جایگاه عزاداری در عرفان مولوی
جایگاه عزاداری در عرفان مولوی / وحید باقر پور کاشانی
بقای اسلام، مرهون جهاد امام حسین علیه السلام و فداکاری او در راه خداست، و اگر جریان عاشورا و فداکاری امام حسین علیه السلام و یـاران و اهـل بیتش، اسلام به دست بنی اُمیه، از بین رفته بود. یکی از روشنفکران در این باره گفته است: « الإسلام محمدیّ الوجود، و حسینیّ البقا » « اسلام به واسطهی محمد صلی الله علیه وآله و سلم به وجود آمد و به واسطهی حسین علیه السلام تداوم یافت. »
در عصر حاضر نیز، آنچه بقای اسلام را تضمین میکند، زنده نگاه داشتن قیام آن حضرت است و این میسّر نخواهد شد مگر به وسیلهی پاسداری از شعایر حسینی؛ شعایری که در تمام ایّام سال، به ویژه در ماههای محرّم و صفر و ایّام عاشورا از سوی محبّین و شیعیان آن حضرت در سراسر جهان برپا میشود. زیرا شعائر حسینی روح اسلام را درون انسانها زنده نگاه داشته و نوعی ممارست عملی و همه جانبه از جریان پر رمز و راز کربلاست.
اگر این شعایر متروک شود، پیام انقلاب سیدالشهدا علیه السلام بدست فراموشی سپرده خواهد شد، و به دنبال آن از اسلام چیزی نخواهد ماند.
خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید: ﴿ یـا اَیُّهـا الَّذینَ امَنُوا لا تُحِلُّوا شعائِرَ اللهِ ﴾[۱] « ای کسانی که ایمان آوردید، حرمت شعائر الهی را نگاه دارید. »
و نیز میفرماید: ﴿ و من یُعَظّمُ شعائِرَ الله،ِ فانّها مِن تَقْوَی القُلُوب ﴾[۲] « و هر کس شعایر الهی را بزرگ میدارد، آن نشانـهی تقوای دلهاست. »
« شعائر » جمع شَعِیرَه به معنی علامت و نشانه است و نشانههای خدا، هر چیزی است که آدمی را به سوی خدا رهنمون گردد.
پس نماز، روزه، حج و حتی صفا و مروه[۳] ، از شعایر و نشانههای خدا است. امـامـان علیهمالسلام از نشانههـای خدا و بلکه عظیمترین آیات الهیاند؛ چه اینکه از امیرالمومنین علیهالسلام نقل شده که: « ما للهِ آیَهٌ اَکبَر مِنّی » « برای خداوند آیتی بزرگتر از من وجود ندارد » لذا زنده نگاه داشتن یاد و راه و روش این بزرگواران، از بزرگترین و مهمترین اموری است که آدمی را به سوی ذات اقدس اله هدایت میکند.
بدیهی است که ذکر مصیبتهای ائمه علیهم السلام و عزاداری برای آنان نیز، از مصادیق شعائر الهی به حساب میآید.
در سنت پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم نیز مکرّر آمدهاست که حضرت در فقدان عزیزان خود میگریست. از جمله میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
- · گریه بر حضرت عبدالمطلب علیه السلام
پس از درگذشت حضرت عبدالمطلب علیه السلام، وجود مقدّس پیامبر اکرم صلّی الله علیه و اله بر جد عزیزش گریست؛ ام ایمن میگوید: « أَنَا رَاَیتُ رَسُولَ اللهِ یَمشی تَحتَ سَریرهِ وَ هُوَ یَبکی »[۴] « من پیامبر صلّی الله علیه و اله را دیدم که در پی جنازهی عبدالمطلب علیه السلام راه میرفت، در حالیکه میگریست. »
- · گریه بر حضرت ابوطالب علیه السلام
در گذشت حضرت ابو طالب علیه السلام، عموی با ایمان و حامی عزیز پیامبر صلّی الله علیه و اله، بر آن حضرت بسیار گران آمد، حضرت علی علیه السلام میفرماید: « چون خبر رحلت پدرم ابوطالب علیه السلام را به پیامبر صلّی الله علیه و آله دادم، ایشان گریست و فرمود: « اِذهَبْ فَاغْسِلْهُ وَ کَفَِّنْهُ وَ وارِهِ غَفَراللهُ لَهُ وَ رَحِمَه »[۵] « او را غسل دهید و کفن کنید و به خاک بسپارید، خداوند او را بیامرزد و مورد رحمت خویش قرار دهد. »
- · گریه بر حضرت آمنه علیها السلام
روزی پیامبر صلّی الله علیه و اله قبر مادر عزیز خود آمنه علیها السلام را در ابوا زیارت کرد. به گفته مورّخان، آن حضرت در کنار قبر مادر گریست و همراه خود را نیز به گریستن انداخت.[۶]
- · گریه بر حضرت ابراهیم علیه السلام
حضرت ابراهیم تنها پسری بود که در مدینه، نصیب رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلم شد، اما در یک سالگی در گذشت و پدر را در غم فقدان خویش به سوگ نشاند. پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآاله وسلم در ماتم فرزندش گریست، و در برابر اعتراض بعضی فرمود: « دَمَعُ العَینان و یَحزَن القَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما یُسخِطُ الرَبَّ »[۷] « اشک چشم جاری میشود و دل غمگین میگردد، ولی سخنی نمیگوییم که خدا را به غضب آورد. »
- · گریه بر حضرت فاطمه بنت اسد علیها السلام
حضرت فاطمه بنت اسد علیها السلام، همسر حضرت ابوطالب علیه السلام و مادر حضرت علی علیه السلام در نزد پیامبر صلّی الله علیه و آله بسیار محبوب بود. از آنجا که او در پرورش و نگاهداری رسول خدا صلّی الله علیه وآله بسیار اهتمام داشت، حضرت او را همچون مـادر خویش می دانست و لذا از رحلتش بسیار اندوهناک شد و گریست، مورخان میگویند: « صَلّی عَلَیها وَ تَمرَغ فی قَبْرِها وَ بَکی » « ] پیامبر صلّی الله علیه و آله [ بر او نماز خواند و در قبرش خوابید و بر او گریست. »[۸]
- · گریه بر حضرت حمزه علیه السلام
حضرت حمزه علیه السلام فرزند عبدالمطلب علیه السلام، از چهرههای بر جسته و قهرمان اسلام بود که در نبرد احد به شهادت رسید. رسول خدا صلّی الله علیه و آله در شهادت عموی خویش بسیار غمگین شد و او را سید الشهدا نامید و در فراقش گریست: « … لَمّا رأی النَبیُّ حَمْزَه قَتیلاً، بَکی فَلمّا رَای ما مُثِّّلَ بِه، شَهِقَ » « پیامبر صلّی الله علیه و اله چون پیکر خونین حمزه علیه السلام را دید گریست و چون از مثله کردن او آگاهی یافت با صدای بلند گریه سر داد. »[۹]
- · گریه بر حضرت جعفر ابن ابی طالب علیه السلام
پیامبر صلّی الله علیه و آلـه دربارهی حضرت جعفر علیه السلام میفرماید: « عَلی مِثْلِکَ جَعفَر فَلتَبْکِ الْبـَواکی.»[۱۰] « بر گریهکنندگان است که در فراق مثل تو ـ ای جعفر ـ بگریند. »
- · گریه بر حضرت امام حسین علیه السلام
ابن سعد از شعبی روایت کرده و چنین گوید: « علی کرم الله وجهه هنگام رفتن به صفین از کربلا گذشت، آن قدر گریه کرد که زمین از اشکهایش تر شد، پس فرمود: « خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله رسیدم در حالی که آن حضرت گریان بود، عرض کردم: یا رسول الله پدر و مادرم فدای شما، سبب گریهی شما چیست؟ فرمود: الان جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که فرزندم حسین علیه السلام کنار شط فرات کشته میشود، در زمینی که به آن کربلا میگویند، آنگاه جبرییل مشتی از خاک آن را گرفت و به مشامم رساند، بعد از آن، مالک اشک خود نیستم .» احمد نیز همانند این حدیث را روایت کرده است.[۱۱]
هر وقت پیامبر صلّی الله علیه و آله، حسین علیه السلام را میدید یا از تو یاد میکرد، گریه بر ایشان غالب میشد، و به علی علیه السلام میفرمود: او را نگاهدار، پس میبوسید گلوی او را و گریه میکرد، عرض میکردند: چرا گریه میکنی؟ میفرمود: جای شمشیرها را میبوسم[۱۲]، و اگر حسین علیه السلام را خوشحال میدید گریه میکرد.[۱۳]
پس به روشنی از سیرهی پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلم بر میآید که آن حضرت نه تنها گریه بر مردگان را منع نمیکردند، بلکه در مواقعی همچون گریستن بر مصیبت سیدالشهدا علیه السلام، بر این امر تأکید داشتند و این، چیزی است که تاریخچهی آن به انبیای الهی علیهم السلام بر میگردد؛ زمانی که هنوز واقعهی کربلا اتفاق نیفتاده بود.
گریستن بر مصیبت امام حسین علیه السلام، موضوعی است که در زندگی سایر ائمه علیهم السلام نیز فراوان دیده میشود. به عنوان مثال روایت شدهاست که حضرت امام سجاد علیه السلام در مصیبت پدر بزرگوارش آنقدر میگریست که از چشمان مبارکش خون جاری میگشت.
مرحوم علامه مجلسی (ره) در بحار الانوار روایت نموده است که: « اِنَّ الِْامامَ زَیْنَ الْعـابِدینَ إِذا أَخَـذِ اِنـاءاً لِیَشْْرِبَ یَبکی حَتّی یَمْلَأهُ دَماً. »[۱۴] « هرگاه امام زین العابدین علیه السلام ظرف آبی میگرفت که بنوشـد، آنقدر میگریست که آن ظرف را پر از خون میساخت. »[۱۵]
امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز در زیارت ناحیهی مقدسه[۱۶] خطاب به جد مظلوم خود میفرماید: « فَلَئِنْ اَخََّرَ تْنِی الدُّهُورُ وَ عاقَنی عَنْ نَصْرِکَ الْمَقْدُورُ وَ لَمْ اَکُنْ لِمَنْ حارَبَکَ مُحارِباً وَ لِمَنْ نَصَبَ لَکَ العَداوَهَ مُناصِباً، فَلأَََََنْدُبَنَََّکَ صَباحاً و مَسآءً، وَ لَأَ بکِْیَنَّ لَکَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً حَسْرَهً عَلَیْکَ وَ تَأَسُّفاً عَلی مادَهاکَ وَ تَلَهُّفاً حَتّی اَمُوْتَ بِلَوْعَهِ الْمُصابِ وَ غُصَّهِ الْاِ کْتِیابِ » « پس اگر روزگاران مرا به تأخیر انداختند، و تقدیر الهی مرا از یاری تو باز داشت، و نبودم تا با کسانیکه با تو جنگیدند بجنگم، و با آنانکه به دشمنی تو بر خـاستند، به دشمنی برخیزم، در [عوض] هر صبح و شام برتو ندبـه و زاری میکنم و بر تو به جای اشک، خون گریه مینمایم، از روی حسرت بر تو و از سر سوز و تأسّف بر مصیبتهایی که بر تو وارد گشت. تا آن زمان که در اثر سوز جانفرسای مصیبت و غصّه جانکاه و اندوه فراوان، جان سپارم. »
بدعت منع از گریه برای میت
به گفتهی سعید بن مسیّب، عایشه به هنگام فوت پدرش ابوبکر، مجلس سوگواری بر پا نمود. چون خبر آن به عمر رسید، وی دستور داد تا از آن جلوگیری کنند. اما عایشه از دستور خلیفه سر پیچی کرد و عمر در مقابل نافرمانی عایشه واکنش نشان میدهد و هشام بن ولید را مأمور ساخت تا نزد عایشه رفته و با زور شلاق، از نوحه و گریه عزاداران جلوگیری نماید. زنان چون از مأموریت هشام آگاه شدند، مجلس را ترک کرده و پراکنده شدند. آنگاه خلیفه، خطاب به آنان گفت: « تُرِدْنَ اَنْ یُعَذَّبَ اَبوُبَکرُ بِبُکا ئِکُنَّ! اِنَّ المَیِّتََ یُعَذَّبُ بِبُکاءِ اَهلِهِ عَلَیهِ »[۱۷] « میخواهید با گریه خود ابوبکر را عذاب کنید! همانا مرده با گریهی نزدیکان خود، عذاب می شود. » و در روایت دیگر این گونه آمده است: « یُعَذَّبُ فی قَبْرِهِ بِالنِیاحَهِ عَلَیْهِِ. »[۱۸] « اگر بر میّت نوحه کنند او در قبر عذاب می شود. »
از نصر پسر ابی عاصم نقل است که: شبی عمر، صدای نوحه عزای زنی را از یکی از خانههای مدینه شنید، بی درنگ وارد خانه شد و زنان را پراکنده نمود و زن نوحه سرا را با تازیانه خود مضروب کرد، به گونهای که روسری او از سرش افتاد. همراهان خلیفه با مشاهدهی این صحنه به او گفتند: ای خلیفه! موهای زن نمایان شد. عمر در پاسخ چنین گفت: « أََجَل فَلا حُرمَهَ لَها. »[۱۹] « آری ، این زن احترام ندارد. »
از آنجا که از روایات فوق بر میآید کـه گریـه و عزاداری برای مردگان جایز نیست و هماکنون نیز وهّابیون با استناد به اینگونه روایات بر این عقیدهاند، نقد و بررسی آنها بر اساس مدارک عامّه، ضروری است.
در آغاز میتوان از دیدگاه عایشه یاد کرد؛ او روایت زیر را، عاری از اعتبار میدانست و آنها را نمیپذیرفت و به راویان آن، نسبت فراموشی و اشتباه میداد.
فاضل نووی شافعی میگوید: « روایات فوق از نظر عایشه پذیرفته نشده، او به راویان آن نسبت فراموشی و اشتباه میدهد. زیرا خلیفه دوم و پسرش عبدالله، این روایات را به صورت صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تلقی نکردهاند. چنانکه ابن عباس میگوید: این روایـات، سخن خلیفـه است نه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم. »[۲۰]
اکنون به چند نمونه از روایاتی که دلالت بر ساختگی بودن روایات تحریم گریه بر مردگان دارد، اشاره میکنیم:
الف ـ از ابن ملیکه نقل شدهاست که: « یکی از دختران عثمان درگذشت. به همراه عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس در تشییع جنازهی او شرکت کردیم. در میان آن دو، نشسته بودم که عبدالله بن عمر از گریه مردم، شِکوه کرد و به فرزند عثمان چنین گفت: چرا مردم را از گریه باز نمیدارید؟ همانا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که میفرمود: « مرده به خاطر گریه خویشانش، عذاب می شود »! درآن حال، ابن عبـاس رو به ابنعمر کرده، گفت: « عمر گویندهی این حرف است، زیرا هنگامی که عمر بر اثر شدت زخم، در بستر مرگ بود، صهیب نزد او آمد و بر بالینش گریه و ناله سر داد. عمر از این حالت صهیب ناراحت شد و گفت: آیا بر من گریه میکنی، در حالیکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است که مرده به دلیل گریه نزدیکانش در عذاب خواهد بود»!
وی در ادامه میگوید: پس از درگذشت عمر، این سخن او را برای عایشه بازگو کردم، عایشه در پاسخ چنین بیان داشت: « واللهُ ما حَدَثَ رَسُولُ اللهِ لِیُعَّذِبَ … وَلکِن رَسوُل الله صلّی الله عَلیه وَ آلِه وَسَلَّم قالَ: اِنَّ اللهَ لِیَزیدَ الکافِرَ بِبُکاءِ اَهلِهِ عَلَیهِ.» « سوگند به خدا که هرگز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین سخنی را بر لب نیاورده است، بلکه حضرت فرمودهاند: « خداوند عذاب کافر را با گریه بستگانش، افزون میکند .» » عایشه سپس سخن خود را با این جمله پیگـرفت: « حَسْبُکُُُُمْ کِتـابُ اللهِ ﴿ وَ لا تَــزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ اُخْــری ﴾ »[۲۱] « قرآن شما را در این باره کفایت میکند که فرمود: هیچ گنهکاری بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد .» آنگاه ابن عباس بر این جمله تأکید کرد که پروردگار میخنداند و میگریاند. گزارشگر این ماجرا میگوید: چون سخن از ابن عباس به پایان رسید، عبد الله بن عمر سکوت کرد و سخنی نگفت.[۲۲]
ب ـ روزی در حضور عایشه، سخنی از این گفته عبدالله بن عمر به میان آمد که به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میگوید: میّت با گریهی خویشانش در قبر عذاب میشود! عایشه در واکنش چنین گفت: « ذَهَلَ اِبْنُ عُمَر ! اِنَّما قالَ رَسُولُ اللهِ اِنَّه لَیُعَّذَبَ بِخطیئَتِه و ذَنْبهِ َو اِنَّ اَهله لَیَبکُونَ عَلَیهِ ْالانَ »[۲۳] « فرزند عمر فراموش کرده است، بلکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چنین فرمود: مرده در قبر به خاطر گناهانش عذاب میشود، در حالی که نزدیکانش نیز در آن هنگام برای وی میگریند .»
ج ـ عایشه در فرازی دیگر مدعی است: « اِنَّکُمْ لتحدثون عَنْ غَیْرِ کاذِبینَ وِ لا مُکَذِّبینَ وَ لکِنَّ السَمْعَ یُخطِیُ »[۲۴] « عمر و فرزند او عبدالله، از روی عمد و آگاهی نسبت دروغ به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ندادهاند، بلکه حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم اشتباه شنیدهاند. »
د ـ همچنین عایشه از این حکایت یاد میکند که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از کنار قبری عبور میکرد، بازماندگان آن مرده را دید که بر او میگریند، آنگاه این سخن را بر زبان جاری ساخت: «کسی سنگینی عمل دیگری را بر دوش نمی کشد. »[۲۵]
در نتیجه، ادعای نهی و تحریم گریه بر اموات بر اساس مدارک عامه نیز بی مورد است.
ایراد بر عزاداری و گریه بر امام حسین علیه السلام در مثنوی
اهل شهر حلب از قدیم شیعه و دارای علما، محدثین بزرگ، قضات و فقها بوده و به فراست مشهور و در برگزاری مراسم تشیّع آزاد بودند.
صاحب مثنوی هم در قونیه ـ که نزدیک حلب است ـ اقامت داشته و هم چند سالی در حلب بوده است. مولوی کم و بیش مراسم عزاداری عاشورا را دیده بود و چون این مسأله برایش سخت میآمد، عزاداری اهل حلب را در مثنوی مطرح کرد و از آن به عنوان غفلت یاد نمود. در مثنوی دربارهی صلاح الدین زرکوب چنین آمدهاست:
نیست در آخــر زمـان فریـــادرس
جز صلاح الدین صلاح الدین و بس
اما صلاحالدین پیش از او مُرد و مطابق وصیتش، مولوی جنازهی او را با رقص و سماع تشییع کرد و به خاک سپرد.[۲۶]
شاید مولوی، در این مطلب از مراد خود شمس تبریزی[۲۷] تقلید کرده است؛ شمس در مقالات، شمس خجندی را که به ذکر مصایب اهل بیت علیهم السلام میپرداخت و بر آنان گریه مینمود، مسخره کرده و میگوید: « شمس خجندی بر خاندان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم میگریست، ما بر وی گریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی میگرید! »[۲۸]
شاید نظر مولوی دربارهی گریه و عزاداری بر میّت، ریشه در تسنّن او داشته باشد. استاد مطهری و علامه ملامحمد طاهر قمی، مولوی را سنّی اشعری مذهب، صوفی، جزء فرقهی حلاجیّه و معتقد به وحدت وجود دانستهاند.[۲۹]
همچنین استاد مطهری و مرحوم مدرّس تبریزی معتقدند کـه نسب او بـه ابوبکر بن ابیقحافه میرسد.[۳۰]
مولوی تحت عنوان « تشبیه مغفلی که عمر ضایع کند و در نزع بیدار شود و به ماتم اهل حلب …»[۳۱] میسراید:
روز عــاشــورا، همــه اهــل حلـب
بـاب انطــاکیـه انــدر، تــا بـه شب
گــرد آید، مــرد وزن، جمعـی عظیم
مـاتــم آن خـانــدان دارد، مقیـــم
تا به شب نوحــه کننــد، انــدر بُکـا
شیعـــه عــاشـورا بـــرای کــربلا
بشمرنــد، آن ظلمهـــا و امتحـــان
کـــز یــزیـد و شمر دید آن خـاندان
از غــریو نعــرههــا، در سـر گذشت
پر همی گـردد، همه صحــرا و دشت
یک غــریبی، شــاعــری از ره رسید
روز عـاشـــورا و آن افغـــان شنیــد
شهر را بگذاشت و آن سو، رای کــرد
قصد جست و جوی آن هیهـای کـرد
پرس پرســان میشــد انــدر انتقـاد
چیست این غم، بر که این ماتم فتاد؟
این رئیسی، زفت بـاشـد کــه بمـرد
این چنین جمعی نبـاشـد، کار خــرد
نـــام او القــاب او، شرحــم دهیــد
که غریبـم مـن، شمــا اهـل دِهیــد
چیست نــام و پیشــه و اوصــاف او
تــا بگـــویم، مـرثیــه الطـــاف او
مرثیـه ســازم، که مــرد شـــاعـرم
تــا از اینجـا، بــرگ ولا لنـگی بـرم
آن یکی گفتش، کــه تو دیــوانهای
تـو نـه ای شیعــه، عـدوّ خــانـهای
روز عـاشـورا، نمیدانـی کــه هست
مــاتم جـانی، کــه از قـرنی به است
پیش مومن، کی بـود این قصـه خوار
قدر عشق گــوش، عشـق گوشــوار
پیش مومـن، مــاتـم آن پــاک روح
شهرهتر بـاشــد، ز صــد طوفان نوح
علامه محمد تقی جعفری، در کتـاب تفسیـر و نقـد تحلیل مثنوی[۳۲] در شـرح ابیات فوق مینویسد:
« اهالی حلب در روز عاشورا، در باب انطاکیه از بامداد تا به شب، گرد هم جمع میشدند و ماتم خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را میگرفتند. این نوحه و ناله شیعه در روز عاشورا، برای حادثه کربلا بود. در آن ماتم، ستمگریها و شکنجههایی را که از یزید بن معاویه و شمر بن ذی الجوشن به امام حسین علیه السلام و خاندانش وارد شده بود، بهیاد میآورند و از غریو و فریادهای آنان، صحرا و دشت پر میشود. در یکی از ایام عاشورا، شاعری از راه رسید و آن افغان و شیون را که اهالی حلب در باب انطاکیه، طنین انداز کرده بودند، شنید و رهسپار میان آن جمعیت گشت و در جستجوی علت آن هیهای و هیاهو بر آمد.
میپرسید: آیـا شخص بسیار بزرگی از میان اینان رخت بر بسته است ؟ زیرا چنین ناله و فریاد دسته جمعی کار کوچکی نیست.
شما که اهل این محل هستید، بیایید نام و القاب او را به من شرح کنید و به من که بیگانه هستم، از نام و پیشه و اوصافش اطّلاعی بدهید و من مرد شاعری هستم، تا در اوصاف لطیف و برای در گذشتش مرثیه بسرایم.
یکی از آن مردم گفت: تو مرد دیوانه و از گروه شیعه نیستی، بلکه دشمن خاندان پیامبری، مگر نمیدانی که این روز عاشورا و روز ماتم آن جان جهان است، که به تنهایی از یک قرن انسان بهتر است. این داستان خونین، داستان کوچکی نیست، عشق گوشواره به اندازه عشق گوش به اوست. آری ای بیگانه غافل …
پیش مومن، مـاتم آن پـاک روح
شهره تر باشد، ز صد طوفان نوح »[۳۳]
« نکته گفتن آن شاعر جهت شیعه حلب »
گـفـت آری لیـک، کــو دور یــزیــــد
کی بُد است آن غم، چه دیر این جا رسید
چشــم کـــوران، آن خسـارت را بـدیـد
گوش کــرّان، ایــن حکـایـت را شنیــد
خفتــه بـودستیــد، تـــا اکنــون شمــا
کـــه کـنــون جـامه دریـدید از عـــزا!
پس عــزا بر خــود کنید، ای خفتگـــان
زان که بـد مرگیست، ایـن خـواب گـران
روح سلطــانــــی، ز زنـدانی بـجـسـت
جـامه چـون دَرّیـم و، چـون خاییم دست
چون کــه ایشــان، خسرو دیــن بودهاند
وقت شــادی شـد، چـو بگسستنــد بنـد
سـوی شـــادروان دولـت، تـاخـتـنـــد
کـنـــده و زنـجـــیر را انــداخـتنــــد
دور مُلک اسـت و، گــه شــاهـنـشـهی
گــر تــــو یک ذره، از ایشــان آگـهی
ور نــه ای آگــه، بــرو بـر خـود گری
زان کــه در انکــار نـقـل و محشـری
بر دل و دیــن خـرابت، نـوحــه کــن
چـون نمیبینـد، جــز ایـن خاک کهن
ور هـمـی بینـد، چـــرا نبــود دلیــر
پشت دار و جــان سپـار و چشم سیـر
در رخت کـــو، از پی دیـن فــرخـی؟
گر بـدیـدی بحـــر، کــو کف سخی؟
آن که جو دید، آب را نـکـنــد دریــغ
خـاصــه آن کـاو دیـد دریـا را و میـغ
علامه محمدتقی جعفری در شرح ابیات فوق مینویسد:
« شاعر وقتی که علت گریه و ماتم شیعیان حلب را میشنود، میگوید: بلی صحیح است، ولی کو دوران یزید؟ و کو حادثهی کربلا؟ خبر آن حادثه غم انگیز، چقدر دیر به اینجا رسیدهاست.
حادثهی حسین بهقدری سخت و تکان دهنده بود که چشم نابینایان دیده و گوش مردم کر هم آن را شنیده است، شما مگر تا کنون خوابیده بودید؟ و این خواب غفلت، مرگ بدیست که شما در آن فرو رفتهاید.
حال که روح یک مرد بزرگ، از زندان دنیا رها شده و رفته است، چرا ما دربارهی او، جامه بدرّیم و دست بخاییم. چون آن بزرگوار، خسرو دین بود، رفتنش از دار دنیا، که گسستن زنجیر حوادث طبیعت است، موجب شادی و وجد است نه اندوه و ماتم. آن سروران به ایوان دولت ابدی رهسپار گشتهاند و کنده و بند و زنجیر را از دست و پای روحشان باز نمودهاند.
در حقیقت اگر تو هشیار باشی، دوران ملک و سروری آنان، با شهادتشان شروع شده است. و اگر از آگاهی و هشیاری محرومی، برو گریه بر حال خود کن،که کار تو نشان میدهد که منکر انتقال روح به ابدیت و آستانه محشری. برو گریه بر دل و دین خرابت کن، که جز این خاک کهنه و تیره چیزی نمیبیند. اگر دل تو عالمی، جز این خاک تیره و کهنه را می بیند، چرا دلیر و دارای پشتیبان و چشم سیر نبوده، و جان و حیات را به آن عالم نمی سپارد.
فرخی دین در روی تو دیده نمیشود، اگر به واقع، دل تو دریای دین را دیده است، پس کو آن کف با سخاوتش؟ کسی که آب را دیده است، دریغ از آب نمیکند، بهخصوص کسی که دریا و ابر را دیده باشد. »
موضع جناب حدّاد دربارهی گریهی بر امام حسین علیه السلام
از مریدان و طرفداران افکار مولوی، که تحت تاثیر انحراف فوق الذکر واقع شدهاست، سید هاشم موسوی حدّاد میباشد که جناب حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی، یادنامهای را برای ایشان نوشتهاند، به نام روح مجرد. در این کتاب در حالات استاد خود، حدّاد مینویسد: در تمام دههی عزاداری، حال حضرت حدّاد، بسیار منقلب بود. چهره سرخ میشد و چشمان، درخشان و نورانی؛ ولی حال حزن و اندوه، در ایشان دیده نمیشد؛ سراسر ابتهاج و مسرّت بود. میفرمود: چقدر مردم غافلند که برای این شهید جان باخته، غصّه میخورند و ماتم و اندوه بپا میدارند! صحنهی عاشورا، عالیترین مناظر عشقبازی است؛ و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی، و نیکو ترین مظاهر اسماء رحمت و غضب؛ و برای اهل بیت علیهم السّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به اعلی ذِروهی حیات جاویدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فنای مطلق در ذات احدیّت چیزی نبوده است. به تحقیق روز شادی و مسرّت اهل بیت است. زیرا روز کامیابی و ظفر و قبولی ورود در حریم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزییّت و دخول در عالم کلّیّت است. روز پیروزی و نجاح است. روز وصول به مطلوب غایی و هدف اصلی است. روزی است که گوشهای از آنرا اگر به سالکان و عاشقان و شوریدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادی مدهوش میگردند و یکسره تا قیامت که بر پا شود، به سجدهی شکر به رو در میافتند.
آقای حدّاد گفت: مردم خبر ندارند، و چنان محبّت دنیا چشم وگوششان را بسته که بر آن روز تأسف میخورند و همچون زن فرزند مرده مینالند. مردم نمیدانند که همهی آنها، فوز و نجاح و معاملهی پر بها و ابتیاع اشیا نفیسه و جواهر قیمتی، در برابر خَزَف بوده است.آن کشتن، مرگ نبود؛ عین حیات بود. انقطاع و بریدگی عمر نبود؛ حیات سرمدی بود.
میفرمود: شاعری وارد بر مردم حَلَب گفت:
گـفـت: آری، لیک کــو دور یـزیــــد
کِیْ بُد است آن غم؛ چو دیر اینجا رسید
چشم کـوران، آن خســـارت را بـدیـد
گـوش کـــرّان، این حکــایت را شنید
در دههی عاشورا، آقای حدّاد بسیار گریه میکرد، ولی همهاش گریهی شـوق بود. و بعضی اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشکهایشان متوالی و متواتر میآمد که گویی ناودانی است، که آب رحمت باران عشق را، بر روی محاسن شریفشان میریزد.
چند بار، از روی کتاب مولانا محمّد بلخی رومی، این اشعار را با چه صوت و آهنگ دلنوازی میخواندند، که هنوزکه هنوز است آن صدا و آن آهنگ و آن اشکهای سیلاب وار در خاطره مجسّم؛ و تو گویی: اینک حدّاد است که در برابر نشسته و کتاب «مثنوی» را در دست دارد.
باید دانست که: آنچه را که مرحوم حدّاد فرمودهاند، حالات شخصی خود ایشان، در آن اوان بوده است، که از عوالم کثرات عبور نموده و به فنای مطلق فی الله رسیده بودند، و به عبارت دیگر: سفر الی الله، به پایان رسیده، اشتغال به سفر دوّم که فی الله است داشته اند. همان طور که در احوال ملّای رومی در وقت سرودن این اشعار، و احوال آن مرد شاعر شیعی، وارد در شهر حلب نیز بدینگونه بوده است که جنبهی وجه الخَلقی آنها تبدیل به جنبهی وجه الحقّی و وجه الرّبّی گردیده است؛ و از درجات نفس عبور کرده، در حرم عزّ توحید و حریم وصال حقّ، متمکّن گردیده اند.
امّا سایر افراد مردم، که در عالم کثرات گرفتارند و از نفس برون نیامدهاند، البته باید گریه و عزاداری و سینه زنی و نوحه خوانی کنند، تا بدین طریق بتوانند راه را طیّ کنند و بدان مقصد عالی نایل آیند. این مجاز، قنطرهای برای آن حقیقت است. همچنانکه در روایات فراوان ما را امر به عزاداری نمودهاند، تا بدینوسیله جان خود را پاک کنیم و با آن سروران در طیّ این سبیل هم آهنگ گردیم. »[۳۴]
نقد علامه محمد تقی جعفری (ره):[۳۵]
« شاعر مسافر حلب یا جلال الدین از زبان او به آن مردم میگوید: بروید به حال خودتان گریه کنید، زیرا که در خواب سنگینی فرو رفتهاید. گمان نمیکنم عاقل با ایمانی پیدا شود و این حقیقت را که خوابهای سنگین ما، سزاوار هزاران گریهها است، تاملی داشته باشد. این حقیقت را از حق تعالی شنیدهایم که فرموده است: ﴿ فَلْیَضْحَکُوا قَلیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثیراً جَزاءً بِما کانُوا یَکسِبُونَ ﴾[۳۶] « کمی بخندند و بایستی زیاد بگریند، زیرا مجازات اندوخته های آنان چنین است. »
اما در ضمن، این حقیقت را هم نباید فراموش کنیم که گریه و ناله بر حسین علیه السلام جنبهی عاطفی و معمولی ندارد، که مورد تحقیر مافوق عاطفه و احساسات قرار بگیرد؛ زیرا روشن است که خاک تیرهی گور، آن هم با گذشت سیزده قرن و اندی، عاطفه طبیعی و گریههایی را که از احساسات طبیعی فوران میکند، خاموش میکند، چنان که در مرگ پدران و فرزندان خود میبینیم. بلکه این گریه ایست به حال حق و عدالت، که دستخوش هوای نفس یزید نابکار و پیروانش گشته است. بگذارید دفاع انسانها از حق و عدالت در صورت اشک تحول آور از اعماق جانشان برآید، تا آشکار شود که حق و عدالت از اعماق جانها سرچشمه میگیرد. نه از رسوم و قراردادهای اعتباری و صوری و زودگذر.
خود جلال الدین میگوید :
تا نگریــد ابر، کی خنــدد چمـن
تا نگریــد طفل، کی نوشــد لبن
طفل یک روزه، همی داند طریق
که بگریم، تا رســد دایــه شفیق
تو نمی دانی، که دایــهی دایگان
کم دهد بی گریه، شیرت رایگـان
گریـهی ابر است و سـوز آفتـاب
استن دنیا، همین دو رشتـه تـاب
اگر گذشتن و انقراض حادثهی کربلا، بتواند دلیلی به عدم لزوم یاد بود آن داستان باشد، حتی جلال الدین هم نمیتواند بگوید: تنها به حال خود گریه کنید، زیرا چنان که داستان خونین کربلا گذشته و به سلسلهی ابدیت پیوسته است. هم چنین تبهکاری ها و گنهکاریهای ما نیز به حکم :
هر نفس، نو می شود دنیـا و مــا
بی خبر، از نو شــدن انــدر بقــا
عمر همچون جوی نو، نو میرسد
مستمـری مینمــاید، در جســـد
گذشته و به پشت پردهی طبیعت خزیده است، دیگر جایی برای گریه نمیماند.
اگر بگویید: گریه توأم با توبه و بازگشت، کثیفیها و لجنهای روح را شستشو میدهد، میگوییم: گریه بر داستان نینوا نیز کثافتها و لجنهایی را که به روی انسان و انسانیت با دست تبهکاران کشیده میشود، شستشو میکند و میگوید : روی انسان را پاک نگه بدارید.
ممکن است شما موضوع گذشتن تبهکاری ها و گناهان را با، این مطلب رد کنید، که زشتیها و معاصی در اعماق جان آدمی رسوب میکند و میماند، لذا برای زدودن آن، احتیاج به گریه و زاری و توبه داریم، ما همین مطلب را دربارهی داستان امام حسین علیه السلام پیش میکشیم و میگوییم: درست است که قصهی کربلا، قرون متمادی است که از پیش چشمان انسانها گذشته است، اما وجدان تاریخ، این حادثه را که حیات آفرین انسانی است، در اعماق خود حفظ نموده و تعیین ردیف خود را در این کارزار مستمر، هر انسان در تمام زندگانی اش خواهان است. البته میپذیریم که داستان کربلا و بهرهبرداری از آن، بایستی هر چه بیشتر با وضع معقولتر و شایستهتری مانند مشعل فروزان در سر راه کاروانیان زندگی گرفته شود، تا برای ابد، همچون چراغی فرا راه مردم حق جو و عدالت خواه بدرخشد. وانگهی جلال الدین، دو موضوع فرد و اجتماع را، در این داستان به هم مخلوط نموده و به نتیجه نادرستی رسیده است، زیرا گریه فرد به حال خود، موقعی امکان پذیر است که احساس لزوم عدهای از اصول و قوانین برای تکامل روحی برای او ثابت شود و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناک و گریان شود، اگر داستان امام حسین علیه السلام را بیشتر مورد دقت قرار بدهیم، خواهیم دید که حمایت امام حسین علیه السلام از آن اصول و قوانین برای اجتماع بود، که او را به کشته شدن، آن هم با آن وضع فجیع که روزگاران مثلش را نشان نمی دهد، کشاند. پس گریه فرد، فرعی از گریه به حال آن انسانها است، که برای آنان ضرورت رشد و کمال روحی تثبیت شده است.
اما این گونه که میگوید:
چون که ایشان، خسرو دین بوده اند
وقت شــادی شد، چو بگسستند بند
سوی شــاد روان دولـت تــاختنــد
کنــده و زنـجیــر را انــداختنــــد
دور مُلک است و گـه شــاهنشـهی
گر تـــو یک ذره، از ایشــان آگهی
مطلب به گونه کامل صحیح و منطقی است و در اخبار معتبر آمده است که در روز خونین عاشورا، با افزایش مصیبت و ناراحتی، نشاط امام حسین علیه السلام بیشتر میشد و صورتش گلگون میگشت و ما از شخصیت امام حسین علیه السلام همان عظمت را سراغ داریم، که جلال الدین متذکر شده است و سخنان خود آن شهید راه حق و عدالت، ازآغاز خروج از مکه تا آخرین لحظات زندگانیاش هم، این حقیقت را بازگو میکند که خود میگفت:
سَأَمضی وَ ما بِا الْمَوت عارٌ عَلَی الْفَتی
اِذا مــا نـَوی حَقــاً و جـاهَـدَ مُسلِمـاً
فَـإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنـدَم وَاِنْ مِتُّ لَـم اَلـَم
کَـفـی بِکَ ذُلّاً اَنْ تَعـیشَ وَ تُـرغـمـا[۳۷]
( من میروم و مرگ برای جوانمردی که نیت و هدف او حق و اسلام است، عاری نیست. با این نیت و هدف، اگر زنده بمانم، پشیمان نخواهم گشت و اگر بمیرم مورد توبیخ قرار نخواهم گرفت. کسی که زندگی کند و خوار گردد و دماغش به خاک ساییده شود، به نهایت ذلت و پستی تن در داده است. )
ولی جلال الدین این حقیقت را هم میبایست در نظر بگیرد، که اگر این منطق صحیح باشد، که مردان الهی با کشته شدن رو به دیدار خدا میروند، پس جای شادی و سرور و وجد است، نه جای تأثر و گریه، این نتیجه را هم میتوان گرفت که: کشندگان مردان الهی، خدمت بزرگی به آنان انجام میدهند، که قفس آنان را میشکنند و مرغ روحشان را به عالم ملکوت به پرواز در میآورند، در صورتی که جلال الدین از زبان علی بن ابی طالب علیه السلام به آن کس که به صورت او خدو انداخت میگوید:
تـو نگــاریـــدهی، کـف مـولـیستـی
آنِ حـقّـی، کـــردهی مـن نـیـستـی
نقش حـق را هـم بـه امر حق شکـن
بر زجاجه ی دوست سنگ دوست زن
در مقابل مشیت مقام ربوبی، که برای مدت معینی روحی را در کالبد، برای تکامل بیشتر جای داده است، نباید کسی را جرأت و جسارت شکستن آن کالبد بوده باشد، مخصوصاً شکستن قفس روحی که نتیجهاش فساد و تباه کردن ارواح انسان ها به وسیله تبهکاران، خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته گریه و یادبود امام حسین علیه السلام و داستان عاشورا، حمایت از حق و عدالت و جلوگیری از جرأت و جسارت قفس شکنان می باشد.
یک بیان دیگر دربارهی عدم منافات میان سرور شهادت و تأثر سایر زنده ها این است که: سرور و ابتهاج روحانی برای شکستن قفس کالبد مادی همچنان که جلال الدین گوشزد میکند، نه تنها شایستهی خود شهدای راه ابدیت است، بلکه انسانهای دیگر هم که از این نوع پرواز روحی، اطلاع حاصل میکنند، به وصول شهیدان به آن مقام والا، خرسند و شادمان میگردند. این اصلی است،که گمان نمیرود فی نفسه، مورد تردید کسی بوده باشد. کسی که آیه: ﴿ و لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتـاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَ ﴾[۳۸] « و گماننکنید که کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مردگانی هستند، بلکه آنان به زندگانی (حقیقی) رسیده، در نزد پروردگارشان از عنایات الهی برخوردار میگردند. » را بخواند، میفهمد که شهادت یعنی انتقال به حیطه عنایات الهی.
مگر خود امیرالمومنین علیه السلام در موقع ورود ضربت جانکاه و مرگزای بر تارک مبارکش، نفرمود: « فُزْتُ وَ ربِّ الْکَعبَه[۳۹]» (سوگند به پروردگار کعبه، به آنچه میخواستم، رسیدم ) مسلم است آن روح عالی که در راه خواسته الهی و نجات انسانها از گمراهی و بدبختی، با قفس تن وداع میگوید، و آن را بازیچه لبه شمشیرها و سایر اسلحههای سوزان و بران، قرار میدهد، به آن قدرت بزرگ رسیده است که توانسته است گام به مافوق حیات طبیعی و جهان هستی با آن همه جمال و جلالش بگذارد و رهسپار کوی لقاء الله و رضوان الله در ایام الله گردد.
علامه جعفری تحت عنوان منظرهی عاشورا از دیدگاههای مختلف مینویسد:
« درست است که حادثهی نینوا و منظرهی بی نظیر عاشورا، یک حادثه و یک منظره بوده است، ولی همین حادثه و منظرهی واحد را میتوان از دیدگاههای گوناگون مورد درک و تماس قرار داد:
۱ـ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، تخلف مردم را از آن همه سفارشات کـه دربارهی خاندان طهارت و عظمت کرده بود، میبیند که توصیهها و دستورات او صدها بار، چه بوسیله قرآن و چه با گفتارهای شخصی خود، اتکا به فرزندان معصومش را که به جهت شایسته بودن به گستردن و تفسیر رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خاک نشینان کرهی زمین، گوشزد کرده بود، در آتش هوای و هوس دنیا پرستان انسان سوز، زبانه میکشد و از طرف دیگر، چنین قربانیهای مقدس، برای برومند ساختن نهال مکتب انسانی که خود بنیان گذار آن است، ضرورت دارد، چنان که خود در این جمله معروف میفرماید: « حُسَینٌ مِنّی و اَنَا مِنْ حُسَین »[۴۰] « حسین از من و من از حسینم. » یعنی آن ارتباط میان من و او وجود داردکه در آن هنگام که دین جاودان انسانی ـ الهی، دستخوش طوفانهای نابود کننده شود، همین حسین است که عاشورایش چون کشتی نجات بخش، اسلام و قرآن را از غرق شدن نجات خواهد داد، که « اِنَّ الحُسَینَ مِصْباحُ الْهُدی و سَفینَهُ النَّجاهِ »[۴۱] « حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. »
۲ـ فرشتگان و ارواح پاکی که از این خاکدان، به عالم بالا پرواز کردهاند، به این حادثهی بهتانگیز، کـه میان آدمیـان مفتخر بـه ﴿ وَ لَقَد کَرمّنا بَنی آدَم ﴾[۴۲] اتفاق افتاده است، خیره و مبهوت مینگرند.
۳ـ اما خود حسین علیه السلام، سرگرم حضور در بارگاه الهی، از سنگر خونین دفاع از حقوق انسانها، در حال انجذاب به حوزه جاذبیت بینهـایت بزرگ، بـا این سروش حیات بخش است: « اَلا تَرَونَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بـِهِ، وَ اَنَّ الْباطِلَ لا یَتَناهی عَنهُ و اِنّی لا اَرَی الْمَوتَ اِلا سَعادهً.»[۴۳] « مگر ای انسانها، نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل اجتناب نمیورزند؟ من مرگ در راه دفاع از حق و ریشه کن کردن باطل را، چیزی جز سعادت نمیبینم »
۴ـ یزید و پیروانش که شمر جنایت کار جایگاه فاضلاب تمام پلیدیهای آنان بود، سرشار تمناهای حیوانی، غوطهور در دریایی از لذت اجرای پلیدیها و تبهکاریهای پیشوایانش.
۵ـ وجدان آگاه رادمردان تاریخ، که ادامه و بقای اصول عالی انسانی را، همواره به نیروهای تازه مستند میدانند، حادثه کربلا را به عنوان یکی از محرّک ترین نیرو، برای پیشبرد چرخ اصول و ایده های عالی انسانی، مینگرند.
دلیل بارز این نگرش، اقدامات امثال متوکل عباسی بود،که فرمان داد، قبر امام حسین علیه السلام را ویران نموده و جای آن را کشت و زرع کنند، تا مردم برای گریه محرک در آنجا جمع نشوند. غافل از این که مادامی که اصل حق و عدالت، برای انسانها مطرح است، قبر امام حسیـن علیه السلام و هم مکتبـانش، در درجـات مختلف در دلهای پاکان اولاد آدم با مصالح اصول پایدار انسانیت و با دو دست عقل و وجدان، محکم تر از آن ساخته شده است که به وسیله بیل و کلنگ متوکل ها آسیبی به آنها برسد.
۶ ـ عرفـا عینک جلال الدین را به چشم زده، شکسته شدن قفسها و پرواز ارواح سعادتمند را، به اصل نخستین خود، مینگرند.
۷ـ در میان این همه عینکهای متنوع که برای تماشای حادثهی خونین کشتارگاه سوزان کربلا، به چشم طبقات زده شده است، یک عینک دو جانبه نیز دیده میشود که اگر تیره و تارش نکنند، عالیترین و همه جانبه ترین دید را، به تماشاگرش نصیب کرده است.
اینان کسانی هستند، که عقل و اندیشه مستند به مشاهدهی نمود آن حادثهی خونین را، که چشمگیرترین مبارزه حق و باطل و انسانیت و ضد انسانیت است، میاندازند و ابدیت اصول حیاتی انسان را از آن استنتاج میکنند و در شادمانی روحی، بی نهایت غوطهور میشوند و هنگامی که احساس پاک و ناب و سازندهی خود را هم با آن تعقل و اندیشه هماهنگ میسازند.
ریزش قطرات خون و افتادن سرها و دستها و پاها و دوخته شدن چشمان حق بین را، با تیرها به دست کسانی که کوچکترین دلیل برای بزرگترین جنایتی که میکنند، در دست ندارند، میبینند، میگریند و آه سوزان از سینه بر میآورند.
مگر این جریان انسان و انسانیتکش را، میتوان بدون تأثّر عمیق، که گریه و ناله نشان کوچک و نارسایی از آن تأثیراست، دید و یا شنید ـ که در جامعه بشری، حالتی میتواند بروز کند که گروهی بایستند و با فریاد بلند داد بزنند که ما چه کردهایم برای چه ما را میکشید؟ و چـرا در کشتن مـا، همهی اصـول انسـانی را زیـر پا میگذارید؟ و آن جامعه نتواند برای جنایتی که مرتکب میشود، دلایل مورد جنایت را رد کند و برای کار خود دلیلی اگر چه ظاهر فریبندهای داشته باشد، نتواند بیان کند!
آیا برای بر حذر داشتن انسانها از امکان بروز چنین حالت بینهایت شرم آور نباید متأثر گشت؟ این تأثر و گریه یک حالت بازتابی منفی نبوده، بلکه سازنده و نیرو بخش حیات انسان ها است.»[۴۴]
[۱] – مائده / ۲ .
[۲] – حج / ۳۲
[۳] – بقره / ۱۵۸: إنّ الصَّفا و المَرْوَهَ مِن شعائِرِ الله: ( بدرستی صفا و مروه، از نشانههای الهی است )
[۴] – تذکرالخواص ، ص۷٫
[۵] – الطبقات الکبری، ابن سعد ج ۱ ، ص ۱۲۳ .
[۶] – المستدرک، ج ۱، ص ۳۵۷ ؛ تاریخ المدینه، ابن شبّه، ج ۱ ، ص ۱۱۸ .
[۷] – العقد الفرید، ج ۳ ، ص ۱۹٫
[۸] – ذخایر العقبی، ص ۵۶ .
[۹] – السیره الحلبیه، ج ۲، ص ۲۴۷٫
[۱۰] – بحارالانوارج ۲۲، ص ۲۷۶٫
[۱۱] – ینابیع المود باب ۶۰، احادیث وارده در شهادت امام حسین علیه السلام.
[۱۲] – بحارالانوار ج ۴۴، ص ۲۶۱ .
[۱۳] – بحار الانوار ج ۴۴، ص ۲۴۶ .
[۱۴] -فعل مضارع- یملآه دماً – دلالت بر تجدّد و تکرار دارد
[۱۵] -شعایر حسینی ص۴۸
[۱۶] علامه مجلسی «ره» آن را به نقل از چندین نفر از بزرگوارترین فقهای شیعه – مانند سیّد شریف مرتضی ( علم الهدی رحمهالله علیه ) و شیخ مفید «ره» در «المزار»و شیخ محمد بن المشهدی در « المزار الکبیر» – در بحارالانوارآورده و در خاتمهی زیارت، بعد از نقل قول مولف « المزار الکبیر» مبنی بر خارج شدن این زیارت از ناحیهی مبارکهی امام زمان علیه السلام بسوی یکی از نوّاب خاصّهی آن حضرت، مینویسد: روشن شد که این زیارت دارای سندِ روایتی، و نقل شده از سوی امام معصوم علیه السلام است و احتمال دارد که اختصاصی به روز عاشورا نداشته باشد، چنانکه سیّد مرتضی قدس سره آن را برای غیر عاشورا نیز وارد دانسته است.
[۱۷] – صحیح الترمذی، رقم ۱۰۰۲، صحیح بخاری ج ۲ ، ص ۸۰ .
[۱۸] – سنن نسایی ج ۴، ص ۱۶ .
[۱۹] – کنز العمال، ج ۱۵، ص ۷۳۱ .
[۲۰] – شرح النووی ج ۵ ص ۳۰۸ .
[۲۱] – فاطر آیه ۱۸ .
[۲۲] – مسنداحمد ج ۱؛ ص ۴۱ ؛ جامع الاصول، ج ۱۱، ص ۹۹٫
[۲۳] – شرح النووی، ج ۵، ص ۳۰۸٫
[۲۴] – مسند احمد ، ج ۱، ص ۴۲ ؛ جامع الاصول، ج ۱۱، ص ۹۳، شماره ۸۵۶۳٫
[۲۵] – صحیح بخاری، ج ۱، ص ۲۲۳ ؛ ارشاد الساری، ج ۲، ص ۴۰۴٫
[۲۶]- نقدی بر مثنوی – آیت الله سیّد جواد مدرسی
[۲۷]- شمس اهل تبریز واز خاندان معروف« بزرگ امیر» بود که همگی اسماعیلی مذهب بودند ( شناخت مولوی، ناصرنجفی ص۲۱) سلسله تصوّف او به استادش، ابوبکر سلّه باف میرسد که سنّی مذهب بود ( نفحات الانس، جامی، ص ۴۶۴ ).
[۲۸] مقالات شمس، ص ۲۷۱ .
[۲۹]- آشنایی با علوم اسلامی استاد مطهری ج۲«عرفان » ص ۵۰ - تحفه الاخیار-علامه ملّا محمّد طاهر قمی ص ۱۳۰٫
[۳۰]- آشنایی با علوم اسلامی ج ۲ « در معرفی مولوی » ص۱۲۳- ریحانه الادب- مرحوم مدرس تبریزی ج۶ ص۳۰ .
[۳۱]- مثنوی معنوی دفتر ششم : شماره ۷۷۷به بعد.
[۳۲]- آیت الله سیّد جعفر سیدان فرمودند: علامه جعفری منزل ما آمده بودند و نوشتهای را از بنده خواستند که یکی از مناظرات من در آن آمدهبود، از جمله صحبت مثنوی مولوی شد، وقتی من اشکالاتی را مطرح کردم، ایشان به من اینطور گفتند: « عدهای از متجددان عصر حاضر، مولوی را فوق اسلام دانسته، من خواستم با این تفسیر و نقد وتحلیل، این را برسانم که مولوی جزء ذرّیهی مسلمین بوده، ولی اشتباهاتی هم دارد وخواستم آنها را از آن موضعی که دارند، پایین بیاورم. » بعد از آن آیت الله سیدان فرمودند: کما اینکه استاد مطهری، در کتاب آشنایی با علوم اسلامی ج ۲ در قسمت عرفان، درمورد نظریه گروهی از متجددان عصر حاضر در باب عرفان میفرمایند: «این گروه که با اسلام میانهی خوبی ندارند و از هر چیزی که بوی اباحیت بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قیامی در گذشته علیه اسلام و مقررات اسلامی قلمداد کرد، به شدت استقبال میکنند … و معتقدند که عرفا در عمل ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتی بوده از ناحیه ملل غیرعرب برضد اسلام و عرب، در زیر سرپوشی از معنویت…
( این گروه) با تکیه به شخصیت عرفا، که بعضی از آنها جهانی است، میخواهند وسیلهای برای تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را «هو» کنند که اندیشههای ظریف و بلند عرفانی در فرهنگ اسلامی با اسلام بیگانه است واین عناصر از خارج، وارد این فرهنگ گشته است.
اسلام و اندیشههای اسلامی در سطحی پایین تر از اینگونه اندیشهها است .
این گروه مدعی هستند، که استناد عرفا به کتاب و سنت فقط تقیه و از ترس عوام بوده است، میخواستهاند به این وسیله جان خود را حفظ کنند (کلاس درس استاد سیّدان، بحث تبیین و تمایز مکتب وحی وعرفان و فلسفه در تاریخ ۹/۱۱/۷۸)
[۳۳]- تفسیر ونقد و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد بلخی ، ج ۱۳ ص ۲۹۰ و ۲۹۱
[۳۴]- روح مجرد ص ۷۸ به بعد
[۳۵] – قسمت اول دفتر ششم مثنوی مولوی / ج ۱۳ تفسیر و نقد و تحلیل علامه محمد تقی جعفری
[۳۶] – توبه ۸۲٫
[۳۷] – هنگامیکه اوس به سمت جهاد در رکاب پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم میشتافت، برادرش مرگ را به یاد او آورد و او برای آنکه بیباکی خود را نشان دهد، این اشعار را خواند. (مدینهالمعاجز، سید هاشم بحرانی ج ۴ ص ۱۷۷ – بحار الانوار ج ۴۴ باب ۳۷ ص ۳۷۸ – بحار الانوار ج ۴۵ باب ۴۳ ص ۲۳۸ ح ۵ – تاریخ طبری ج ۴ ص ۳۰۵ – الکامل فی التاریخ، ابن اثیر ج ۴ ص ۴۹ .
[۳۸] – آل عمران ۱۶۹
[۳۹] – بحار الانوار ج ۴۱ باب ۹۹ ص ۲ ح ۴ – المناقب، ابن شهر آشوب ج ۳ ص ۳۱۲ – الاستیعاب، ابن عبد البر ج ۳ ص ۱۱۲۵ – شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ج ۹ ص ۲۰۷ – اسد الغابه، ابن اثیر ج ۴ ص ۳۸ .
[۴۰] – ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۱۲۷ – بحار الانوار ج ۳۷ باب ۵۰ ص ۷۴ – بحار الانوار ج ۴۳ باب ۱۲ ص ۲۶۱ ح ۱ – مسند احمد بن حنبل ج ۴ ص ۱۷۲ – سنن ترمذی ج ۵ ص ۳۲۴ .
[۴۱] – مدینهالمعاجز ج ۴ ص ۵۲ ح ۱۳۳ – الاخلاق الحسینیه، جعفر البیاتی ص ۳۳۱ – التجلی الاعظم، سید فاخر موسوی ص ۲۱ .
[۴۲] – اسراء ۷۰٫
[۴۳] – تحف العقول، ابن شعبه الحرانی ص ۲۴۵ – بحار الانوار ج ۷۵ باب ۲۰ ص ۱۱۶ ح ۲ – تاریخ طبری ج ۴ ص ۳۰۵ – شرح الاخبار،القاضی النعمان المغربی ج ۳ ص ۱۵۰ .
[۴۴] – تفسیر ونقد و تحلیل مثنوی ج ۱۳ ص ۲۸۹ به بعد ( با تخلیص )
عالی بود ولی خیلی طولانی شده. اگه قسمت به قسمت بشه بهتر ه و خسته کننده نمیشه. بازم ممنون
لعنت بر مولوی دارو دستش
I really apprceitae free, succinct, reliable data like this.