ابوبکر(نقد روایت انتخاب ابوبکر برای همراهی!!!)

ابوبکر(نقد روایت انتخاب ابوبکر برای همراهی!!!)

نقد روایت انتخاب ابوبکر برای همراهی:
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خود مى‌نویسد:
قال بن شِهَابٍ قال عُرْوَهُ قالت عَائِشَهُ فَبَیْنَمَا نَحْنُ یَوْمًا جُلُوسٌ فی بَیْتِ أبی بَکْرٍ فی نَحْرِ الظَّهِیرَهِ قال قَائِلٌ لِأَبِی بَکْرٍ هذا رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم مُتَقَنِّعًا فی سَاعَهٍ لم یَکُنْ یَأْتِینَا فیها. فقال أبو بَکْرٍ: فِدَاءٌ له أبی وَأُمِّی والله ما جاء بِهِ فی هذه السَّاعَهِ إلا أَمْرٌ. قالت: فَجَاءَ رسول اللَّهِ (ص) فَاسْتَأْذَنَ فَأُذِنَ له فَدَخَلَ فقال النبی (ص) لِأَبِی بَکْرٍ أَخْرِجْ من عِنْدَکَ. فقال أبو بَکْرٍ: إنما هُمْ أَهْلُکَ بِأَبِی أنت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: فَإِنِّی قد أُذِنَ لی فی الْخُرُوجِ. فقال أبو بَکْرٍ الصَّحَابَهُ بِأَبِی أنت یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال رسول اللَّهِ (ص): نعم. قال أبو بَکْرٍ: فَخُذْ بِأَبِی أنت یا رَسُولَ اللَّهِ إِحْدَى رَاحِلَتَیَّ هَاتَیْنِ! قال رسول اللَّهِ (ص): بِالثَّمَنِ. قالت عَائِشَهُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الْجِهَازِ وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَهً فی جِرَابٍ فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أبی بَکْرٍ قِطْعَهً من نِطَاقِهَا فَرَبَطَتْ بِهِ على فَمِ الْجِرَابِ فَبِذَلِکَ سُمِّیَتْ ذَاتَ النِّطَاقَیْنِ.
قالت: ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَکْرٍ بِغَارٍ فی جَبَلِ ثَوْرٍ فَکَمَنَا فیه ثَلَاثَ لَیَالٍ یَبِیتُ عِنْدَهُمَا عبد اللَّهِ بن أبی بَکْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَیُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَیُصْبِحُ مع قُرَیْشٍ بِمَکَّهَ کَبَائِتٍ فلا یَسْمَعُ أَمْرًا یُکْتَادَانِ بِهِ إلا وَعَاهُ حتى یَأْتِیَهُمَا بِخَبَرِ ذلک حین یَخْتَلِطُ الظَّلَامُ. وَیَرْعَى عَلَیْهِمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ مولى أبی بَکْرٍ مِنْحَهً من غَنَمٍ فَیُرِیحُهَا عَلَیْهِمَا حین تَذْهَبُ سَاعَهٌ من الْعِشَاءِ فَیَبِیتَانِ فی رِسْلٍ وهو لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِیفِهِمَا حتى یَنْعِقَ بها عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ بِغَلَسٍ یَفْعَلُ ذلک فی کل لَیْلَهٍ من تِلْکَ اللَّیَالِی الثَّلَاثِ.
وَاسْتَأْجَرَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَکْرٍ رَجُلًا من بَنِی الدِّیلِ وهو من بَنِی عبد بن عَدِیٍّ هَادِیَا خِرِّیتًا وَالْخِرِّیتُ الْمَاهِرُ بِالْهِدَایَهِ قد غَمَسَ حِلْفًا فی آلِ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِیِّ وهو على دِینِ کُفَّارِ قُرَیْشٍ فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إلیه رَاحِلَتَیْهِمَا وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلَاثِ لَیَالٍ فأتاهما بِرَاحِلَتَیْهِمَا صُبْحَ ثَلَاثٍ وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بن فُهَیْرَهَ وَالدَّلِیلُ فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِیقَ السَّوَاحِلِ.

ابن شهاب از عروه نقل کرده است که عائشه گفت: روزى در خانه ابوبکر در اول ظهر نشسته بودیم که شخصى به ابوبکر گفت: این رسول خدا (ص) است که صورت خود را پوشانده است، او هیچگاه در چنین ساعتى پیش ما نمى‌آید. ابوبکر گفت: پدر و مادرم به فدایش، سوگند به خدا او در این ساعت نیامده مگر این کار مهمى دارد. رسول خدا (ص) آمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبکر گفت: بیا بیرون، ابوبکر گفت: این‌ها همه اهل تو هستند، پدرم به فدایت اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.
سپس ابوبکر گفت: من هم به همراه شما بیایم پدرم به فدایت این رسول خدا ؟ رسول خدا فرمود: بلی. ابوبکر گفت: پدرم به فدایت اى رسول خدا، یکى از دو مرکب مرا بگیر، رسول خدا فرمود: با پرداخت قیمت مى‌گیرم. عائشه گفت: ما هر دو مرکب را سریعا آماده کردیم، و براى آن دو توشه‌اى در داخل مشک ساختیم، اسماء دختر ابوبکر تکه‌اى از پیش بند خود را پاره و دهانه مشک را با آن بست، به همین خاطر او را «ذات النطاقین؛ صاحب دو پیش بند» نامیده شد.
عائشه این گونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبکر به غارى در کوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبد الله بن أبى بکر که در آن زمان پسر جوان، ماهر و تیزهوشى بود، شب‌ها در کنار آن دو مى‌ماند، هنگام سحر از کنار آن‌ها راه مى‌پیمود تا این که هنگام صبح پیش قریشیان همانند کسى که در آن جا بوده، صبح کند، قریش حیله‌اى نمى‌کرد؛ مگر این که عبد الرحمن آن را شنیده و خبر آن را در هنگام تاریکى شب به رسول خدا و ابوبکر مى‌رساند.
عامر بن فهیره غلام ابوبکر، گوسفند شیردهى را مى‌چراند و هنگامى که ساعتى از شب مى‌گذشت نزدیک آن‌ها مى‌برد؛ پس آن دو با فراخى و نعمت استراحت مى‌کردند.
عامر بن شیر دوشیده شده را روی سنگ داغ می‌کرد و تا تاریک شدن هوا نگه می‌داشت، این کار در طول این شب ادامه داشت
رسول خدا و ابوبکر مردى از بنى دیل از فرزندان عبد بن عدى را که راهنماى کارکشته وماهرى بود، استخدام کردند.
رسول خدا و ابوبکر مرکبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مرکب پیش آن‌ها آمد. عامر بن فهیره نیز با آن‌ها آمد و راهنما راه ساحل در پیش گرفت.

البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل ابوعبدالله (۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۴۱۸، ذیل حدیث ۳۶۹۲،کتاب فضائل الصحابه، بَاب هِجْرَهِ النبی e وَأَصْحَابِهِ إلى الْمَدِینَهِ، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷٫
بررسی سند روایت:
این روایت از نظر سندى اشکالات متعددى دارد؛ از جمله همین که بخارى این روایت را جزء روایات اصلى نیاورده، خود دلیل بر عدم اعتماد وى به این روایت است. افرادى نیز در سند این روایت وجود دارد که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام و از عمال بنى امیه بوده‌اند.
محمد بن مسلم بن شهاب
هر چند که در باره زهرى توثیقات فراوانى نیز نقل شده است؛ اما در عین حال مطالبى در باره او وجود دارد که با تأمل بیشتر تمام روایات او را زیر سؤال مى‌برد. ما به چند مورد اشاره مى‌کنیم.


زهری، عضو گروه جعل حدیث بنی امیه:

زهرى از کسانى است که در دربار بنى امیه، عضو گروه جعل حدیث بوده است؛ چنانچه ابن عساکر، از عالمان بزرگ اهل سنت در کتاب تاریخ مدینه دمشق مى‌نویسد:
نا جعفر بن إبراهیم الجعفری قال کنت عند الزهری أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت علیه فقالت یا جعفری لا تکتب عنه فإنه مال إلى بنی أمیه وأخذ جوائزهم فقلت من هذه قال أختی رقیه خرفت قالت خرفت أنت کتمت فضائل آل محمد.
جعفر بن ابراهیم جعفرى مى‌گوید: در حال شنیدن حدیث از زهرى بودم، ناگهان زن کهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حدیث نقل نکن. چون به بنى امیّه گرایش یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ دیوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ دیوانه ـ شده اى؛ زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان مى کنى!.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله،(۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج ۴۲، ص ۲۲۸، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵٫
ابن حجر در ترجمه اعمش مى‌گوید:
وحکى الحاکم عن ابن معین أنه قال أجود الأسانید الأعمش عن إبراهیم عن علقمه عن عبد الله فقال له انسان الأعمش مثل الزهری فقال برئت من الأعمش أن یکون مثل الزهری الزهری یرى العرض والإجازه ویعمل لبنی أمیه والأعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.
حاکم ( نیشابوری) از ابن معین نقل کرده است که: بهترین سند این است که اعمش از ابراهیم، از علقمه و او از عبد الله نقل کند. شخصى از او پرسید: اعمش مثل زهرى است؟ ابن معین گفت: بیزازم از این که اعمش مثل زهرى باشد؛ چرا که زهرى دنبال مال دنیا و گرفتن جایزه بود و براى بنى امیه کار مى‌کرد؛ اما اعمش فقیر و صبور بود و از فرمانروایان دورى مى‌کرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (۸۵۲هـ)، تهذیب التهذیب، ج ۴، ص ۱۹۶، ناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۴ – ۱۹۸۴ م.
و همچنین ذهبى در سیر اعلام النبلاء مى‌نویسد:
کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الأجناد له صوره کبیره فی دوله بنی أمیه.
زهرى، داراى مال و ثروت زیادى بود و در حکومت بنى امیه اسم و رسمى داشت.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۳۷، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
و ابن عساکر مى‌نویسد:
عن عمر بن ردیح قال کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال ما لک ولمندیل الأمراء یعنی ابن شهاب
از عمر بن ردیح روایت شده است که گفت روزى به همراه زهرى مى رفتم؛ عمرو بن عبید من را دید؛ پس از آن روزى مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنى زهرى چه مى‌کردی؟
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله،(۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج ۵۵، ص ۳۷۰، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵٫
شمس الدین ذهبى مى‌نویسد که شعبه بن حجاج روایات زهرى را به خاطر این که جزء شرطه بنى امیه به حساب مى‌آمده، پاره کرده است.
حدثنا شعبه قال خرجت أنا وهشیم ألى مکه فلما قدمنا الکوفه رآنی هشیم مع أبی إسحاق فقال من هذا قلت شاعر السبیع فلما خرجنا جعلت أقول حدثنا أبو إسحاق قال وإین رأیته قلت هو الذی قلت لک شاعر السبیع فلما قدمنا مکه مررت به وهو قاعد مع الزهری فقلت أبا معاویه من هذا قال شرطی لبنی أمیه فلما قفلنا جعل یقول حدثنا الزهری فقلت وأین رأیته قال الذی رأیته معی قلت أرانی الکتاب فأخرجه فخرقته.

شعبه برای من نقل کرد که : من و هشیم به سوی مکه حرکت کردیم، وقتی به کوفه رسیدیم، هشیم مرا با أبی‌اسحاق دید، گفت: او کیست؟ گفتم: شاعر سبیع (محله و قبیله‌ای در کوفه) است . وقتی از کوفه خارج شدم، من سند حدیث را این گونه قرار دادم: «حدثنا ابوإسحاق…»، هشیم گفت: او را در کجا دیدی؟ گفتم: او همان کسی بود که گفتم شاعر سبیع است . وقتی به مکه رسیدیم، از کنار هشیم گذشتم، دیدم که در کنار زهری نشسته است، گفتم: او کیست؟ گفت: یکی از کارگزاران بنی‌امیه است. وقتی برمی‌گشتیم، هشیم سند روایت را این گونه قرار داد «حدثنا زهری …» گفتم: او را در کجا دیدی؟ گفت: او همان کسی بود که به همراه من دیدی. گفتم: نوشته‌ات را به من نشان بده، وقتی خارج کرد، من آن را پاره کردم.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۷، ص ۲۲۶، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
و در جاى دیگر به همین مطلب اشاره کرده، مى گوید: علت اینکه شعبه احادیث نقل شده از زهرى را از دست هشیم گرفت و پاره نمود، این بود که شعبه فهمید زهرى از مأموران حکومتى و از اعوان و انصار بنى امیه است؛ از این رو به او اعتماد نکرد و حاضر نشد از او حدیث بشنود:
قلت قد ذکرنا فی ترجمه شعبه أنه اختطف صحیفه الزهری من ید هشیم فقطعها لکونه أخفى شأن الزهری على شعبه لما رآه جالسا معه وسأله من ذا الشیخ فقال شرطی لبنی أمیه فما عرفه شعبه ولا سمع منه.

پیش از این در شرح حال شعبه نقل کردیم، که شعبه نوشته زهری را از دست هشیم ربود و آن را پاره کرده؛ زیرا آن زمان هشیم را با زهری دید، نمی‌دانست که او چه کاره است، وقتی سؤال کرد که آن شیخ کیست و هشیم گفت که یکی از کارگزاران بنی امیه است،  نه او را شناخت؛ و نه حدیثی از او شنید .
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۸، ص ۲۹۲، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
ابن عبد البر قرطبى در جامع البیان العلم مى‌نویسد:
وقد کان ابن معین عفا الله عنه یطلق فی أعراض الثقاه الأئمه لسانه بأشیاء أنکرت علیه… ومنها قوله فی الزهری إنه ولى الخراج لبعض بنی أمیه وإنه فقد مره مالا فاتهم به غلاما له فضربه فمات من ضربه.
یحیى بن معین که خداوند او را ببخشاید بازبانش آبروى برخى از افراد ثقه را برده است و چیزهایى گفته که شایسته نبود بگوید… یکى از آن‌ها سخن او در باره زهرى است که گفته: زهرى از مأموران دریافت مالیات از طرف بعض از بنى امیه بود، زمانى مقدارى از اموال او گم شد به یکى از غلامانش تهمت دزدى زد و او را آنقدر کتک زد که از شدت شکنجه جان داد.
النمری القرطبی، ابوعمر یوسف بن عبد الله بن عبد البر ( ۴۶۳هـ)، جامع بیان العلم وفضله، ج ۲، ص ۱۵۹ـ ۱۶۰، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۳۹۸هـ؛
العینی، بدر الدین ابومحمد محمود بن أحمد الغیتابی الحنفی ( ۸۵۵هـ)، مغانی الأخیار، ج ۵، ص ۱۵۹، طبق برنامه الجامع الکبیر.
و ابونعیم اصفهانى داستان ابوحازم با زهرى را نقل مى‌کند که ابوحازم، زهرى را با علماى بنى اسرائیل مقایسه کرده که آن‌ها به خاطر دنیا حرمت الهى را شکستند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند:
حیث کانت أمراؤهم یأتون إلى علمائهم رغبه فی علمهم فلما نکسوا ونفسوا وسقطوا من عین الله تعالى وآمنوا بالجبت والطاغوت کان علماؤهم یأتون إلى أمرائهم ویشارکونهم فی دنیاهم وشرکوا معهم فی قتلهم قال ابن شهاب: یا أبا حازم إیای تعنی أو بی تعرض قال ما إیاک اعتمدت ولکن هو ما تسمع قال سلیمان یا ابن شهاب تعرفه قال نعم جاری منذ ثلاثین سنه ما کلمته کلمه قط قال أبو حازم انک نسیت الله فنسیتنی ولو أحببت الله تعالى لأحببتنی قال ابن شهاب یا أبا حازم تشتمنی قال سلیمان ما شتمک ولکن شتمتک نفسک.
پادشاهان بنى اسرائیل بخاطر علم علمایشان به طرف علما رفتند، اما زمانى که حرمت الهى را شکستند و احکام را زیرپا گذاشتند و به جبت و طاغوت ایمان آوردند در نتیجه به پادشاهان رو آوردند پس با آنها در دنیاى شان شریک شدند و پادشاهان هم علما را در جنایاتها یشان شریک کردند ( کنایه از اینکه کشت و کشتارهایشان به فتوا و تائید و تحت لواى علما بود )
در این هنگام ابن شهاب ( زهرى ) گفت اى ابا حازم نکند مقصودت من هستم ؟ یا اینکه با این حرفها به من تعریض و کنایه مى زنى ابا حازم گفت
ولکن حرف همان بود که شنیدی. سلیمان بن عبدالملک گفت اى ابن شهاب آیا او را مى شناسى ؟ ابن شهاب گفت بله ۳۰ سال است او همسایه من است ولى یک کلمه هم با او صحبت نکرده ام ابوحازم گفت تو خدا را فراموش کرده اى من را هم فراموش کرده ای، زهرى گفت اى ابن حازم به من اها نت مى کنى ؟! سلیمان گفت بلکه تو خود به خودت اهانت کرده اى ( اعمال خودت سبب شده در معرض اهانت واقع شوى ).
الأصبهانی، ابونعیم أحمد بن عبد الله (۴۳۰هـ)، حلیه الأولیاء وطبقات الأصفیاء، ج ۳، ص ۲۳۶ـ۲۳۷، ناشر: دار الکتاب العربی – بیروت، الطبعه: الرابعه، ۱۴۰۵هـ؛
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله،(۵۷۱هـ)، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج ۲۲، ص ۳۷، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵؛
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی ( ۶۰۸هـ)، التذکره الحمدونیه، ج ۱، ص ۲۰۴، تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر:دار صادر – بیروت،، الطبعه: الأولى، ۱۹۹۶م.
حدثنا العباس حدثنا زید یحیی حدثنا علی بن حوشب الفزاری قال: سمعت مکحولا وذکر الزهری فقال:… أی رجل هو لولا افسد نفسه بصحبه الملوک.
زید بن یحیى مى گوید: على بن حوشب در کلاس درسش براى ما از مکحول حدیث نقل مى کرد، بحث از زهرى شد على بن حوشب گفت: اگرنفس خودش را با همنشینى با پادشاهان فاسد نمى کرد دانشمند خوبى بود.
الفسوی، أبو یوسف یعقوب بن سفیان (۲۷۷هـ)، المعرفه والتاریخ، ج ۱، ص ۳۵۹، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۹هـ- ۱۹۹۹م؛
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۳۹، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ؛
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، ج ۸، ص ۲۴۵، تحقیق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الکتاب العربی – لبنان/ بیروت، الطبعه: الأولى، ۱۴۰۷هـ – ۱۹۸۷م.
از طرفى عالمان اهل سنت؛ از جمله مزى و ذهبى از امام صادق علیه السلام نقل کرده‌اند که آن حضرت فرمود:
هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، یقول: الفقهاء أمناء الرسل، فإذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا إلى السلاطین فاتهموهم.
هشام بن عباد مى‌گوید: از جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که مى‌فرمود: فقهاء امانت‌داران پیامبرانند؛ پس هر گاه آنان را دیدید که به سلاطین تکیه کردند ( با آن‌ها ملازم شدند ) به آن‌ها بدبین شوید.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۶۲، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه: التاسعه، ۱۴۱۳هـ.
با این‌حال، چگونه مى‌شود به چنین شخصى که در دربار دشمنان امیرمؤمنان کارش جعل حدیث بر ضد امیرمؤمنان بوده است، اعتماد کرد؟
زهری، از تدلیس‌کنندگان در حدیث:
زهرى از مدلسین بوده است؛ چنانچه نسائی، در کتاب ذکر المدلسین مى‌نویسد:
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامه والجلاله من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس.
النسائی، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعیب بن علی (۳۰۳ هـ)، ذکر المدلسین، ج ۱، ص ۴۵، طبق برنامه الجامع الکبیر.
ابن حجر عسقلانى نیز در کتاب « تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس »، زهرى را در مرتبه سوم از مدلسین قرار داده و در تعریف این مرتبه از مدلسین گفته است:
الثالثه من أکثر من التدلیس فلم یحتج الأئمه من أحادیثهم الا بما صرحوا فیه بالسماع ومنهم من رد حدیثهم مطلقا.
افرادى که تدلیس بسیار داشته‌اند، ائمه به روایات آنان احتجاج نکرده‌اند، مگر روایاتى را که در آن‌ها تصریح به سماع کرده باشند؛ و بسیارى از ائمه روایات آنان را مطلقا رد کرده‌اند!
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (۸۵۲ هـ)، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج ۱، ص ۱۳، تحقیق وتعلیق د. عاصم بن عبد الله القریونی، ناشر: مکتبه المنار ـ اردن، عمان، الطبعه الأولی.
و در ترجمه زهرى مى‌نویسد:
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامه والجلاله من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس.
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب زهرى فقه مدنى، که در شام زندگى کرده و مشهور به امامت و جلالت و از تابعین بود؛ شافعى و دارقطنى و دیگران او را مدلس خوانده‌اند!
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل (۸۵۲ هـ)، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج ۱، ص ۴۵، تحقیق وتعلیق د. عاصم بن عبد الله القریونی، ناشر: مکتبه المنار ـ اردن، عمان، الطبعه الأولی.
از طرف دیگر عالمان اهل سنت تدلیس و مدلسین تقبیح کرده و تدلیس را برادر کذب دانسته‌اند؛ چنانچه خطیب بغدادى در الکفایه فى علم الروایه از قول شعبه بن حجاج مى‌نویسد:
عن الشافعی، قال: «قال شعبه بن الحجاج: التدلیس أخو الکذب… وقال غندر: سمعت شعبه یقول: التدلیس فی الحدیث أشد من الزنا، ولأن أسقط من السماء أحب إلی من أن أدلس… المعافى یقول: سمعت شعبه یقول: لأن أزنی أحب إلی من أن أدلس.
تدلیس، برادر دروغ است. غنذر مى‌گوید: از شعبه شنیدم که مى گفت: تدلیس در حدیث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط کنم برایم بهتر از این است که تدلیس کنم. معافى مى‌گوید: از شعبه شنیدم که مى‌گفت: من زنا کنم، بهتر از این است که تدلیس کنم.
و در ادامه مى‌نویسد:
«خرّب الله بیوت المدلّسین، ما هم عندی إلا کذابون » و « التدلیس کذب »
خداوند، خراب کند خانه تدلیس کنندگان را، آن‌ها در نزد من جز دروغ نیستند. تدلیس همان دروغ است.
البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (۴۶۳هـ)، الکفایه فی علم الروایه، ج ۱، ص ۳۵۶، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبه العلمیه – المدینه المنوره.
آیا بازهم مى‌توان به روایت زهرى اعتماد کرد؟
زهری، دشمن امام علی علیه السلام است:
ثانیاً: زهرى نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام بد گویى مى‌کرده است. ابن أبى الحدید معتزلى شافعى در شرح نهج البلاغه مى‌نویسد:
وَ کَانَ الزهْرِیُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ علیه السلام.
وَ رَوَى جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَیْبَهَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَهِ فَإِذَا الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَهُ بْنُ الزُّبَیْرِ جَالِسَانِ یَذْکُرَانِ عَلِیّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَجَاءَ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِمَا فَقَالَ أَمَّا أَنْتَ یَا عُرْوَهُ فَإِنَّ أَبِی حَاکَمَ أَبَاکَ إِلَى اللَّهِ فَحَکَمَ لِأَبِی عَلَى أَبِیکَ وَ أَمَّا أَنْتَ یَا زُهْرِیُّ فَلَوْ کُنْتُ بِمَکَّهَ لَأَرَیْتُکَ کَرَامَتَکَ‏.
زهرى نیز از منحرفان نسبت به على علیه السلام بود. از محمد بن شیبه روایت شده است که روزى در مسجد مدینه زهرى و عروه بن زبیر نشسته بودند و از على بدگوئى ها میکردند. این خبر بعلى بن الحسین علیه السلام رسید پیش آن‌ها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پیش خدا حکومت بردند خدا به نفع پدرم حکومت کرد. و تو اى زهرى! اگر در مکه بودى نشان مى دادم که چه شخصیتى دارى.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (۶۵۵ هـ)، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۶۱، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۸م.
و امام على بن الحسین علیه السلام در نامه به زهرى مى‌نویسد:
… وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا کَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَهَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ الْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ فَمَا أَخْوَفَنِی أَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِکَ غَداً مَعَ الْخَوَنَهِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِکَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَهِ إِنَّکَ أَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ مِمَّنْ أَعْطَاکَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِینَ أَدْنَاکَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ إِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً أَدَارُوا بِکَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ إِلَى بَلَایَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِیاً إِلَى غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ یُدْخِلُونَ بِکَ الشَّکَّ عَلَى‏ الْعُلَمَاءِ وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ إِلَیْهِمْ فَلَمْ یَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ إِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّهِ وَ الْعَامَّهِ إِلَیْهِمْ.
بدان که ساده‏ترین نمونه کتمان و سبک‌ترین بارى که (در این راه) به دوش مى‏کشى، این است که ترس و وحشتى را که ستمگر ( از عواقب بیدادگرى و مردم آزارى در دل ) دارد تو با نزدیک شدن به او ( به عنوان یک مقام دینى ) و پذیرفتن دعوت گاه و بیگاهش تسکین مى‏دهى، و راه ضلالت را برایش هموار مى‏کنى. من چه بیمناکم که تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوى، و از آن دست مزدها که براى همکارى با ستمگران دریافت کرده‏اى بازخواست شوى، تو اموالى را به ناحق گرفته‏اى، به کسى نزدیک شده‏اى که حق هیچ کس را رد نمى‏کند، و تو نیز با نزدیکى به او باطلى را بر نمى‏گردانى، با آن که به دشمنى خدا برخاسته طرح دوستى ریخته‏اى، مگر نه این است که با این دعوت ها مى‏خواهند تو را چون قطب آسیا محور بیدادگرى ها قرار دهند، و ستمکارى‏ها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلى براى بلاها ( و مقاصد ) شان سازند، نردبان گمراهى ها و مبلغ کجرویهایشان باشى، و به همان راهى برندت که خود مى‏روند؟
مى‏خواهند با وجود تو عالمان راستین را در نظر مردم مشکوک سازند، و دلهاى عوام را بسوى خود کشند. [ اى عالم دین فروخته ] کارى که به دست تو مى‏کنند از عهده مخصوص‏ترین وزیران و نیرومندترین همکارانشان بر نمى‏آید، تو بر خرابکاریهاى آنان سرپوش مى‏نهى، پاى خاص و عام را به بارگاهشان مى‏گشائى…
الحرانی، أبو محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبه (ق۴هـ)، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیهم، ص۲۷۶، تصحیح و تعلیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: مؤسسه النشر الاسلامی ـ قم، الطبعه: الثانیه، ۱۴۰۴هـ.
از این نیز که بگذریم، زهرى از کسانى است که از عمر بن سعد روایت نقل کرده است و با این کار دشمنى خود را با اهل بیت علیهم السلام آشکار نموده است. عمر سعدى که جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجیع به شهادت رساند و نوامیس رسول خدا را به اسارت گرفت. ذهبى مى‌نویسد:
عمر بن سعد بن أبی وقاص، عن أبیه، وعنه ابنه إبراهیم، وقتاده، والزهری.
عمر بن سعد، از پدرش روایت نقل کرده و از او پسرش ابراهیم، قتاده و زهرى روایت نقل کرده‌اند.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (۷۴۸هـ)، الکاشف فی معرفه من له روایه فی الکتب السته، ج ۲، ص ۶۱، رقم: ۴۰۵۸، تحقیق محمد عوامه، ناشر: دار القبله للثقافه الإسلامیه، مؤسسه علو – جده، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۳هـ – ۱۹۹۲م.
آیا چنین کسى مى‌تواند مورد اعتماد باشد؟ آیا روایت چنین کسى مى‌تواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
عروه بن زبیر
عروه بن زبیر نیز همانند زهرى از دشمنان اهل بیت، از طرفداران معاویه و عضو گروه جعل حدیث وى بوده است.
ابن أبى الحدید شافعى در شرح نهج البلاغه، ج۴، ص ۶۳ به نقل از استادش ابو جعفر اسکافى مى‌نویسد:
أن معاویه وضع قوما من الصحابه وقوما من التابعین على روایه أخبار قبیحه فی علی علیه السلام، تقتضی الطعن فیه والبراءه منه، وجعل لهم على ذلک جعلا یرغب فی مثله، فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبو هریره وعمرو بن العاص والمغیره بن شعبه، ومن التابعین عروه بن الزبیر.
معاویه، گروهى از صحابه و تابعین را گماشت تا روایات و احادیث دروغینى که بیانگر نقض و بیزارى جستن از على (علیه السلام) باشد، بسازند. و حقوقتى هم براى آنان مقرر کرد که از این افراد ابوهریره، عمروعاص،‌ مغیره بن شعبه، از اصحاب و عروه بن زبیر از تابعان مى باشد.
بعد از آن دو نمونه از جعلیات عروه بن زبیر نقل مى‌کند:
روى الزهری أن عروه بن الزبیر حدثه، قال: حدثتنی عائشه قالت: کنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى، فقال: یا عائشه، إن هذین یموتان على غیر ملتی أو قال دینی.
زهرى روایت کرده است که عروه بن زبیر براى او نقل کرد که عایشه به من گفت: من پیش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بودم، در همان عباس و على علیه السلام وارد شد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: ” اى عایشه ! این دو نفر در حالى از دنیا مى‌رود که بر غیر ملت و یا دین من هستند “.
وروى عبد الرزاق عن معمر، قال: کان عند الزهری حدیثان عن عروه عن عائشه فی علی علیه السلام، فسألته عنهما یوما، فقال: ما تصنع بهما وبحدیثهما ! الله أعلم بهما، إنی لأتهمهما فی بنی هاشم. قال: فأما الحدیث الأول، فقد ذکرناه، وأما الحدیث الثانی فهو أن عروه زعم أن عائشه حدثته، قالت: کنت عند النبی صلى الله علیه وسلم إذ أقبل العباس وعلى، فقال: ( یا عائشه، إن سرک أن تنظری إلى رجلین من أهل النار فانظری إلى هذین قد طلعا )، فنظرت، فإذا العباس وعلی بن أبی طالب.
عبد الرزاق از معمر نقل کرده است که گفت: نزد زهرى دو حدیث به نقل از عروه و از عایشه در باره على وجود داشت، و لذا من از وى در باره آن دو حدیث سؤال کردم، گفت: با این دو حدیث و راویان آن چه کار بکنم، خدا از آن دو نفر آگاه‌تر است، من رابطه این دو نفر را با به بنى هاشم خوب نمى‌دانم.
اما حدیث اول که گذشت (روایت قبلی) و اما حدیث دوم این است که: عروه مى‌گوید: از عایشه شنیدم که گفت: نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بودم، فرمود: اى عایشه ! اگر دوست دارى دو نفر از اهل آتش را ببینی، پس به این دو نفر بنگر، نگاه کردم دیدم عباس و على وارد شدند.
با این حال چگونه مى‌شود که به حدیث چنین فردى اعتماد کرد؛ با این که مى‌دانیم یکى از علامت‌هاى منافقین که شیعه و سنى بر آن اتفاق دارند، دشمنى با امیر المؤمنین علیه السلام است. مسلم نیشابورى در صحیحش مى‌نویسد:
عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیَّ أَنْ لَا یُحِبَّنِی إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا یُبْغِضَنِی إِلَّا مُنَافِقٌ.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج ابوالحسین القشیری (۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج۱، ص۶۰ـ۶۱، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.
قسم به خدایى که دانه را شکافت و مردمان را آفرید، رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به من یادآورى فرمود که مرا جز مؤمن کس دیگرى دوست نمى‌دارد و به غیر از منافق کس دیگرى با من دشمنى نمى‌ورزد.
از طرف دیگر روایات متعددى در هر حد تواتر از نبى مکرم اسلام صلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است که آن حضرت فرمود:
عَنْ أَبِی هُرَیْرَهَ عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آیَهُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ.
رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: منافق سه نشانه دارد: در هنگام سخن گفتن دروغ مى گوید، وقتى وعده مى‌دهد، تخلف مى‌کند، وقتى امانتى به وى مى‌سپارى خیانت مى‌کند.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل ابوعبدالله (۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۴، کتاب الایمان، باب علامه المنافقین، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه: الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷؛
النیسابوری، مسلم بن الحجاج ابوالحسین القشیری (۲۶۱هـ)، صحیح مسلم، ج۱، ص۵۶، کتاب الایمان، باب خصال المنافق، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی – بیروت.

نظر دهيد