عایشه و لعن!!!!!!
در نوشتار دیگرمان «پیامبر در صحاح» این نکته را یاد آورى کردیم که بر خلاف آنچه که در صحاح اهل سنت آمده، رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله اهل فحش و لعن نبود. بگذریم از مواردى خاص که نه تنها پیامبر صلىاللهعلیهوآله بلکه خداى مهربان نیز کسانى را لعنت کرده و یا مثل ابو لهب که سورهاى در بدگوئى از او نازل فرموده است. توجه داشته باشیم که لعنت معناى آن این است که از خدا مىخواهیم شخص یا اشخاص مورد نظر را از رحمتش دور کند؛ چنانچه بعض از پیامبران نیز عدهاى را لعن کردهاند ولى ناسزاگوئى کارى ناشایسته بوده و کسى حق ندارد دیگرى را دشنام دهد. خداى مهربان حتى از دشنام دادن به مشرکان نیز نهى فرموده است(۱). (بگذریم ازاینکه آن هنگام که معاویه قدرت را به دست گرفت دستور به ناسزاگوئى أمیر المؤمنین علیهالسلام را داده و سالهاى متمادى آن حضرت بر منابر لعن مىشد تا آنکه عمر بن عبد العزیز از آن نهى کرد. مشروح آن را با ذکر سند از صحاح اهل سنت -به خواست خدا- در نوشتارى دیگر بیان خواهیم کرد).
آرى این است ادب اسلام و قرآن که نزدیکان پیامبر صلىاللهعلیهوآله باید آن را مىآموختند. در صحیح بخارى آمده است که عدهاى از یهودیان نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آمده و به جاى آنکه بگویند: «السلام علیک » گفتند: «السام علیک» یعنى مرگ بر تو. رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله با کمال آرامى فرمود: «وعلیکم» یعنى همانکه شما گفتید بر شما باد. عایشه گفت: مرگ بر شما و خدا شما را لعنت کند و بر شما غضب نماید. پیامبر فرمود: آهسته، اى عایشه! بر تو باد به رفق و مدارا و بپرهیز از خشونت یا حرف زشت. عایشه گفت: آیا نشنیدى چه گفتند؟ حضرت فرمود: آیا نشنیدى من چه گفتم؟ من آنچه را که گفتند به آنها برگردانم و از من درباره آنها مستجاب است و از آنها درباره من مستجاب نیست(۲).
سؤال و تعجب ما این است که چطور عایشه نیاموخت که رفق و مدارا پسندیده و تندى و لعن بیجا ناپسند است؟! مگر او سالها در خدمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله نبود؟
البته از عایشه چندان تعجبى نیست. او تا آخر ندانست که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را نباید آزرد. او آنهمه سفارش آن حضرت را دائر بر خوبى کردن به اهل بیت پاکش و محبت و دوستى نسبت به آنان را نشنیده گرفت و در روز جمل در مقابل لشگرى ایستاد که در رأس آن، امام زمانش أمیر المؤمنین علیهالسلام و نیز دو نور دیده رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و دو آقاى جوانان اهل بهشت، یعنى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بودند، و همین مخالفت بود که به معاویه نیز آموخت که تو هم مىتوانى با امام زمانت بجنگى و کار به آنجا کشید که قدرت حکومت به دست خاندانى افتاد که تا آخرین توان با اسلام جنگیدند و چون شمشیرها را بالاى سر خود دیدند، به ناچار اسلام آوردند. بعد از بنى امیه و بنى مروان بنى
(۱) از قبیل نماز تراویح (به جماعت) و اذان ثالث و حرمت متعه حج و متعه نساء و سه طلاقه در یک مجلس و نماز تمام در مسافرت و… .(۲) اشاره به آیه ۱۰۸ از سوره انعام.
(۳) ج ۸ ص ۱۰۶، کتاب الدعوات ،باب قول النبى صلىاللهعلیهوسلم : یستجاب لنا فی الیهود و… .
متن عربى آن چنین است:
«إنّ الیهود أتوا النبى صلىاللهعلیهوسلم فقالوا السام علیک قال: وعلیکم. فقالت عایشه السام علیکم ولعنکم اللّه وغضب علیکم. فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم مهلا یا عایشه علیک بالرفق وایاک والعنف او الفحش. قالت: أ ولم تسمع ما قالوا؟ قال: أ ولم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم فیستجاب لى فیهم ولایستجاب لهم فىّ».
(۵۲)
عباس نیز دنباله ظلم آنها را گرفته و همان جنایات بلکه فجیعتر از آن را بر خاندان پیامبر و بر پیروان مظلوم آنها روا داشتند و کار مسلمانان سرانجام به جائى رسید که مشتى یهود اینگونه بر آنان مسلط شده و اینان نیز نمىتوانند از خود دفاع کنند و اگر قیامى صورت بگیرد پاسخ آن قتل و غارت و شکنجه و زندان بوده و هر حکومتى براى بقاى خود ناچار است که یا ننگ کنار آمدن با ظلم را بپذیرد و یا در حد شعار – آنهم با ترس – مخالفت کند. آیا همه اینها میوههاى تلخى نیست که از درخت اختلافات صدر اسلام چیده مىشود؟ جالبتر و دردناکتر این است که عدهاى از روندگان همان راه، هنوز هم به جاى پاسخ به ندائى که از حلقوم جمهورى اسلامى ایران برخاسته و مسلمانان را به اتحاد و برادرى در سایه قرآن و سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله -یعنى آنچه که بین همه مشترک است- دعوت مىنماید، با تبلیغات مسموم خود شیعیان را مرتد و بدتر از یهود و نصارى دانسته و به جاى گفتگوى سازنده تا مىتوانند علیه آنها کار شکنى مىکنند. آیا این است معناى پیروى از قرآن و عترت که در صحاح و مسانیدشان آمده است؟