ایمان عایشه به رسول الله!!!!!!

ایمان عایشه به رسول الله!!!!!!

قسمت سوم – تعقیب کردن پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله  

«… عن عایشه: إفتقدت النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم ذات لیله فظننت أنه ذهب إلى بعض نسائه فتحسست ثمّ رجعت فإذا هو راکع وساجد یقول…»(۱).

عایشه مى‏گوید: شبى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را گم کردم. پنداشتم نزد یکى از همسرانش رفته است. جستجو کردم و سپس برگشتم. دیدم او در حال رکوع و سجود است و مى‏گوید:… .

از این جریان و آنچه که بعدا نقل مى‏کنیم به خوبى برمى‏آید که عایشه تا آخر عمر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در عدالت آن حضرت در شک بود. به روایت زیر توجه فرمائید:

«… أنها سمعت عایشه تقول: قام رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم ذات لیله فلبس ثیابه ثمّ خرج قالت: فأمرت جاریتى بریره تتبعه فتبعته حتى جاء البقیع…»(۲).

علقمه بن أبی علقمه از مادرش و او از عایشه نقل مى‏کند که گفت: شبى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله برخاست. لباسش را پوشید و خارج شد. من به کنیزم بریره گفتم که او را تعقیب کند او نیز او را تعقیب کرد تا آنکه آن حضرت به بقیع رفت… .

تذکر این نکته لازم است که بریره لا أقل تا سال فتح مکه -که عباس عموى پیامبر اندکى قبل از آن به مدینه آمد- همسر مغیث بود. او و شوهرش برده بودند و چون عایشه بریره را آزاد کرد در خدمت او قرار گرفت. بنابراین جریان فوق مربوط به اواخر عمر رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏باشد و چنانچه ملاحظه فرمودید او هرگز به عدالت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ایمان نیاورده بود. ما از خوانندگان محترم تقاضا داریم خود در این زمینه بیندیشند و نتیجه‏گیرى کنند. اینک به روایتى دیگر توجه فرمائید که در آن عایشه صریحا اقرار مى‏کند که از نظر او خدا و رسولش به او ظلم مى‏کنند. این روایت اندکى طولانى است و ما ترجمه آن را نوشته و قسمت آخر آن را که به بحث ما مربوط است عینا نقل مى‏کنیم:

عایشه مى‏گوید: آیا براى شما جریانى را که بین من و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله واقع شده نقل نکنم؟ گفتیم: بگو. گفت: شبى که نوبت من بود پیامبر ردایش را گذاشت و نعلین را در آورد و آنها را جلوى پایش قرار داد و آنگاه یکطرف ازارش را بر رختخواب نهاد و دراز کشید. اندکى بعد که گمان کرد من خوابیدم آهسته ردایش را گرفت و بى صدا نعلین را به پا کرد و


(۱) الف ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۳۵۲، کتاب الصلاه، باب ۴۲، ح ۲۲۱، و مشابه آن حدیث بعد.ب ـ سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۱۲۶۲، کتاب الدعاء، باب ۳، ح ۳۸۴۱٫

ج ـ سنن أبی داود، ج ۱، ص ۲۳۲، کتاب الصلاه، باب الدعاء فی الرکوع والسجود، ح ۸۷۹٫

د ـ سنن نسائى، ج ۲، ص ۲۲۶، کتاب التطبیق، باب ۴۸، ح ۱۰۹۶، وص ۲۳۶ و ۲۳۸، همان کتاب، باب ۶۷ و ۷۲ و ۷۳، ح ۱۱۲۰ و ۱۱۲۱ و ۱۱۲۶ و ۱۱۲۷، وج ۷، ص ۷۵، کتاب عشره النساء، باب الغیره (باب ۴)، ح ۳۹۶۷ و ۳۹۶۸٫

(۲) سنن نسائى، ج ۴، ص ۹۵، کتاب الجنائز، باب ۱۰۳، ح ۲۰۳۴٫

(۱۸)


در را باز کرد و رفت و آهسته آن را بست من نیز خود را پوشیده و دنبالش رفتم… .

«حتى جاء البقیع فقام فأطال القیام ثمّ رفع یدیه ثلاث مرات ثمّ انحرف فإنحرفت فأسرع فأسرعت فهرول فهرولت فأحضر فأحضرت فسبقته فدخلت فلیس إلاّ أن اضطجعت فدخل فقال: ما لک یا عائش حشیا رابیه! قالت قلت لا شى‏ء قال: لتخبرینى أو لیخبرنى اللطیف الخبیر. قالت قلت یا رسول اللّه بأبى أنت وأمى فأخبرته قال: فأنت السواد الذى رأیت امامى؟ قلت نعم. فلهدنى فی صدرى لهده او جعتنى ثمّ قال: أظننت أن یحیف اللّه علیک ورسوله؟ قالت: مهما یکتم الناس یعلمه اللّه، نعم…».(۱)

مى‏گوید: دنبالش رفتم دیدم در بقیع مشغول دعا کردن مى‏باشد و چون برگشت من هم برگشتم. او سرعت گرفت من هم سرعت گرفتم. به صورت نزدیک به دویدن رفت من هم چنین کردم. دوید من هم دویدم. به مقدارى که در رختخواب دراز کشیدم از او جلو زدم. گفت: چرا نفس نفس مى‏زنى؟ گفتم: چیزى نیست (إن شاء اللّه چیزى نبود و عایشه راست گفت!) گفت: یا مى‏گوئى یا خداى خبیر، خبر آن را به من مى‏دهد. گفتم: یا رسول اللّه پدر و مادرم فدایت آنگاه خبر آن را گفتم. گفت: پس آن سیاهى که جلوى خود دیدم تو بودى؟ گفتم: آرى. ضربه‏اى به سینه‏ام زد که دردم آمد سپس گفت: آیا گمان کردى که خدا و رسولش به تو ظلم مى‏کنند؟ گفت: آنچه که بر مردم مخفى است خدا مى‏داند، آرى… .

ببینید که چگونه اقرار مى‏کند و در پاسخ به پرسش رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏گوید: «آرى» چون – چنانچه خود گفته – اگر مردم ندانند خدا مى‏داند.

آیا با این ایمان آبکى، در قیامت همنشین رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خواهد بود؟ خود قضاوت کنید.

نظر دهيد