ترور پیامبران توسط یهود

فصل اول :

 ترور پيامبران

 

ترور هابيل به دست برادرش قابيل

از آنجا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) كشته شدن پيامبران و اوصياى ايشان را بدست كافران تأييد كرده و فرموده است : ) ما مِنْ نبىٍّ أَوْ وَصىٍّ الاّ شهيد ( يعنى هيچ پيامبر يا وصى پيامبرى نيست مگر آنكه شهيد باشد .(8) 

و نيز فرموده است : ) ما مِنّا إِلاّ مَسمومٌ أَوْ مقتول ( يعنى هيچيك از ما ( معصومين ) نيست مگر آنكه يا مسموم است و يا مقتول .(9) 

بر آن شديم تا از ترور بعضى از انبياى الهى در اينجا يادى كنيم : 

قرآن كريم از كشته شدن هابيل فرزند حضرت آدم بوسيله برادرش قابيل چنين مى گويد : 

) وَاتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبا قِرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ * لَئِنْ بَسَطتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَ نَا بِباسِط يَدِى إِلَيكَ لاَِقتُلَكَ إِنّى أَخافُ اللهَ رَبَّ العالمينَ * إِنّى اُريدُ أَنْ تَبُوءَ بأثْمى وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظّالِمينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ  (يعنى بخوان برايشان اى پيامبر (صلى الله عليه وآله) از روى حقّ و راستى حكايت دو فرزند آدم را كه قربانى پيشكش ( خداوند ) كردند . پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد . ( قابيل به هابيل ) گفت من تو را خواهم كشت  هابيل گفت خداوند فقط از پرهيزكاران  ( قربانى )  مى پذيرد . اگر تو به كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد زيرا من از خدا كه پروردگار جهانيان است ، مى ترسم . مى خواهم كه گناه ( كشتن ) من و گناه ( مخالفت ) تو هر دو به خودت بازگردد و از اهل آتش شوى كه آن آتش جزاى ستمكاران است . پس هواى نَفْس ( قابيل ) او را به كشتن برادرش ( هابيل ) واداشت و لذا او را كُشت و به همين سبب از زيانكاران گرديد .(10) 

نزاع بر سر هرچه بوده ، قرآن فقط قسمت اخير آنرا كه قربانى كردن براى دانستن نظر خداوند است بيان مى كند و چون يكى به حكم خدا گردن مى نهد و با تقوا است از او پذيرفته مى شود و ديگرى چون تقوا ندارد از او پذيرفته نمى شود . در اينجا در صدد نيستيم به روايات مختلف در اينباره رجوع كنيم زيرا نيازى نيست . امّا آنچه شايسته توجّه است اينست كه اوّلاً مقتول به سبب ترس از خداوند از تعدّى به برادرش خوددارى مىورزد ، نه عوامل ديگر مانند ترس يا ضعف يا . . . و ثانياً انگيزه اين ترور هرچه بوده ( همسر زيبا يا مال دنيا يا . . . ) قطعاً به اندازه انگيزه دستيابى به حكومت مسلمانان وسوسه انگيز نبوده است امّا چنانچه مى بينيم پيامبرزاده بزرگوار چون هابيل را ـ كه خداوند به تقوا و صلاح و شايستگى اش شهادت داده ـ به خاك و خون مى كشد . 

تلاش براى ترور پيامبر بزرگ الهى ابراهيم (عليه السلام)

مخالفان ابراهيم (عليه السلام) براى يارى خدايان خود يعنى بتها تلاش كردند تا او را كه صاحب آئينى جديد بود از بين ببرند . زيرا پيروزى ابراهيم به معناى از دست رفتن پادشاهى و حكومت و از دست دادن مكانت و موقعيّت و از هم پاشيدن جمعيّت كفر و نابودى هواى نفسانى شان بود . لذا تصميم به كشتن او گرفتند . قرآن در اينباره مى فرمايد : 

) قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ ( يعنى ( كافران ) گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد .(11) 

كشتن با آتش نوعى از انواع قتل و ترور است و يكى از اشكال حمله به اصلاح طلبان و امنيّت خواهان است وگرنه كلام را بايد با كلام پاسخ داد نه با آتش . 

ابراهيم (عليه السلام) براى آنها عدم فايده بتها و پرستش آنها را اثبات كرد و آنها مى بايست اگر پاسخى دارند بيان كنند و خطاى او را آشكار سازند نه آنكه او را در آتش اندازند . البتّه خداوند ، پيامبر گرامى اش ابراهيم را از اين مهلكه رهاند ، چنانچه خود مى فرمايد : 

) قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبراهيم ( يعنى گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش .(12) 

پس انگيزه مخالفان براى كشتن ابراهيم (عليه السلام) انگيزه اى دينى ـ سياسى بوده است . 

ترور پيامبران به دست يهوديان

يهوديان ، بسيارى از انبياى الهى و صالحان را كشته اند و قويترين دليل در اينباره فرموده خود خداوند است كه مى فرمايد : 

) فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآياتِ اللهِ وَقَتْلِهِمْ الاَْنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَولِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً ( يعنى به سبب پيمان شكنى و كافر شدن به آيات خدا و كشتن پيامبران ( الهى ) به ناحق ( به اين عذر ) كه گفتند قلبهاى ما در حجاب است ( چنين نيست ) بلكه خداوند به سبب كفرشان بر دلهايشان مُهر زده است پس جز اندكى ايمان نمى آورند .(13) 

ابن كثير گفته است : يهوديان جمع زيادى از پيامبران را كشته اند .(14) 

قمى در تفسيرش گفته است : اين يهوديان پيامبران را نكشته اند بلكه نياكانشان و نياكان نياكانشان انبياء را كشته اند امّا اينان به عمل آنها راضى و خشنودند و لذا خداوند عمل اجدادشان را بر ايشان حمل نمود و همينگونه است هر كس كه به كارى راضى باشد با آن خواهد بود هر چند آنرا انجام نداده باشد .(15) 

تلاش براى ترور پيامبر خدا موسى (عليه السلام)

تا آنجا كه قرآن و تاريخ نشان مى دهد حداقل سه بار فرعون براى كُشتن موسى (عليه السلام)كوشيده امّا تلاشش بى نتيجه مانده است : 

يكى قبل از بدنيا آمدن موسى براى دست يابى به او و نابود كردنش زيرا پيشگويان تولّد كسى را كه بنيان ستم فرعونى را درهم مى پيچيد پيشگويى كرده بودند لذا فرعون دستور داده بود تا پسران نوزاد بنى اسرائيل را كشته و دختران را زنده نگهدارند . امّا اراده خداوند موسى را از اين توطئه حفظ كرد . 

دوّم هنگاميكه موسى آئين خود را تبليغ مى فرمود ، فرعون و يارانش تصميم گرفتند او را بكشند و دين او را بكلّى نابود سازند و البتّه مانند هر حكومت ديگرى كه به سبب داشتن جاسوس ، لشگر ، امكانات و تجربه مى توانند از راههاى گوناگون و پيچيده براى ترور دشمنان استفاده كنند فرعون نيز مى خواست به هر شكل ممكن او را از پاى درآورد . قرآن در اينباره مى فرمايد مردى از تبار فرعونيان كه باطناً ايمان داشت ولى ايمان خود را پنهان مى كرد در برابر اين توطئه ايستاد و گفت : ) وَقالَ رَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَونَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ يَقُولَ رَبّىَ اللهُ وَقَدْ جائكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ . . . ( آيا مردى را به جرم آنكه مى گويد پروردگار من خداست مى خواهيد بكشيد ؟ در صورتى كه با معجزه و نشانه هاى روشن از سوى خدا آمده است . . .(16) 

امّا فرعون به تلاش خود براى كشتن موسى و يارانش ادامه داد زيرا در فرهنگ او واژه هايى از قبيل گفتگو ، بحث و تبادل نظر وجود نداشت . 

سوّم هنگاميكه بنى اسرائيل را با لشگريانش تعقيب نمود و آنانرا ديد كه به معجزه الهى از دريا مى گذرند . قرآن مى فرمايد : ) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَونُ بِجُنُودِهِ فَغَشيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ ( يعنى فرعون و سپاهيانش از پى آنها تاختند امّا دريا آنانرا بطور كامل در خود كشيد ـ و غرق كرد ـ (17)

و چنين بود كه موسى از ترورهاى فرعون ، سالم ماند تا رسالت الهى خود را به پايان رساند . 

تلاش براى ترور پيامبر خدا عيسى (عليه السلام)

يهوديان عمليات ترور پيامبران و دروغ بستن به ايشان (  و به بستگان و شاگردان آنان )  را پس از حضرت موسى نيز همچنان ادامه دادند چنانچه به مريم مقدّس دختر عمران براى كاستن از منزلت فرزند برومندش عيسى تهمت بستند . 

آنها نسبت زنا به وى دادند چنانچه قرآن مى فرمايد : ) قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَريّاً * يا أُخْتَ هرونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْء وَما كانَتْ أُمُّكِ بَغيّاً ( يعنى گفتند اى مريم كارى قبيح كرده اى . اى خواهر هارون نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره .(18) 

و در آياتى ديگر قرآن مى فرمايد : ) وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً  (يعنى و به واسطه كفرشان و گفتارشان كه بر مريم بهتان عظيمى بستند .(19) البتّه ظاهراً مراد بهتانى است مربوط به اعتقاد غلط مسيحيان درباره الوهيّت مسيح و مريم كه خود عيسى و مريم از آن تبرّى جُسته اند و قرآن تبرّى آندو از اين بهتان را بيان فرموده است : ) وَإِذْ قالَ اللهُ يا عيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَ نْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فى نَفْسى وَلا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَ نْتَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ ( و آنگاه كه خداوند به عيسى بن مريم فرمود : آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را بجاى الله به خدايى گيريد ؟ ( عيسى ) گفت : منزّهى تو اى پروردگارا ، مرا نشايد كه چيزى گويم كه شايسته آن نباشم . اگر من چنين چيزى گفته بودم تو خود از آن آگاه بودى زيرا تو به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى ولى من از آنچه در ذات تو است بى خبرم . براستى كه تو داناترينِ كسان به غيب هستى .(20) 

از ابن عبّاس نقل شده است كه به مريم عمران تهمت زنا زدند و سدّى و جويبر و محمد بن اسحاق و چند نفر ديگر نيز همين را گفته اند و آن از ظاهر آيه مشخص است و دشمنان ، مريم و پسرش را به گناهان بزرگ متّهم ساختند .(21) 

سپس يهوديان كوشيدند تا پيامبر خدا عيسى بن مريم را بكُشند حتّى بر اينكار اصرار ورزيده و چون به خيال خود او را كُشتند از اين عمل اظهار شادمانى نموده و به آن افتخار كردند . امّا حقيقت چيز ديگرى بود : 

عيسى (عليه السلام) دوازده حوارى ( شاگرد خاصّ ) داشت كه تعاليم او را از وى فرا مى گرفتند و به مردم مى رساندند يكى از ايشان به نام يهوداى اسخريوطى فردى منافق بود كه به خداوند ايمان نداشت و تظاهر به ديندارى مى كرد . زمانى او و بعضى ديگر از حواريون از عيسى خواستند كه از خداوند بخواهد تا از آسمان غذاى بهشتى نازل كند . عيسى از خداوند درخواست كرد و خداوند فرمود : من آنرا نازل مى كنم ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچيك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم .(22) حواريّون از آن غذاى بهشتى خوردند و بر ايمانشان افزوده شد امّا يهودا ايمان نياورد و جز بر كفرش افزوده نشد و تصميم گرفت تا عيسى را به لشگريان روم تسليم كند و مبلغى دريافت دارد . امّا هنگامى كه پيشاپيش لشگريان به محلّ اقامت حضرت عيسى وارد شد ، خداوند عيسى را به آسمان برد و يهودا را به شكل عيسى درآورد . لشگريان يهودا را به جاى عيسى دستگير كرده و با خوارى و ذلّت فراوان و پس از شكنجه بسيار به دار كشيدند . قرآن در اينباره مى فرمايد : 

) وَقَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنا الْمَسيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفى شَكٍّ مِنْهُ مالَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنّ وَما قَتَلُوهُ يَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَكانَ اللهُ عَزيَزاً حكيماً ( 

و گفتارشان كه گفتند ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر بر ايشان مشتبه شد . هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند و تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند . بلكه خداوند او رابه نزد خود بالا بُرد و خدا پيروزمند و حكيم است .(23) البتّه دشمنى يهود با عيسى و دين او ـ حتّى پس از به دار كشيدن شبيه وى ـ تا قرنها ادامه يافت و اين دشمنى از سخنان وهب بن منبّه درباره عيسى بخوبى پيداست .(24) 

كشتن زكريّا و يحيى (عليهما السلام)

اين بحث بيانگر استمرار طرح طاغوتها و تبهكاران براى كشتن پيامبران و اوصياى ايشان و صالحان است . 

خداوند در قرآن مى فرمايد : ) يا زَكَريّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلام إِسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ مِنْ قَبْلُ سَميّاً . .  وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً ( اى زكريّا ما تو را به فرزندى كه نامش يحيى است و قبل از اين همنام او كسى را قرار نداده ايم بشارت مى دهيم : و به او در همان كودكى مقام نبوّت بخشيديم .(25) 

عليرغم معجزات الهى فراوان كه خداوند سبحان به دست زكريّا و مريم و عيسى و يحيى پديد آورد ، باز هم طاغوتها بر طغيان و گناه خود ادامه دادند و به انجام كارهاى حرام و كشتن انسانهاى شايسته پرداختند . 

از آن زمره است حاكم روم شرقى ( هيرودس ) كه بى پروا دستور قتل زكريّا (عليه السلام)و يحيى (عليه السلام) را صادر كرد . 

در انجيل برنابا آمده است كه مسيح (عليه السلام) به يهود فرمود : به زودى خون پيامبرانى كه كشته ايد با كشتن زكريّا بن برخيا كه او را بين هيكل ( معبد يهود )  و مذبح به قتل رسانديد دامنگير شما خواهد شد . 

مفسّران گفته اند كه زكريّا نيز در همان حادثه اى كه پسرش يحيى در آن سر بُريده شد به قتل رسيد و طاغوتهاى زمان از اين مسئله خوشحال شدند . امّا كيفر الهى در راه بود : 

هنگاميكه بخت نصر رهبر حكومت بابل وارد بيت المقدس شد و محلّ كشته شدن يحيى را مشاهده كرد ، ديد كه از آنجا خون مى جوشد . وى علّت آن را جويا شد . به وى گفتند : اينجا خون پيامبران ريخته شده و آرام نمى گيرد مگر آنكه هفتاد هزار نفر از ستمگران به عنوان قصاص كشته شوند . پس بخت نصر اين تعداد از آنان كُشت تا خون از جوشش باز ايستاد . 

ابن عبّاس گفته است : بخت نصر پيران و نوزادان و زنان را به عنوان قصاص نكُشت بلكه او فقط سپاهيان و فرماندهان ايشان را قتل عام كرد .(26) 


[8] ـ بصائر الدّرجان ، ص 148 و بحارالأنوار ، ج 17 ، ص 405 و ج 40 ، ص 139 . 

[9] ـ كفاية الأثر ، خزّاز قمى ، ص 162 و وسائل الشّيعه ، ج 14 ، ص 2 و ج 14 ، ص 18 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 45 ، ص 1 و من لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 17 و اعلام الورى ، ص 349 و تاريخ غيبة الصغرى ، ص 230 . 

[10] ـ سوره مائده ، آيه 27 ـ 30 . 

[11] ـ سوره انبياء ، آيه 68 . 

[12] ـ سوره انبياء ، آيه 69 . 

[13] ـ سوره نساء ، آيه 155 . 

[14] ـ تفسير ابن كثير ، ج 1 ، ص 909 و تفسير التّبيان ، شيخ طوسى ، ج 3 ، ص 382 . 

[15] ـ تفسير القمى ، در ذيل همين آيه و تفسير نورالثقلين ، حويزى ، ج 1 ، ص 569 . 

[16] ـ سوره غافر ، آيه 28 . 

[17] ـ سوره طه ، آيه 78 . 

[18] ـ سوره مريم ، آيه 27 و 28 . 

[19] ـ سوره نساء ، آيه 156 . 

[20] ـ سوره مائده ، آيه 116 . 

[21] ـ تفسير ابن كثير ، ج 1 ، ص 909 . 

[22] ـ سوره مائده ، آيه 115 . 

[23] ـ سوره نساء ، آيه 157 و 108 . 

[24] ـ تفسير ابن كثير ، ج 1 ، ص 911 و 912 . وهب بن منبه از يهوديانى است كه در اواخر زندگى پيامبر اكرم اسلام آورد و بخش مهمّى از روايات ساختگى كه در حوزه معارف دينى به ( اسرائيليات ) مشهور است توسط وى به اسلام وارد گرديده است . 

[25] ـ سوره مريم ، آيه 7 و 12 . 

[26] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 5 ، ص 160 . ادامه دارد…

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

کتاب و مقاله
شناختی اجمالی نسبت به حجر بن عدی

شناخت اجمالى يكى از قبايلى كه در كوفه مى زيست كنده بود.حجر را به سبب آن كه از اين قبيله بود.حجربن عدى كندى مى گفتند. چون اهل خير مى گذاشت ،به حجر الخير نيز معروف بود. پيش اسلام به دنيا آمده بود؛اما در سال هاى آخر عمر رسول خدا صلى …

کتاب و مقاله
مرد غيرتمند ايراني (سيري در زندگاني ابولؤلؤ)

مرد غيرتمند ايراني (سيري در زندگاني ابولؤلؤ) عناوين اصلي كتاب شامل: مقدّمه:؛ فرحه الزهرا سلام الله عليها؛ فصل اول؛ روايات در باب تبرّي و بيزاري از دشمنان اهل بيت عليهم السّلام؛ فصل دوم؛ عظمت و شناخت ابولؤلؤ رحمه الله؛ فصل سوم؛ سخنان علماء و بزرگان دربارهي ابولؤلؤ رحمه الله؛ فصل …

کتاب و مقاله
به مناسبت فرارسيدن نيمه شعبان

به مناسبت فرارسيدن نيمه شعبان     بار ديگر، چرخ گردون در گردش خويش به نيمه ي شعبان معظّم رسيده است؛ ايّام ميلاد فرخنده ي مولاي هستي و امام عصر عجَّل الله فرجه ؛ روزهاي بزرگداشت عظمت و جايگاه آن حضرت. اين ارتباط و تعلّق چه چيزي را در ذهن …