معصومين و علم غيب

پرسش: علم غيب مخصوص پروردگار است. آيا کسان ديگري چون معصومين هم غيب مي دانسته اند؟ موارد يا مصاديقي از آن را بيان نماييد.
پاسخ: در قرآن مجيد آياتي وجود دارد که صراحتاً علم غيب را مخصوص خداوند مي داند. مثلاً در آيه شريفه اي از سوره انعام که در نماز غفيله نيز خوانده مي شود، مي فرمايد: (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة إِلاّ يَعْلَمُها وَلا حَبَّة فِي ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي کِتاب مُبِين)؛ «کليد مخازن غيب نزد خداست و کسي جز او بر آن آگاهي ندارد…»[1]  علم غيبي که شيعيان براي انبياء و اوصياء قائلند شريک بودن در صفت خدايي نيست، بلکه قسمتي از وحي و الهام است که از جانب خداوند بر آن ها نازل شده است، و حقايق را بر آن ها کشف مي نمايد.
علم را به دو نوع ذاتي و عَرَضي تقسيم مي کنند. علم ذاتي يا علم مطلق، منحصر بفرد و مخصوص ذات اقدس پروردگار است. در حيطه عقل بشر قابل تصور نيست و بشر از آن عاجز است. لذا آنچه که بشر مي گويد اثبات اجمالي آن است. علم عرضي نيز خود به دو قسم ديگر تقسيم مي شود: علم اکتسابي و علم لدني. علم اکتسابي به واسطه مدرسه رفتن و آموزش ديدن به دست مي آيد، و به همان مقداري که زحمت مي کشيم حاصل مي گردد. علم لدنّي علمي است که بدون تحصيل، از مبدأ فياض افاضه مي شود. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (وَعَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً)؛ «از نزد خود به او علم لدنّي آموختيم.»[2]  بنابراين هيچ مسلماني نمي تواند ادعا کند که علم به غيب، جزو ذات پيغمبر و امامان است. يعني آن ها نيز همانند خداوند، ذاتاً عالم به علم غيب هستند.

بر حسب اعتقاد شيعيان، در مواقعي که مشيت و اراده الهي تعلق گيرد و مصلحت
بداند، به هر يک از مخلوقات خويش علم و قدرت عطا مي کند. اين افاضه علم، گاهي به واسطه معلم و افراد بشر و گاهي بدون واسطه آن ها صورت مي گيرد. نوع دوم افاضه علم، به علم لدنّي و علم غيب تعبير مي شود و بدون مکتب رفتن و معلم ديدن حاصل مي شود. خداوند در سوره جن صريحاً مي فرمايد: (عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُول…)؛ «خداوند که عالم و داناي غيب است، احدي را بر غيب خويش آگاه نمي سازند، مگر کساني که از رسولان برگزيده خويش را….»[3]  اين آيه صراحت کامل دارد که برگزيدگان و رسولان، مستثناي علم غيب هستند که خداوند به آن ها افاضه مي کند. در سوره آل عمران نيز مي فرمايد: (وَما کانَ اللهُ لِيُطْلِعَکُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلکِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ)؛ «خداي متعال همه شما را از اسرار غيب آگاه نسازد، لکن وقتي که مشيت الهي بر پيغمبري تعلق گيرد او را برگزيند. پس شما به خدا و پيغمبرش بگرويد که چون ايمان آوريد و پرهيزگار شويد، اجر عظيمي خواهيد يافت.»[4]  اين آيه نيز صراحت دارد که افراد برگزيده اي از جانب حق، به عنوان رسول انتخاب مي شوند و به اذن و امر پروردگار، عالم به علم غيب مي شوند. استثنايي که در اين دو آيه وجود دارد بدين معنا است که علم غيب جزو ذات پروردگار است ولي کساني نيز مستثني شده اند.
در آيات ديگري از قرآن مجيد، اين موارد استثنا به صراحت مشخص شده است. در سوره آل عمران، حضرت عيسي به قوم خود بني اسرائيل مي فرمايد: (وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِکُمْ)؛ «به شما بگويم که در خانه هايتان چه مي خوريد و چه ذخيره داريد.»[5]  در سوره کهف مي فرمايد: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحي إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ)؛ «اي رسول! به آن ها بگو: من نيز چون شما بشري هستم که به من وحي

مي رسد، و جز اين نيست که خداي شما خداي يکتا و واحدي است.»[6]  آيا رسيدن وحي به پيامبران، چيزي جز افاضه علم حق تعالي به دريافت کنندگان وحي است؟ آيه ديگري از سوره کهف صراحت دارد که به پيغمبر، علم لدني آموختيم: (وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً)[7]  و آموزش اين علم، چيزي جز علم غيب نيست (در اينجا نيز پيغمبر مستثني شده است). لذا چون اين استثنائات محدود و مخصوص برگزيدگان حق تعالي است، هر کس ديگري چنين ادعايي کند، کذاب و بازيگر است. بنابراين با توجه به آيات مذکور، دريافت وحي و افاضه علم غيب به پيامبران و رسولان برگزيده خداوند اثبات مي شود.
از آنجا که معصومين، برگزيدگان خداوند و خلفاي منصوب و منصوص رسول الله(صلي الله عليه وآله) مي باشند که خداوند به وسيله خود پيامبر، آن ها را برگزيده است، پس اين افاضه را نيز مي توان به آن ها تعميم داد. به عبارت ديگر، شيعه اعتقاد دارد همان پرده و حجابي که در مقابل ديدگان عالميان است، که نمي گذارد در اين عالم به جز آنچه ظاهر و نمايان است را ببيند، در مقابل ديدگان انبيا و اوصياي آن ها نيز مي باشد. به اقتضاي زمان و مکان، همان خداي عالم الغيب که قادر به افاضه فيض مي باشد، به هر مقدار و هر وقت که صلاح بداند و مقتضي باشد، پرده ها را از مقابل ديدگان آن ها برداشته تا پشت پرده را ببينند و از اسرار غيب خبر دهند. هر گاه هم که صلاح نباشد، پرده مي افتد و بي خبر مي مانند. به همين جهت است که ائمه در برخي موارد، اظهار بي اطلاعي کرده اند. عبارت «اگر از خود علم غيب مي دانستم خوبي ها و خيرات خود را زياد مي کردم»،[8]  بدين مفهوم است که مستقلاً از پيش خود خبري از غيب ندارم؛ مگر آن که پرده ها بالا رود، افاضه فيض گردد و حقايق مستور و پنهان بر او مکشوف گردد.
به عبارت ديگر، شيعه معتقد است که خلفاي رسول الله(صلي الله عليه وآله) بايد مانند خود آن حضرت، عالم به ظاهر و باطن امور باشند. بلکه در جميع صفات ـ به غير از مقام نبوت و

رسالت و شرايط خاصه آن مثل نزول وحي و کتاب و احکام ـ بايد مانند ايشان باشند. لازمه اين اعتقاد، وجود خليفه اي است که خود رسول الله(صلي الله عليه وآله) از طرف خداوند منصوب نمايد، نه خليفه اي که برگزيده جماعتي از مردم باشد ـ هر چند پيغمبر آن خليفه انتخابي را نفي و حتي کساني چون معاويه را لعن کرده باشد.
خلفاي مورد نظر شيعه، دوازده نفرند که اولين آن ها امام المتقين علي(عليه السلام) و سپس يازده فرزند بزرگوارش مي باشند. ضروري است مجدداً ياد آوري شود: اظهار عجز و ناتواني خلفاي انتخابي جمعي از مردم، در برابر سؤالات علمي و مطلق علم
ـ چه رسد به علم غيب و آگاهي از اسرار و باطن امور ـ نشانه اي از بر حق نبودن آن ها است.
دارا بودن علم غيب را ـ کنار رفتن پرده ها و مکشوف شدن حقايق مستور ـ براي نخستين امام و جانشين بر حق پيامبر اثبات مي کنيم و براي بقيه يازده امام بزرگوار، فقط به ذکر مصاديقي از علم الغيب خواهيم پرداخت.
حديث مدينه که به حد تواتر رسيده است و بيش از 200 نفر از علماي اهل سنت نقل کرده اند، يکي از دلايل ما است. اسامي 50 نفر از آن ها در صفحات 916 تا 918 کتاب شبهاي پيشاور آمده است. پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) اين حديث را در زمان ها و مکان هاي مختلف و به مناسبت هاي گوناگوني بيان کرده است: «من شهر علمم و علي دروازه آن است. پس هر کس مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني علي(عليه السلام)بيايد.»[9]  اصل کامل حديث را ابن مغازلي شافعي و بسياري ديگر، از ابن عباس و جابر بن عبدالله انصاري نقل کرده اند. در اين حديث آمده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله) بازوي علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «اين مرد امير و رئيس نيکوکاران و قاتل کافران است. ياور او ياري شود و خوار کننده او خوار گردد. سپس صداي خود را بلند کرد و گفت: من شهر علم ام و علي دروازه آن است، پس هرکس که مي خواهد از آن بهره برد، بايد به سوي در ورودي آن يعني

علي(عليه السلام) برود.»[10] .
حديث ديگري که تا حدودي به همان اندازه حديث مدينه، به حد تواتر رسيده، حديث دار الحکمه است که پيامبر فرمود: «من سراي حکمتم و علي دروازه آن، هر کس مي خواهد از آن بهره برد، بايد به نزد علي برود.»[11]  چون در عربي، آوردن «ال» بر سر«علم» و «حکمت» نشانه عام بودن، جامعيت و کليت آن است، پس علم و حکمت به طور عام و يا به عبارتي هر علم و حکمتي را شامل مي شود. از آنجايي که پيغمبر، شهر علم و حکمت بوده است، علم جامع، شامل ظاهر و باطن امور، آشکار و مستور، مشهود و غيب و همه علوم خدادادي است. لذا علي(عليه السلام) نيز در ورودي و دروازه رسيدن به همه علومي است که در وجود پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي باشد. بنابراين، علي(عليه السلام) عالم به ظاهر و باطن قرآن نيز بوده است. چنانچه حافظ ابونعيم در جلد اول حلية الاوليا، محمد بن يوسف گنجي شافعي در کفاية الطالب و سليمان بلخي در ينابيع المودة از کاتب وحي عبدالله بن مسعود نقل کرده اند که گفت: «قرآن بر هفت حرف نازل شد و هر حرفي از آن ها داراي ظاهر و باطني است. علم ظاهر و باطن قرآن نزد علي بن ابي طالب(عليه السلام) مي باشد.»[12] .
ابو حامد غزالي در کتاب بيان علم لدني نقل نموده است که علي(عليه السلام) فرمود: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله) زبان خود را در دهان من گذارد. پس از لعاب دهان آن حضرت براي من هزار باب از علم باز شد که از هر باب آن هزار باب ديگر باز مي شود.»[13]  ابن مغازلي شافعي نيز از ابن عباس از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که فرمود: «چون شب معراج به مقام

قرب رسيدم، خداوند با من حرف زد و نجوي نمود. پس هر چه را ياد گرفتم به علي(عليه السلام)نيز آموختم؛ لذا علي باب علم من است.»[14] .
از عايشه حديث مفصلي منقول است که در آخر آن مي گويد: «پيغمبر علي(عليه السلام) را خواست و او را به سينه خود چسباند و عبا را به سر کشيد. من سرم را نزديک بردم و هر چه گوش دادم چيزي نفهميدم. تا اين که علي(عليه السلام)سر برداشت و عرق از جبين مبارکش سرازير شده بود. به علي(عليه السلام) گفتم: يا علي! پيغمبر در اين مدت طولاني به شما چه مي گفت؟ ايشان پاسخ داد: به درستي که پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به من هزار باب علم آموخت که از هر باب آن، هزار باب ديگر گشوده مي شود.»[15]  بنابراين، فرمايش امام علي(عليه السلام) که به کرات از مردم خواسته است: «بپرسيد قبل از اين که ديگر مرا نيابيد، که در سينه من علم فراوان است»[16]  دلالت بر وجود منبع عظيم علم رسول الله(صلي الله عليه وآله) و نيز احاطه کامل ايشان به جميع علوم است. به همين دليل هيچ يک از صحابه، به اين صراحت و يا حتي به کنايه، مردم را به پرسيدن از خود دعوت نکرده اند. همانطور که علماي اهل تسنن از صحابه نقل کرده اند از سعيد بن المسيب نقل شده کسي غير از علي(عليه السلام)نگفت سلوني…[17] .
جفر جامعه
از جمله راه هايي که از جانب پروردگار و به وسيله خاتم الانبيا(صلي الله عليه وآله) به علي بن ابي طالب(عليه السلام)افاضه فيض مي شده «جفر جامعه»[18]  بوده است که مورد تأييد علماي اهل سنت نيز مي باشد. جفر جامعه، کتابي است مخصوص علي(عليه السلام) که در آن کتاب کليه

حوادث عالم تا انقراض آن به طريق رمز نوشته شده است و اولاد آن حضرت به آن کتاب حکم مي کنند. در سال دهم هجرت و پس از مراجعت از حجة الوداع، جبرئيل بر رسول الله(صلي الله عليه وآله) وارد شدو خبر وفات آن حضرت را به ايشان داد. آن حضرت دست هاي خود را به سوي پروردگار بلند کرد و گفت: خدايا به من وعده دادي و هرگز خلف وعده نمي کني. سپس به پيغمبر(صلي الله عليه وآله) دستور رسيد که علي(عليه السلام) را بردار و با او به بالاي کوه احد رفته و پشت به قبله بنشينيد. حيوانات صحرا را صدا کن تا جواب دهند. در ميان آن ها بز سرخ رنگ بزرگي را مي بيني که شاخ هاي او اندکي بالا آمده است. به علي دستور ده تا او را ذبح کند و پوست آن را از سمت گردن بکند و وارونه دباغي نمايد. آنگاه جبرئيل براي تو دوات و کاغذ و مرکب مي آورد که از جنس مرکب هاي زمين نمي باشد. پس از آن هر چه جبرئيل به تو مي گويد آن را به علي بگو تا بر آن پوست دباغي شده بنويسد. آن پوست براي هميشه باقي مانده، مندرس نشده و محفوظ خواهد ماند. هرگاه آن را بگشايند تازه خواهد بود. پيغمبر خدا(صلي الله عليه وآله) مطابق همان دستور، به بالاي کوه احد رفت و عمل کرد. جبرئيل نيز قلم و دوات و مرکب خدمت ايشان آورد. حضرت نيز به علي(عليه السلام) دستور داد و علي(عليه السلام) آماده انجام وظيفه شد. آنگاه جبرئيل از جانب رب جليل، کليات و جزييات وقايع مهم عالم را به پيغمبر گفت. پيغمبر هم به علي باز مي گفت و علي(عليه السلام) بر آن پوست مي نوشت. جبرئيل گفت و علي(عليه السلام) مي نوشت تا آن که پوست هاي باريک دست و پاي بز هم نوشته شد. در آن کتاب «هر چه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود»[19]  ثبت شد. تمام وقايع را، حتي اسامي اولاد و ذراري دوستان و دشمنان، و هر آنچه بر هر يک از آن ها تا روز قيامت وارد خواهد شد، نوشتند. آنگاه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) آن جلده و جفره را به علي(عليه السلام) داد و جزو اسباب وراثت و ولايت و امامت قرار گرفت. هر امامي که از دنيا برود، آن را به امام بعد از خود به وراثت مي سپارد.
اکنون ممکن است اين سؤال مطرح شود که چگونه همه وقايع عالم در پوست بزي

نوشته مي شود؟ معلوم است که بزغاله عادي و معمولي نبوده و علي(عليه السلام) نيز آن را با رمز مي نوشته است. درک و استخراج از اين کتاب نيز فقط مخصوص ائمه اطهار مي باشد. روزي همه فرزندان اميرالمؤمنين(عليه السلام) جمع بودند آن کتاب را به فرزندش محمد حنيفه که بسيار عالم و دانا بود داد، ولي او نتوانست از آن چيزي درک نمايد. بنابراين، هر چه ائمه اطهار از وقايع بعد از خود خبر مي داده اند همگي از اين کتاب بوده است.
شيوه ديگري که پيغمبر بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افاضه فيض مي کرد، کتاب مهر شده اي است که جبرئيل براي آن حضرت آورده است. مورخ محقق، ابوالحسن علي بن الحسين مسعودي در کتاب «اثبات الوصيه» نقل مي کند: جبرئيل با فرشتگان مقرب، کتاب مسجلي را از جانب پروردگار براي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آورد و عرض کرد به جز وصي شما بقيه افراد حاضر در مجلس، بيرون روند تا کتاب وصيت تقديمتان گردد. پيغمبر هم از همه اطرافيان حاضر به جز علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) خواست تا بيرون روند. سپس جبرئيل گفت: يا رسول الله(صلي الله عليه وآله)! خداوند به شما سلام مي رساند و مي فرمايد: اين عهدنامه اي است که با تو پيمان بستم و ملائک گواهي دادند. آنگاه آن کتاب را از جبرئيل گرفته و به علي(عليه السلام) داد. پس از قرائت آن کتاب فرمود: اين عهد پروردگار من به سوي من است و امانت او است. پس به تحقيق پيام حق را رسانده و ادا نمودم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفت: من هم به تبليغ، نصيحت و راستي بر آنچه که گفتي شهادت مي دهم. چشم، گوش، گوشت و خونم به آن گواهي مي دهد. سپس رسول الله(صلي الله عليه وآله) به امام علي(عليه السلام) فرمود: اين وصيت من از جانب پروردگار است. آن را از من بگير و وفاي به آن را قبول و ضمانت نما. علي(عليه السلام) آن را قبول کرد و ياري بر آن را از خداوند سبحان خواست.
در آن کتاب، با اميرالمؤمنين(عليه السلام) شرط شده است که «دوستي با دوستان خدا، و دشمني با دشمنان خدا و برائت و بيزاري از آن ها، بردباري و صبر بر ظلم و ستم و فرو نشاندن آتش غيظ و غضب وقتي که حق مسلم تو را ازتو سلب و خمس تو را تصرف نمايند و حرمت تو را نگه ندارند و محاسنت را با خون سرت رنگين کنند.» در پاسخ، اميرالمؤمنين(عليه السلام)گفت: قبول نمودم که اگر حرمت مرا شکستند، سنت را تعطيل، احکام کتاب را پاره، کعبه را خراب و محاسنم را از خون سرم خضاب کنند، صبر و تحمل و

بردباري پيشه کنم. آنگاه جبرئيل و ميکائيل و ملائکه مقرب را بر اميرالمؤمنين شاهد و گواه گرفت. آنچه را به علي رسانده بود به فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) نيز رساند و تمام وقايع را براي آن ها شرح داد. سپس آن وصيت نامه را با مهر طلايي که آتش نديده بود، ممهور گردانيد و تحويل علي(عليه السلام) داد.
اما برخي از وقايعي که معصومين از آينده خبر داده اند براي نمونه در زير آورده مي شود.
1. ابن ابي الحديد معتزلي در جلد اول شرح نهج البلاغه از رسول الله(صلي الله عليه وآله) نقل مي کند که به علي(عليه السلام) فرمود: «به زودي بعد از من با ناکثين و قاسطين و مارقين جنگ مي کني.»[20]  مورخين در تاريخ ثبت نموده اند که بعد از حدود سي سال، امام علي با ناکثين (اهل جمل، به اغواي طلحه و زبير و به رهبري عايشه)، قاسطين (اتباع معاويه و عمرو عاص در واقعه صفين) و مارقين (خوارج نهروان) جنگيد.
2. در شرح مواقف، ماجراي عهدنامه مامون خليفه عباسي و امام هشتم را نوشته که پس از آن که مامون با زور و تهديد، امام رضا(عليه السلام) را مجبور به قبول ولايتعهدي خود نمود، عهدنامه اي نوشت و آن را براي امضا نزد امام رضا(عليه السلام) بردند. امام شرحي بدين مضمون بر آن نوشت: «… به درستي که او مرا به ولايت عهدي و امارت بزرگ مسلمين منصوب کرد. اگر بعد از او زنده بمانم که جفر جامعه دلالت بر خلاف آن دارد (يعني بعد از او زنده نخواهم بود) نمي دانم که تحولات روزگار نسبت به من و شما چگونه خواهد بود (يعني مي دانم). حکم از آن خدا است که به حق بين افراد داوري خواهد کرد. او بهترين جدا کننده حق و باطل است (خير الفاصلين).» سپس امام رضا(عليه السلام) عهدنامه را امضا نمود.
3. ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده است: شخصي در مسجد از جا برخاست و از اميرالمؤمنين(عليه السلام) پرسيد: بگو ببينم که در هر طرف سر و صورت من چقدر مو وجود دارد؟ حضرت فرمود: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مرا خبر داده است که در پاي هر

موي سر تو، ملکي است که تو را لعنت مي کند و در پاي هر موي صورت تو شيطاني است که تو را مي فريبد. در خانه تو گوساله اي است که پسر پيغمبر را خواهد کشت. سؤال کننده، انس نخعي بود که در آن هنگام فرزندش «سنان» کودکي بود که در خانه بازي مي کرد و در سال 61 هجري قاتل حسين بن علي(عليه السلام) بود. برخي نيز گفته اند که سؤال کننده سعد بن ابيوقاص[21]  بوده و پسرش عمر بوده که فرمانده لشکر کربلا شد و امام حسين(عليه السلام)را شهيد کرد.
4. امام احمد حنبل در مسند و ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه آورده اند: روزي امام علي(عليه السلام) در دوران خلافت ظاهري اش در مسجد کوفه نشسته بود و اصحاب، دور ايشان را گرفته بودند. شخصي گفت خالد بن وليد عويطه در وادي القربي از دنيا رفته است. حضرت فرمود: «او نمرده است و نخواهد مرد تا آن که سردار لشکر گمراهي و ضلالت شود و علمدار او حبيب عمار خواهد بود.» جواني از ميان جمعيت صدا زد يا علي! منم حبيب بن عمار، که از دوستان واقعي و صميمي شما مي باشم. حضرت فرمود: «دروغ نگفته و نخواهم گفت. زماني را مي بينم که خالد، سردار لشکر گمراهان است و تو علمدار او هستي. سپس امام اشاره به باب الفيل نموده و گفت: از اين در وارد مسجد مي شوي و پرده پرچم تو به در مسجد گير کرده و پاره خواهد شد.» سال ها از اين موضوع گذشت و در زمان خلافت يزيد، عبيدالله زياد والي کوفه شد. لشکر بزرگي را به جنگ و مقابله با امام حسين(عليه السلام) فرستاد. اکثر همان مردمي که آن روز در اطراف علي(عليه السلام) نشسته بودند و اين خبر را شنيده بودند، در مسجد حاضر بودند که صداي هلهله و هياهوي لشکريان بلند شد. خالد بن وليد عويطه، سردار لشکر گمراهي و ضلالت که عزم کربلا و جنگ با پسر پيغمبر را داشت، براي مانور و نمايش از باب الفيل وارد مسجد شد. به هنگام ورود علمدار او، که حبيب بن عمار بوده، پرده پرچم او به در مسجد گرفت و پاره شد. آنگاه منافقين به حقيقت علم و صداقت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پي بردند.
5. تمامي نهج البلاغه حکايت از اخباري مثل غلبه مغول ها، سلطنت چنگيزخان،

حالات خلفاي جور و طرز رفتار با شيعيان را پيش بيني نموده که همه آن ها در صفحات 208 تا 211 جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد مفصلاً بيان شده است.
6. علي(عليه السلام) به اهل کوفه خبر داد که به زودي معاويه بر آن ها چيره شده و آن ها را به سب و لعن اميرالمؤمنين وادار مي کند. پس از شهادت امام علي(عليه السلام)، معاويه بر کوفه مستولي شدو مردم را به سب و لعن اميرالمؤمنين(عليه السلام) و تبري جستن از ايشان امر مي کرد. اين کار تا هشتاد سال ادامه داشت و حتي در خطبه هاي نماز و منابر، ايشان را سب کرده و لعنت مي فرستادند. تا اين که در زمان خلافت عمر بن عبد العزيز، اين عمل قبيح ممنوع شد.
7. قبل از وقوع جنگ نهروان که با خوارج اتفاق افتاد، امام خبر قتل تزمله، رئيس فرقه خوارج که معروف به ذوالثديه بود را داد. ايشان فرمودند: که در اين جنگ بيش از ده نفر نجات پيدا نمي کنند و بيش از ده نفر از مسلمانان کشته نمي شود. بعدها تمامي فرمايشات ايشان عيناً به وقوع پيوست.
8. ابن اثير در جلد چهارم اسد الغابة نقل نموده: زماني که عبد الرحمن بن ملجم مرادي به حضور امام علي(عليه السلام) رسيد در حضور اصحاب، زبان به مدح آن حضرت گشود و با زبان شعر گفت: خداوند تو را به امامت خلق برگزيده، و تو بري و خالص از عيب و نقصي، تو صاحب جود و سخايي و…. جميع اصحاب از کثرت علاقه ابن ملجم به امام علي(عليه السلام) و نيز از زبان شيواي او متعجب شده و انگشت حيرت به دهان گرفتند. ولي امام در پاسخ وي و با زبان شعر گفت: من تو را نصيحت مي کنم که علناً و آشکارا از دوستان من باشي حال آن که از دشمنان من باشي. من زندگاني تو را مي خواهم و تو مرگ و کشتن مرا مي خواهي. تو اي غدّار ظاهر دوست، از قبيله مرادي هستي. عبد الرحمن گفت: مثل اين که اسم مرا شنيده اي و از من خوشتان نمي آيد. امام گفت: نه، به وضوح و آشکارا مي بينم که تو قاتل مني و محاسنم را به خون سرم خضاب خواهي کرد. ابن ملجم گفت: اگر چنين است پس دستور دهيد تا مرا به قتل برسانند. حضار نيز چنين تقاضايي را نمودند. امام در پاسخ گفت: دينم اجازه قصاص قبل از جنايت را به من نمي دهد.
9 ـ فخر الدين طريحي نجفي در کتاب معروف «مجمع البحرين» که بيش از سيصد

سال پيش تاليف شده است درباره لغت «کوکب» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين نقل مي کند: «اين ستارگان که در آسمانند، شهرهايي هستند مثل شهرهاي روي زمين.»[22] .
10 ـ نقل کرده اند: وقتي ريحانه رسول الله امام حسين(عليه السلام) به دنيا آمد، مردم گروه گروه بر پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مي شدند و به آن حضرت تبريک مي گفتند. شخصي در ميان جمعيت به ايشان گفت: يا رسول الله! امروز از امام علي(عليه السلام) امر عجيبي ديدم. وقتي خواستيم براي تبريک خدمتتان برسيم، علي(عليه السلام) ما را منع کرد و گفت: يکصد و بيست هزار فرشته از آسمان نازل شده اند و در حضور پيغمبر(صلي الله عليه وآله) مي باشند. ما متعجب شديم که علي(عليه السلام) چگونه از شمار اين فرشتگان آگاه است. آيا شما به ايشان چيزي فرموده ايد؟ پيغمبر(صلي الله عليه وآله) تبسمي نموده، از علي(عليه السلام) پرسيد: چگونه تعداد فرشتگان را شمردي؟ حضرت فرمود: ملائکي که بر شما وارد مي شدند و سلام مي کردند، هر کدام با زباني و لغتي با شما صحبت مي کردند. من آن لغت ها را شمردم و ديدم که با يکصد و بيست هزار لغت با شما صحبت کرده اند، پس آمار فرشتگان را دريافتم. آنگاه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) فرمود: «خداوند علم و حلم تو را زياد کند يا اباالحسن.»[23] .
منابع :

كتاب شهابي در شب

شيعه پاسخ می دهد
1
شيعه بزرگان صحابه را ناسزا نمي گويند شيعه لعنت ميكند كسي را كه حق خدا و رسول را ضايع نموده است

شيعه بزرگان صحابه را ناسزا نمي گويند شيعه لعنت ميكند كسي را كه حق خدا و رسول را ضايع نموده است شيعه ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب به خصوص خلفاي راشدين ابوبكر و عمر و عثمان -رضي الله عنهم- را عبادت مي ‌دانند و با اين كار به خدا تقرب …

شيعه پاسخ می دهد
3
بررسی ادله سب در روایات شیعه

بررسی ادله سب در روایات شیعه در اینجا به هیچ وجه قصد مقاله نویسی ندارم از همین رو فقط به ذکر ادله و بیان سند آنها اکتفا میکنم: 1- قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم: «اِذََا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَالبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا البَرَاََءَةَمِنْهُمْ وَ اَکْثِرُوا مِنْ …

شيعه پاسخ می دهد
آیات تبری به ترتیب سوره ها و آیات قرآن کریم

آیات تبری به ترتیب سوره ها و آیات قرآن کریم قبل از ورود به بحث توجه شما را به روایتی زیبا جلب می نماییم: اصبغ بن نباته از امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند: قرآن در چهار بخش نازل شده است, یک چهارم در رابطه با ماست, یک …