرياض النضرة، ج 3، ص 141، ذكر اختصاصه باقربية العهد يوم مات.

(42)


لشگرى بود كه به جنگ آن حضرت برخاست و إلاّ كدام عاقل مى‏تواند داستانى را كه او نقل كرده بپذيرد؟ وانگهى مگر وصيت كردن يا وصى معين نمودن لازم است كه در آخرين لحظات عمر باشد؟ حضرتش در ابتداى دعوت وصى خويش را تعيين فرمود: طبرى در تاريخش مى‏نويسد كه وقتى آيه: «وأنذر عشيرتك الاقربين»(1) نازل شد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام مأموريت داد كه اقوام نزديك آن حضرت را جمع كند و در آن جمع كه 40 نفر بودند فرمود: «… أيكم يوازرنى على هذا الامر على أن يكون أخى ووصيى وخليفتى فيكم». يعنى چه كسى در اين امر مرا كمك مى‏كند كه در آن صورت برادر و وصى من بوده و جانشين من در ميان شما خواهد بود؟ و چون در ميان آنها فقط على عليه‏السلام داوطلب اين كار شد فرمود: «إن هذا أخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا فقام القوم يضحكون ويقولون لابى طالب قد امرك أن تسمع لابنك وتطيع». يعنى اين (على) برادر و وصى من و جانشينم در ميان شما مى‏باشد و شما از او حرف بشنويد و او را اطاعت كنيد. آنان برخاستند در حاليكه مى‏خنديدند و به ابو طالب مى‏گفتند كه به تو دستور داد كه حرف پسرت را گوش كرده و او را اطاعت كنى. اين حديث را عده‏اى از علماى اهل سنت نوشته‏اند (ر – ك الغدير، ج 2 ص 279 به بعد). عده‏اى نيز آن را با تحريف نقل كردند كه از جمله آنها احمد در مسند قول رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را چنين مى‏نويسد: «فأيكم يبايعنى على أن يكون أخى وصاحبى؟»(2) يعنى چه كسى با من بيعت مى‏كند تا برادر و صاحبم باشد؟ يا همين آقاى طبرى در تفسيرش دنباله حديث را چنين تحريف مى‏كند: «… إنّ هذا أخى وكذا وكذا»! اين را مى‏گويند امانت در نقل!

ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 1 ص 63) مى‏نويسد كه روزى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به انس فرمود: «… يا أنس! اول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين وسيد المسلمين و قائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين…». يعنى اى انس! اول كسى كه از اين در داخل مى‏شود امير مؤمنان و آقاى مسلمانان و پيشواى سفيد رويان و آخرين وصى (ازميان اوصياى پيامبران) مى‏باشد؛ كه أمير المؤمنين عليه‏السلام داخل شد.

ما در اينجا در صدد بيان فضائل أمير المؤمنين عليه‏السلام نيستيم. فقط مى‏خواهيم بگوئيم كه پذيرفتن از دشمن على عليه‏السلام بر ضد آن حضرت كار عقلا نيست و اصولا شهادت هيچ دشمنى عليه دشمن ديگر صحيح نيست. آرى؛ اگر بر نفع او شهادت دهد بهتر از شهادت دوست مورد قبول واقع مى‏شود كه: «الفضل ما شهدت به الاعداء».

رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به أمير المؤمنين عليه‏السلام فرمود: «إن الأمة ستغدر بك بعدى» يعنى امت بعد از من به تو خيانت كرده و پيمان شكنى مى‏كنند. و يا فرمود: «اما انك ستلقى بعدى جهدا». يعنى تو بعد از من با سختيها و رنجها مواجه خواهى شد. و آن حضرت خود فرمود: «إن مما عهد إلى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم أنّ الامة ستغدر بى بعده» يعنى از جمله عهدهائى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با من نمود اينكه امت بعد از او به من خيانت مى‏كنند(3).

آيا آنچه كه بر سر آن حضرت آمده از دشمنيها و كينه توزيها و افروختن نائره جنگ عليه آن حضرت و جعل روايات ساختگى جهت پايين آوردن مقامش و يا انكار فضائل آن بزرگوار و غير آنها از مصاديق خيانت و غدر نيست؟


(1) آيه 214 از سوره شعراء، يعنى خويشان نزديكت را انذار كن (و آنان را از مخالفت امر خدا و عذاب او بترسان).(2) ج 1، ص 335، ح 1371.

(3) مستدرك حاكم، ج 3، ص 150 و 151 و 153، ح 4676 و 4677 و 4686.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

شيعه پاسخ می دهد
1
شيعه بزرگان صحابه را ناسزا نمي گويند شيعه لعنت ميكند كسي را كه حق خدا و رسول را ضايع نموده است

شيعه بزرگان صحابه را ناسزا نمي گويند شيعه لعنت ميكند كسي را كه حق خدا و رسول را ضايع نموده است شيعه ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب به خصوص خلفاي راشدين ابوبكر و عمر و عثمان -رضي الله عنهم- را عبادت مي ‌دانند و با اين كار به خدا تقرب …

شيعه پاسخ می دهد
3
بررسی ادله سب در روایات شیعه

بررسی ادله سب در روایات شیعه در اینجا به هیچ وجه قصد مقاله نویسی ندارم از همین رو فقط به ذکر ادله و بیان سند آنها اکتفا میکنم: 1- قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: «اِذََا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَالبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا البَرَاََءَةَمِنْهُمْ وَ اَکْثِرُوا مِنْ …

شيعه پاسخ می دهد
آیات تبری به ترتیب سوره ها و آیات قرآن کریم

آیات تبری به ترتیب سوره ها و آیات قرآن کریم قبل از ورود به بحث توجه شما را به روایتی زیبا جلب می نماییم: اصبغ بن نباته از امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند: قرآن در چهار بخش نازل شده است, یک چهارم در رابطه با ماست, یک …