فاطمیه

کوچه خاطرات- تصویر دوم

کوچه خاطرات- تصویر دوم من آن روز را به یاد می‌آورم که تو سر بر سینه ی پیامبر داشتی و به درد می‌گریستی. آن روز، پیامبر بر بستر شهادت خویش غنوده بود؛ و اندوهی سخت وجود تو را فراگرفته بود. امّا وقتی پیامبر سخنی را در گوش تو زمزمه کرد؛ چونان تشنه‌ای …

فاطمیه

کوچه خاطرات- تصویر اول

کوچه خاطرات- تصویر اول شب، آرام و خاموش، چادر سیاه خویش را برسر شهر کشیده‌است. شب، خانه ی اسرار است و سراپرده ی راز و هم راز شب، عارفان و عاشقان‌اند. از گوشه و کنار شهر، به جز زمزمه ی طولانی و بی‌پایان جیرجیرک‌ها، صدایی به گوش نمی‌رسد. آرامش و …