عایشه و حدیث افک !!!!!!!
دانشمندان اهل سنت چون براى عایشه فضیلتى نیافتند، حدیث ساختگى افک را پر و بال دادند. البته نمایشنامه نویس این داستان خود عایشه بود و این نشان مىدهد که او نیز مىخواسته به جبران آنچه که از او نقل کردیم -از حسادتها و آزارهاى او نسبت به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و جنگ او با امام زمانش و…- فضیلتى براى خود نقل کرده و آیاتى از قرآن را متوجه خود نماید تا بعدها بگویند که خداوند عایشه را تبرئه کرد. حال از چه؟… بگذریم از اینکه بعض از محققین از اهل سنت نیز به این داستان اشکالاتى وارد کردند.
خلاصه حدیث افک مطابق نقل صحاح (که راوى آن -چنانچه گذشت فقط عایشه مىباشد-) چنین است:
«در برگشت از غزوه بنى المصطلق (یا غزوه مریسیع)(۱) در نزدیکى مدینه وقتى که براى قضاى حاجت رفته بودم گردنبندم گم شد. چون براى طلب آن رفتم همه رفتند و من تنها ماندم؛ آنان که محملم را حمل مىکردند متوجه نشدند که من در آن نیستم زیرا وزنم کم بود. در همان مکان خوابم برد تا آنکه صفوان بن معطل که پشت سر ما مىآمد به من رسید. او مرا قبل از نزول حجاب دیده بود و لذا مرا شناخت. من با صداى استرجاع او (یعنى گفتن کلمه انا لله وانا الیه راجعون) بیدار شده و خود را پوشاندم؛ سوار شتر شدم و وسط روز بود که به جمعیت رسیدیم. چون به مدینه رسیدم مدت یکماه بیمار بودم و در این مدت مردم درباره من مطالبى گفته و نسبت دروغ و بهتان به من مىدادند که در رأس آنها عبد اللّه بن أبىّ بن سلول (رأس نفاق در مدینه در زمان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ) بود و من هیچ از آن خبر نداشتم فقط ناراحتیم این بود که از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آن محبتى که همیشه در هنگام مریضى مىدیدم مشاهده نمىکردم فقط مىآمد و سلام مىکرد و مىگفت: چطورى؟ وقتى که اندکى بهبودى یافتم همراه ام مسطح به بیرون شهر جهت قضاى حاجت رفتم. ما فقط شب به شب خارج مىشدیم و این قبل از آن بود که کنار منزل محلى براى این کار برگزینیم. در راه ام مسطح لغزید و پسرش مسطح (ابن أبی أثاثه) را دشنام داد من به او گفتم: بد کارى کردى که به کسى که در جنگ بدر
(۱) بخارى در ج ۵ صحیح، ص ۱۴۷، باب غزوه بنى المصطلق از مغازى، از قول ابن اسحاق آن را در سال ششم هجرى دانسته و از قول موسى بن عقبه آن را در سال چهارم مىداند.(۵۳)
حاضر بود دشنام دادى و در روایت ترمذى این برنامه ۳ بار تکرار شد و چون بار سوم من به او اعتراض کردم گفت: نمىدانى که چه گفت؟ گفتم: چه گفت؟ او آنچه را که اهل افک درباره من گفتند شرح داد. چون به منزل رفتم و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر من وارد شد و احوال پرسید گفتم: اجازه هست که نزد پدر و مادرم بروم؟ و من مىخواستم که خبر دقیق آن را از آنها بشنوم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به من اجازه داد نزد آنها رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه مىگویند؟ گفت: دخترم ناراحت نباش به خدا قسم کم پیدا مىشود که زنى صاحب جمال نزد مردى باشد که او را دوست دارد مگر آنکه هووهاى او درباره او حرفهاى زیادى مىزنند. گفتم: سبحان اللّه مردم این حرفها را مىزنند؟ آن شب تا صبح کارم گریه بود. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله على بن أبی طالب و اسامه بن زید را طلبید واین در مدت زمانى بود که وحى نازل نمىشد. او با آن دو در مورد جدائى از اهلش مشورت کرد. اسامه به آنچه که از تبرئه اهل آن حضرت مىدانست پاسخ گفت و گفت: اینان اهل تواند و ما جز خوبى سراغ نداریم و اما على بن أبی طالب، او گفت: که خدا بر تو تنگ نگرفته و زن غیر از او زیاد است و اگر از کنیزش بپرسى راستش را به تو مىگوید. حضرت بریره را طلبید و گفت: اى بریره آیا چیز بدى از عایشه سراغ دارى؟ بریره گفت: به خدائى که تو را مبعوث کرد من از او چیزى که بتوان او را بدان معیوب نمود ندیدم مگر آنکه او زنى کم سن و سال است و خمیر درست مىکند و بره آن را مىخورد. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر منبر رفت و از مردم درباره عبد اللّه بن أبىّ کمک خواست. حضرت بر منبر چنین گفت: اى مسلمانان چه کسى درباره مردى که آزارش به اهل بیتم رسیده است کمکم مىکند. به خدا قسم من درباره اهلم جز خیر نمىدانم. اینان درباره مردى (مراد حضرت صفوان بن معطل مىباشد) حرف در آوردند که من جز خوبى از او نمىدانم. او جز همراه من وارد بر اهلم نمىشود. سعد بن معاذ انصارى برخاست و گفت: من، یا رسول اللّه اگر او از قبیله اوس باشد گردنش را مىزنیم و اگر از برادرانمان از خزرج باشد هر چه امر کنى انجام مىدهیم. سعد بن عباده رئیس خزرج -که مرد صالحى بود ولى تعصب جاهلیت او را به غضب آورده بود- برخاست و به سعد گفت: به خدا قسم دروغ گفتى. تو نه او را مىکشى و نه بر آن قدرت دارى. اسید بن حضیر -پسر عموى سعد معاذ- برخاست و به سعد بن عباده گفت: دروغ گفتى به خدا قسم او را حتما مىکشیم. تو منافقى و از منافقین حمایت مىکنى. در نتیجه دو قبیله اوس و خزرج برخاسته و نزدیک بود که با هم درگیر شوند و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر منبر ایستاده و پیوسته آنان را ساکت مىکرد تا آنکه همه ساکت و آرام شدند. من آن روز و شب آن، پیوسته کارم گریه بود. پدر و مادرم مىپنداشتند که گریه مرا خواهد کشت. در این هنگام که آن دو نزدم بوده و من گریه مىکردم زنى از انصار بر من وارد شد. او نیز نشست و گریه مىکرد ما در این حال بودیم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وارد شد. سلام کرد و نشست و او در این مدت نزد من ننشسته بود. یکماه بود که درباره من بر او وحى نشد. حضرت بعد از شهادت (به وحدانیت خدا و…) چنین گفت: اى عایشه درباره تو مردم این مطالب را مىگویند. اگر تو کارى نکردى به زودى خدا تو را تبرئه مىکند و اگر گناهى مرتکب شدى استغفار و توبه کن که خدا توبه پذیر است. من (مطابق بعض روایات بخارى و نیز روایت ترمذى) گفتم: «آیا خجالت نمىکشى که در حضور این زن چنین مىگوئى؟» (پناه مىبریم به خدا از چنین جسارتى که قلم از نوشتن آن شرم دارد و زبان از گفتن آن عاجز است ولى چه کنیم که باید براى بیدارى خواب آلودهها و شناخت بیشتر عایشه آن را نوشت و در معرض دید انسانهاى منصفى که مىخواهند حق را از باطل تمیز دهند قرار داد) چون رسول خدا صلىاللهعلیهوآله گفتارش به پایان رسید اشک چشمم خشک شد. به پدرم (۵۴)
گفتم: پاسخ بده. گفت: به خدا قسم نمىدانم چه بگویم. به مادرم همان را گفتم. او نیز همان را گفت. من که سنم کم بود و قرآن زیاد بلد نبودم گفتم: به خدا قسم من دانستم که شما مطلبى شنیدید و آن را باور کردید. اگر بگویم که من بى گناهم -و خدا مىداند که من بى گناهم- باور نمىکنید و اگر اقرار کنم -در حالى که بى گناهم- باور مىکنید. من چیزى ندارم که بگویم مگر همان را که پدر یوسف گفت: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (آیه ۱۸ از سوره یوسف) سپس رو برگردانده و در رختخوابم دراز کشیدم و من خوب مىدانستم که بى گناهم و خداوند آن را آشکار مىسازد ولکن فکرش را هم نمىکردم که درباره من آیاتى نازل کند که خوانده شود ولى امید داشتم که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در خواب بى گناهیم را ببیند. به خدا قسم هنوز رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از جایش برنخواست و کسى از اهل بیت از منزل بیرون نرفت که خداى عزوجل بر پیامبرش وحى نازل کرد. چون حضرتش از حالت وحى خارج شد خندید و اول کلمهاى که گفت این بود که اى عایشه به خدا قسم که خدا تو را تبرئه کرد. مادرم به من گفت: برخیز و نزد او برو. گفتم: به خدا قسم نزدش نمىروم و از کسى جز خدا تشکر نمىکنم زیرا او بود که براءت مرا نازل کرد. در این حال آیات ۱۱ تا ۲۰ از سوره نور نازل شد. ابوبکر که به خاطر قوم و خویشى با مسطح و فقرش بر او انفاق مىکرد، گفت: به خدا قسم حال که او درباره عایشه چنین گفت دیگر بر او چیزى انفاق نمىکنم. خداوند آیه ۲۲ از همان سوره را نازل کرد که صاحبان فضل و وسعت رزق قسم نخورند که بر خویشاوندان و بیچارگان و آنانکه در راه خدا هجرت کردند انفاق نکنند. باید بگذرند و چشم پوشى کنند. آیا دوست ندارید که خدا شما را ببخشد. ابوبکر گفت: به خدا قسم من دوست دارم که خدا مرا ببخشد و مجددا انفاق به مسطح را از سر گرفت و گفت: هرگز از او دریغ نمىکنم.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از زینب دختر جحش درباره من پرسید که تو چه مىدانى یا چه دیدى؟ گفت: یا رسول اللّه من چیزى ندیدم و نشنیدم و به خدا قسم از او جز خوبى سراغ ندارم و زینب در میان زنهاى پیامبر کسى بود که به خاطر جمالش به من فخر مىکرد و خدا به خاطر پاکدامنیش او را حفظ کرد. خواهرش حمنه بر خلاف او با اهل افک همصدا شد… دیگر از کسانى که با عبد اللّه بن أبىّ همراهى کردند حسان بن ثابت (شاعر مخصوص پیامبر) بود».
در بعض از روایات صحاح آمده است که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر اینان حد قذف جارى کرد. درباره صفوان نیز گفتهاند که او ازدواج نکرده بود و سرانجام به شهادت رسید(۱).
این حدیث با همه طولانى بودنش و تکرار آن در صحاح مخصوصا در صحیح بخارى که ۱۴ بار؛ یا به طور خلاصه (۱۰ بار) و یا مفصلا (۴ بار) و در ضمن تقریبا ۲۵ صفحه آن را نقل کرده است قابل اعتماد نیست و ما آن را از بافتههاى
(۱) الف – صحیح بخارى، ج ۳، ص ۲۰ – ۲۱۹، کتاب الشهادات، باب أوّل، و ص ۳۱ – ۲۲۷٫ همان کتاب، باب تعدیل النساء بعضهن بعضا، وج ۴، ص ۱۸۳، کتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: لقد کان فی یوسف و اخوته.. (در اینجا بخارى روایت مزبور را از مسروق و او از ام رومان مادر عایشه نقل کرده است که در متن بدان توجه خواهیم داد)، وج ۵، ص ۱۱۰، باب قصه غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائکه بدرا، و ص ۵۴ – ۱۴۸، باب غزوه بنى المصطلق وهى غزوه المریسیع، (او در اینجا از قول زهرى مىنویسد: «کان حدیث الافک فی غزوه المریسیع» باب حدیث الافک دو حدیث، وج ۶، ص ۹۶، کتاب التفسیر، سوره یوسف، در ضمن دو حدیث که حدیث دوم از ام رومان است، وص ۳۲ – ۱۲۷، تفسیر سوره نور، وص ۳۶ – ۱۳۴ همان، وج ۹، ص ۱۳۹ آخر کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، در ضمن دو حدیث، وص ۱۷۶ کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالى: یریدون أن یبدلوا کلام اللّه…، وص ۱۹۳، همان کتاب، باب قول النبى الماهر بالقرآن مع… .ب – صحیح مسلم، ج ۴، ص ۳۸ – ۲۱۲۹، کتاب التوبه، باب ۱۰، ح ۵۶ إلى ۵۸٫
ج – سنن ترمذی، ج ۵، ص ۱۴ – ۳۱۰، تفسیر سوره نور، ح ۳۱۸۰ و ۳۱۸۱٫
(۵۵)
عایشه مىدانیم. البته اهل سنت که عایشه را با لقب «صدیقه» مفتخر نمودهاند، نمىتوانند بپذیرند که او چنین واقعهاى را از خود ساخته باشد آن هم با این تفصیل و با نقل همه ریزه کاریها ولى ما به خواست خدا با دلایلى که بیان خواهیم نمود ادعاى خود را به اثبات خواهیم رساند. البته این فقط ما نیستیم که به این روایت ایراد مىگیریم بلکه بعض از علماى عامه نیز به بعض از مطالب آن اشکال وارد نمودهاند. اما نقل دلایل:
۱ – در این حدیث آمده است که این واقعه بعد از نزول آیه حجاب بود و مىدانیم که آیه حجاب در جریان ازدواج پیامبر صلىاللهعلیهوآله با زینب نازل شد و آن در اواخر سال پنجم هجرى بود؛ بنابراین آنچه بخارى در ضمن غزوه بنى المصطلق از قول موسى بن عقبه نقل مىنماید که این غزوه در سال چهارم هجرى بود صحیح نیست. از اینجا معلوم مىشود که قول عایشه آنجا که مىگوید: سعد معاذ و سعد بن عباده با هم بگو مگو داشتند صحیح نیست؛ چه آنکه سعد معاذ نزدیک دو سال قبل از آن بعد از فتح بنى قریظه در اثر جراحتى که در غزوه احزاب به او وارد شد به شهادت رسید.
۲ – از جمله روایاتى که بخارى -چنانچه در پاورقى بدان اشاره نمودیم- نقل کرده است حدیث مسروق از ام رومان است. احمد در مسند خود از او فقط حدیث افک را نقل کرده آن هم از مسروق، و مسروق بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله به مدینه آمد و ام رومان در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفت. بنابراین یا باید گفت: که ام رومان اهل نقل حدیث نبود چنانچه شوهرش نیز آنچه مىتوان پذیرفت -که البته ما نمىپذیریم- فقط حدیث «ما (پیامبران) ارث نمىگذاریم» را نقل کرده است (که در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت) و یا وفاتش در اوایل هجرت بود نه در سال ششم هجرى آنچنانکه در «الاصابه» آمده است.
۳ – یکى دیگر از کسانى که در حدیث افک از عایشه حمایت کرد «بریره» خادمه عایشه بود. او در سال ششم هجرى هنوز همسر «مغیث» بود. عایشه او را خرید و آزاد کرد و دیگر حاضر نشد با شوهرش زندگى کند بلکه به عنوان خدمتگذار نزد عایشه ماند. از روایتى که در صحیح بخارى و سنن ترمذى آمده است به خوبى بر مىآید که زمان آزادى «بریره» حداقل در سال هشتم هجرى بوده است. به این روایت دقت کنید:
«عن ابن عباس أنّ زوج بریره کان عبدا یقال له مغیث کأنى أنظر الیه یطوف خلفها یبکى ودموعه تسیل على لحیته. فقال النبى صلىاللهعلیهوسلم لعباس: یا عباس! ألا تعجب من حب مغیث بریره ومن بغض بریره مغیثا؟…»(۱).
ابن عباس مىگوید که شوهر بریره بندهاى بود به نام مغیث که (بعد از آزاد شدن او و عدم تمایل به زندگى با او) پشت سرش گریه کنان مىرفت در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به عباس گفت: اى عباس آیا تعجب نمىکنى که چگونه مغیث بریره را دوست دارد و بریره او را دشمن؟
باید توجه داشت که ابن عباس آنگاه که کودکى ۸ ساله بود(۲) همراه پدرش اندکى قبل از فتح مکه به مدینه آمدند. بنابراین آندو در سال ششم هجرى در مدینه نبودند و بریره نیز خدمتکار عایشه نبود. چگونه ممکن است روایتى
(۱) صحیح بخارى، ج ۷، ص ۶۲، کتاب الطلاق، باب شفاعه النبى صلىاللهعلیهوسلم فی زوج بریره، و مشابه آن در باب قبل از آن در طى دو حدیث.ترمذی نیز در کتاب الرضاع (ج ۳، ص ۴۶۲، ح ۱۱۵۶) مشابه آن را نقل کرده است.
(۲) بخارى ازقول ابن عباس مىنویسد: «توفی رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم وأنا ابن عشر سنین…» یعنى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت در حالى که من ۱۰ ساله بودم. (ج ۶ صحیح ص ۲۳۸، باب فضل القرآن على سایر الکلام، باب تعلیم الصبیان القرآن).
(۵۶)
اینچنین را که در آن دروغهاى شاخدارى دیده مىشود پذیرفت؟ آیا باز هم باید گفت که همگى اصحاب عادلند؟ آیا مىتوان به روایات عایشه اعتماد کرد؟
غیر از آنچه که گذشت نکات مبهم بلکه غیر قابل قبولى در این داستان به چشم مىخورد که باید بدان توجه داشت:
۱ – به قول عایشه عبد اللّه بن أبىّ بیشترین نقش را در این ماجرا به عهده داشت. ما جهت بررسى این مطلب ناچاریم حال او را بعد از غزوه بنى المصطلق جویا شویم تا بدانیم آیا او در شرایطى بود که بتواند چنین جسارتى بکند. به این روایت توجه کنید:
«… جابر بن عبد اللّه: کنا فی غزاه قال سفیان: یرون أنها غزوه بنى المصطلق فکسع رجل من المهاجرین رجلا من الانصار فقال المهاجرى: یا لَ المهاجرین وقال الانصارى: یا لَ الأنصار فسمع ذلک النبى صلىاللهعلیهوسلم فقال ما بال دعوى الجاهلیه قالوا رجل من المهاجرین کسع رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم : دعوها فانها منتنه. فسمع ذلک عبد اللّه بن أبی بن سلول فقال أ وقد فعلوها واللّه «لَئِنْ رَجَعْنا إِلى الْمَدِینَهِ لِیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْها الاَْذَلَّ» فقال عمر یا رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم دعنى أضرب عنق هذا المنافق فقال النبى صلىاللهعلیهوسلم دعه لا یتحدث الناس أنّ محمدا یقتل أصحابه. وقال غیر عمر: فقال له ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه واللّه لا تنفلت حتى تقرّ أنک الذلیل ورسول اللّه العزیز، ففعل»(۱). قال ابو عیسى: هذا حدیث حسن صحیح.
«در غزوه بنى المصطلق مردى از مهاجرین به مردى از انصار ضربهاى نواخت (در پاورقى آمده است که نام مهاجر جهجاه بن قیس بوده که جلوى اسب عمر را مىگرفت ونام انصارى سنان بن دیره الجهنى بود) هر کدام از آن دو، قبیله خویش را به یارى طلبید. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله چون صداى آن دو را شنید آن را خواندن جاهلیت فرموده و از کمک نمودن به آن جلوگیرى نمود. عبد اللّه بن أبی چون شنید گفت: وقتى به مدینه برگشتیم ما که عزیزیم آنها را (قریش و مهاجرین را) که ذلیلند از آن بیرون مىکنیم. عمر گفت: یا رسول اللّه اجازه بده گردن این منافق را بزنم. حضرت فرمود: در آن صورت مىگویند که من اصحابم را به قتل مىرسانم. پسر عبد اللّه که او نیز عبد اللّه نام داشت به پدرش گفت: نمىگذارم به مدینه برگردى مگر اینکه اقرار کنى که تو ذلیل و رسول خدا عزیز است؛ او نیز چنین کرد». آرى عبد لله بن أبىّ بعد از آن غزوه با ذلت وارد مدینه شد. او در مقامى نبود که بتواند علیه همسر پیامبر شایعهاى بپراکند و عدهاى را نیز دور خودش جمع کند.
بخارى نیز در تفسیرش نزول آیات سوره منافقین را درباره عبد اللّه بن أبىّ مىداند. او قول عمر را که گفته است: «دعنى یا رسول اللّه أضرب عنق هذا المنافق» نقل مىکند(۲).
۲ – عایشه مىگوید که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله با على علیهالسلام و اسامه بن زید مشورت کرد. ابهامى که در این فراز به نظر مىرسد این است که چطور آن حضرت با کودکى در حدود ۱۳ سال در امرى با این اهمیت مشورت مىکند و با پدر او یعنى زید که عنوان پسر خوانده آن حضرت را نیز داشت مشورت نکرد؟(۳)
(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۳۸۹، کتاب تفسیر القرآن، تفسیر سوره منافقین، ح ۳۳۱۵، او قبل از این چند روایت دیگر هم نقل کرده است.(۲) ج ۶ صحیح، ص ۹۳ – ۱۸۹٫
(۳) اسامه در سال رحلت نبى مکرم اسلام صلىاللهعلیهوآله -سال یازدهم هجرى- ۱۸ سال داشت که به فرماندهى لشگرى منصوب شد که بزرگان مهاجر و انصار – از جمله ابوبکر و عمر- تحت فرمانش بودند و به خاطر سن کمش عدهاى طعنه مىزدند.
(۵۷)
۳ – عایشه از طرفى مىگوید که خدا زینب رابه خاطر پاکدامنیش حفظ کرد و از طرفى مىگوید که على علیهالسلام درباره او همان عقیده را داشت که اهل افک داشتند. دقت کنید:
«عن الزهرى قال: قال لى الولید بن عبد الملک: أ بلغک أنّ علیا کان فیمن قذف عایشه؟ قلت: لا، ولکن قد أخبرنى رجلان من قومک أبو سلمه بن عبد الرحمن وابوبکر بن عبد الرحمن بن الحارث أنّ عایشه قالت لهما کان على مسلما فی شأنها»(۱).
آیا عایشه که جمله فوق را به آن دو نفر گفت، از قلب و نیت على علیهالسلام با خبر بود؟ آیا در جمع بین آنچه که درباره زینب گفت و جمله فوق، نمىتوانیم بفهمیم که او آن حضرت را پاکدامن نمىدانست؟ آیا نظر عایشه معتبرتر است یا قول خداى سبحان که اهل بیت – و در رأس آنان على علیهالسلام – را طبق آیه تطهیر از هر رجس و آلودگى پاک معرفى مىکند؟ قول عایشه در اینجا را بپذیریم که زینب را پاکدامن مىداند و از پاکدامنیش حاضر نشد به او نسبت ناروا بدهد یا قول دیگر او را که وقتى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به زینب دستورى مىدهد او با کمال بى ادبى نافرمانى کرده و حضرتش بیش از دو ماه با او قهر مىکند؟(۲)
اگر بگوئیم نسبت ناروا دادن مهمتر است، لازم بود که از حسان – شاعر مخصوصش – نیز مدتى طولانى قهر کند!
۴ – از جمله مطالبى که عایشه نقل کرده است اینکه وقتى به مادرش مىگوید: آیا واقعا مردم درباره من چنین مطالبى را گفتهاند مادرش جهت دلدارى او مىگوید: مهم نیست؛ کمتر زنى است که زیبا باشد و شوهرش او را دوست داشته باشد؛ مگر آنکه هووهایش درباره او مطالبى مىگویند!
«… قالت: یا بنیه هوّنى علیک فواللّه لقلّما کانت امرأه قط وضیئه عند رجل یحبها لها ضرائر إلاّ کثرن علیها…» با توجه به اینکه هیچیک از همسران پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره عایشه حتى یک کلمه هم حرفى نزدند. (البته باید گفت که آنها از این داستان ساختگى مطلع نبودند!). پس چه شد که عایشه از قول مادرش آن جمله را ساخت؟ آیا جز این است که بخواهد خودش را زیبا معرفى کرده و نیز بگوید که پیامبر صلىاللهعلیهوآله او را دوست داشت؟ آیا آن حضرت کسى را که مىداند بعدها به جنگ پسر عمو و دامادش که همراه او دو نور دیدهاش و دو سید جوانان اهل بهشت نیز مىباشند مىرود و غائله جمل را به راه مىاندازد دوست دارد؟
۵ – در بعض از همان روایات آمده است که عایشه مىگوید: «… واللّه إنّ الرجل الذى قیل له ما قیل لیقول: سبحان اللّه فوالذى نفسى بیده ما کشفت من کنف أنثى قطّ، قالت: ثمّ قتل بعد ذلک فی سبیل اللّه». مراد عایشه این است که صفوان بن معطل که با عایشه در این تهمت شریک بود هرگز ازدواج نکرده بود، در حالى که ابو داود با سند صحیح از ابو سعید نقل مىکند که همسر صفوان نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آمد و از شوهرش صفوان شکایت کرد(۳). بنابراین باید گفت که عایشه (پیس نویس این نمایشنامه) از ازدواج صفوان بى خبر بود! (چنانچه از شهادت سعد معاذ و…).
(۱) صحیح بخارى، ج ۵، ص ۱۵۴، باب غزوه بنى المصطلق… .(۲) ر – ک، پاورقى شماره ۶۵٫
(۳) ج ۲ سنن، ص ۳۳۰، کتاب الصوم، باب المرأه تصوم بغیر اذن زوجها، ح ۲۴۵۹٫
(۵۸)
۶ – مىگوید که ابوبکر بر مسطح بن اثاثه انفاق مىکرد و آیه ۲۲ از سوره نور را درباره او مىداند. ما در بررسى «خلفا در صحاح» توضیح دادیم که ابوبکر (و نیز عمر) از فرط گرسنگى از منزل بیرون آمده و منتظر بود تا غذائى براى سیر شدن تهیه شود؛ چگونه ممکن است پذیرفت که او مصداق آیه فوق بوده و داراى ثروتى باشد که بتواند دیگرى را نیز اداره کند! او حاضر نشد درهمى انفاق کند تا بتواند با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نجوى کند و خداوند این طفره رفتنها را گناهى دانست که از آن در گذشت. او پول شترى را که هنگام هجرت در اختیار پیامبر گذاشت، گرفت!(۱) آیا مىتوان قول عایشه را در تفسیر آیه مزبور پذیرفت؟
۷ – مىگوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر منبر از مردم علیه ابن أبىّ کمک خواست و در آن همسرش را، و نیز صفوان را تبرئه کرد که به جدال لفظى بین عدهاى انجامید ولى وقتى نزد عایشه آمد به او گفت: اگر گناه کردى توبه کن و… ما کدام را باور کنیم: اعتماد آن حضرت به همسرش و یا تردید درباره او را؟ آیا آن حضرت به اندازه بریره یا زینب و یا اسامه به عایشه مطمئن نبود؟ آنها به خاطر پاکدامنى خود او را تبرئه کردند و لابد رسول خدا به خاطر (العیاذ بالله) پاکدامن نبودن به او بدگمان بود! چگونه مىتوان پذیرفت که آن حضرت فریب شایعات بى اساسى را خورده و به کسى -تا چه رسد به همسرش- بدگمان شود؟
۸ – مىگوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یکماه پیش عایشه ننشست! آیا مىتوان پذیرفت که آن حضرت به خاطر شایعاتى بى اساس که منافقى آن را ساخته و چند نفر نیز آن را تقویت کردند، قبل از هرگونه تحقیقى رعایت حق همسر را نکرده و یکماه از او جدا باشد؟
۹ – یکى از مطالبى که در روایت بدان تصریح شده این است که افرادى جزء تهمت زنندگان بودند که باور کردن آن بسیار سخت است. چگونه مىتوان پذیرفت که مسطح بن اثاثه – ربیب نعمت ابوبکر- به دختر ولى نعمتش آن هم به پیروى از یک منافق، نسبتى ناروا بدهد؟ یا چگونه مىتوان پذیرفت که حسان بن ثابت -شاعر مخصوص پیامبر صلىاللهعلیهوآله – به همسر ممدوحش چنان تهمتى بزند؟ مگر مىتوان قبول کرد که حمنه -همسر طلحه بن عبید اللّه- درباره دختر عموى شوهرش مطلب ناروائى بگوید و شوهرش نیز ساکت باشد؟
۱۰ – در قرآن از گروه تهمت زنندگان با کلمه «عصبه» یاد کرده است. «راغب» در «مفردات» معناى آن را جماعتى مىداند که همکارى دارند. عبد اللّه بن ابىّ و مسطح و حمنه نه با هم نسبتى داشتند و نه از یک قبیله بودند و نه همه جزء منافقین به حساب مىآمدند و نه همه از انصار بودند و نه همه از قریش؛ بنابراین با چه ملاک و میزانى مىتوان آنها را در تحت یک مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبه» بر آنها صادق باشد؟
۱۱ – مىگوید که بعد از نزول آیات افک، رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر ۳ نفر: حسان و حمنه و مسطح، حد قذف جارى کرد(۲). سؤال ما این است که در کدام تاریخ -غیر از همین حدیث عایشه- آمده است که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بر افراد
(۱) مشروح آنچه را که در فضائل ابوبکر نقل شده و پاسخ آنها را در کتابمان: «خلفا در صحاح» و نیز «مناظره دو عالم اهل سنت» ملاحظه فرمائید.(۲) الف ـ سنن ترمذى، ج ۵، ص ۳۱۴، کتاب تفسیر القرآن، سوره نور، ح ۳۱۸۱٫
(.. فلما نزل امر برجلین و امرأه فضربوا حدّهم).
ب ـ سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۸۵۷، کتاب الحدود، باب ۱۵ (باب حد القذف)، ح ۲۵۶۷٫
ج – سنن أبی داود، ج ۴، ص ۱۶۲، کتاب الحدود، باب فی حد القذف، ح ۴۴۷۴٫
ابو داود در حدیث بعد اسامى آن سه نفر را مطابق آنچه که در متن گذشت مىنویسد.
(۵۹)
مذکور حد خدا را جارى کرده باشد؟ از این گذشته مگر بر شایعه سازان باید حد جارى شود؟ مگر نه این است که حد هنگامى جارى مىشود که در حضور حاکم شرع گواهى دهند؟ وانگهى فرماندهى این تهمت زدن بر عهده ابن ابىّ بود؛ چرا بر او حد جارى نشد؟
۱۲ – دیگر از مطالبى که عایشه ادعا کرده مسأله مشاجره اوس و خزرج است که مىگوید آنها نزدیک بود با هم درگیر شوند که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آنها را ساکت کرد. مىگوئیم أوّلاً: عایشه که خود مریض و در منزل بسترى بود از کجا فهمید که بین اوس و خزرج مشاجره شد و سعد معاذ (که زنده نبود!) چه گفت و سعد بن عباده چه جواب داد و اسید بن حضیر چگونه به او پرخاش کرد و…؟ آیا کسى براى او نقل کرد؟ چرا اسمى از ناقل آن برده نشد؟ و ثانیا: چگونه مىتوان پذیرفت که سعد بن عباده -رئیس خزرج- از منافقى مانند عبد اللّه بن أبىّ -که ننگ ذلیل بودن از او زدوده نشده بود – حمایت کند؟ و ثالثا چگونه مىتوان پذیرفت که انصار در مقابل رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در حالى که آن حضرت بر منبر از آنها کمک مىخواست به خاطر منافقى بخواهند با هم درگیر شوند؟ آیا ۶ سال تأدیب پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آنها اینقدر کم اثر بود؟
۱۳ – در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت که وقتى ابو سفیان بر سلمان و صهیب و بلال گذشت و آنها گفتند که کاش شمشیرهاى مؤمنان گردن دشمنان خدا را مىزد، ابوبکر که همراه او بود در دفاع از ابوسفیان مشرک به آنها گفت: آیا اینها را به شیخ قریش مىگوئید؟! حال چه شد که در دفاع از دخترش حتى یک کلمه هم از او نقل نشده است؟ آیا او هم گفتار دیگران را باور کرده و یا به جمع آنان پیوسته بود؟
۱۴ – چرا قبیله تیم و خصوصا برادران و پسر عموها و سایر اقوام عایشه هیچگونه عکس العملى نشان ندادند؟ آیا آنها هم با ابن أبىّ ها همصدا بودند؟ چرا طلحه -پسر عموى عایشه- همسرش حمنه را از پیوستن به تهمت زنندگان منع نکرد؟ آیا او هم موافق بود؟
۱۵ – چه شد که از اصحاب -اعم از مهاجر و انصار- در مورد واقعهاى به این مهمى که یکماه نقل مجلس همه بود حتى یک کلمه چیزى نقل نشد؟ آیا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آیا نباید غیر از عایشه کسى دیگر -ولو یک نفر- آن را نقل کند؟ آیا نمىتوان از همین امر به ساختگى بودن این داستان پى برد و آن را از بافتههاى عایشه دانست؟
۱۶ – چرا در این داستان گفته شد که آیات مزبور در مورد تبرئه عایشه نازل شد؟ مگر طرف دیگر این تهمت، صفوان بن معطل نبود؟ پس باید گفت که آیات فوق در تبرئه آن دو نفر نازل شد. چرا اینهمه سرو صدا و هاى و هو براى براءت عایشه؟ در حالى که تهمت به صفوان نزدیکتر به واقع مىباشد تا به عایشه.
۱۷ – بر فرض محال که داستان فوق صحیح باشد آیا جز این است که آیات فوق مىگوید که صفوان و عایشه زنا نکردند؟ آیا این امتیازى براى آن دو به حساب مىآید؟
مگر سایر همسران پیامبر -بلکه جمیع پیامبران- و نیز سایر مؤمنین -بجز عده بسیار اندکى- به این گناه آلوده بودند که آلوده نبودن عایشه براى او امتیازى محسوب شود؟ گذشته از این آیا عایشه با گفتن این جمله به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله که:
(۶۰)
«آیا از این زن خجالت نمىکشى که در حضور او چنین مىگوئى؟» جز آنکه لکه ننگ دیگرى بر دامن خود نهاد؟ آیا این از ادب یک مؤمن است که به بزرگتر از خود -تا چه رسد به ساحت قدس رسول خدا صلىاللهعلیهوآله – چنین چیزى بگوید؟ آیا بهتر نبود که علماى اهل سنت اندکى اندیشیده و لااقل این ننگ را زدوده و از این روایت سر تا پا کذب این عبارت را حذف مىکردند؟ (اللهم غفرا).
۱۸ – از عایشه تعجب است که در حال مرض و بسترى بودن از همه وقایع باخبر بود ولى سرى به منزل صفوان نزد تا از او هم نقل کند که یکماه -مثلا- مریض بود و بگوید که بعد از یک ماه آیات افک در براءت از او نازل شد! از صفوان هم تعجب است که ۱۰ آیه در تبرئه او نازل شد ولى از آن براى پاکى خودش استفاده نکرد! لابد بر دهان او هم مانند همه اصحاب مهر زده شد که نتوانست کلمهاى بگوید!
۱۹ – مىگویند خداوند نظرى به اهل بدر کرد و فرمود: هر چه خواهید عمل کنید (خوب یا بد) که آمرزیدهاید(۱). چه شد که وقتى نوبت به مسطح بن اثاثه (که بدرى بود) رسید باید به جرم همراهى با شایعه سازان حد بخورد؟ آیا او از این قانون استثناء شده یا عایشه با سایرین تفاوت دارد یا حدیث آمرزش بدریین صحیح نیست و یا حد خوردن مسطح پایهاى ندارد و یا…؟!
۲۰ ـ از همه اینها گذشته، مگر أصحاب مرتکب خطا و گناه مىشوند؟! ـ آنطور که اهل سنّت مىگویند ـ اگر این عقیده درست باشد باید از همان ابتدا رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ریشه این تهمت ساختگى را مىزد!
حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه روایتى نقل مىکند که به خوبى مىرساند اهل افک تهمت را بر چه کسى وارد کردند. البته او اسامى کسانى راکه عنوان «عصبه» بر آنان صادق باشد نمىآورد ولى معلوم است که آنان باید کسانى باشند که اهل سنت نخواستند با معرفى آنها آبروى کسانى که باید حفظ شود ریخته گردد.
«عن عایشه قالت: اهدیت ماریه إلى رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم ومعها ابن عم لها. قالت: فوقع علیها وقعه فاستمرت حاملا. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافک والزور: «من حاجته إلى الولد ادعى ولد غیره» وکانت امّه قلیله اللبن فابتاعت له ضائنه لبون فکان یغذى بلبنها فحسن علیه لحمه. قالت عایشه: فدخل به علىّ النبى صلىاللهعلیهوسلم ذات یوم فقال: «کیف ترین»؟ فقلت: من غذى بلحم الضأن یحسن لحمه. قال: «ولا الشبه» قالت: فحملنى ما یحمل النساء من الغیره أن قلت: ما أرى شبها. قالت: وبلغ رسول اللّه ما یقول الناس فقال لعلى…»(۲).
عایشه مىگوید: «ماریه» به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اهداء گردید و همراه او پسر عموى او نیز بود. او به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموى او (و در مشربه أمّ ابراهیم) نهاد. اهل افک گفتند که چون او (یعنى پیامبر صلىاللهعلیهوآله ) به فرزند نیاز داشت، فرزند غیر را به خود نسبت داد. چون شیر مادرش (یعنى ماریه) کم بود با شیر گوسفند پرورش یافت ولذا فربه شد. روزى پیامبر صلىاللهعلیهوآله او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه مىبینى؟ گفتم: البته وقتى
(۱) صحیح بخارى ج ۵ ص ۹۹، باب قصه غزوه بدر، باب فضل من شهد بدرا.(۲) ج ۴ ص ۴۱، کتاب معرفه الصحابه، ح ۲۴۱۹٫
(۶۱)
از شیر گوسفند استفاده کند فربه مىشود. گفت: شباهت او را (با من) چى؟ من از روى حسادت گفتم: شباهتى ندارد. گفتار مردم به گوش پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسید، على را فرستاد… (دنباله آن را از حدیث مسلم نقل مىکنیم).
عایشه در اینجا به چند نکته اشاره مىنماید:
۱ – اهل افک تهمت زنا به ماریه زدند.
۲ – عایشه از روى حسادت حاضر نشد بگوید که او (یعنى ابراهیم) شبیه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىباشد.
۳ – به على علیهالسلام مأموریت تحقیق داده شد… .
مسلم که در ضمن ۱۰ صفحه حدیث افک را از عایشه نقل کرده است در آخر آن حدیثى در ضمن سه سطر از انس اینگونه مىآورد:
«عن انس أنّ رجلا کان یتهم بأم ولد رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم لعلى: اذهب فاضرب عنقه فأتاه على فاذا هو فی رکىّ یتبرد فیها فقال له على أخرج فناوله یده فأخرجه فاذا هو مجبوب لیس له ذکر فکف علىّ عنه ثمّ أتى النبى صلىاللهعلیهوسلم فقال یا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذکر»(۱).
خلاصه آنکه وقتى تهمت مذکور به گوش پیامبر رسید على را فرستاد که گردن زانى را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب(۲) یافت دست از او برداشت.
آرى، اگر قرار باشد آیاتى در تبرئه کسى نازل شود حق این است که درباره ماریه نازل گردد که برگشت آن به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىباشد که ابراهیم را پسر غیر و در حقیقت زنا زاده دانستهاند. عایشه حق داشت که از روى حسادت منکر شباهت فرزند به پدر باشد چه آنکه خود عقیم بود و بى فرزند(۳) و حسادت هوو نیز امرى رایج است مگر آنکه تقواى او مانع بروز صفات رذیله گشته بلکه با دارا بودن ملکه تقوى بتواند بر رذائل اخلاقى غلبه کرده فضائل اخلاقى را جایگزین آن کند. چنانچه از امثال ام سلمه چنین حسادتهایى نقل نشده است.
در تفسیر برهان و غیر آن مشابه آنچه که از مستدرک آوردیم با توضیح بیشتر نقل شده و نزول آیات سوره نور را هم در همین رابطه گفتهاند.
در هر حال با توجه به اشکالات مهمى که در حدیث عایشه وجود دارد باید آن را طرد نمود اگر چه در صحیحترین کتابهاى روائى اهل سنت آمده باشد.
درود بر عایشه راستی پیامبر که به غیب وحی وصل بود چرا اگر عایشه چنان بد بود که روافض… می گویند طلاقش نداد؟چرا اصلا بااو ازدواج کرد علی درباره عایشه اشتباه کرد به شهادت قرآن ….البته شما که قرآن را باور ندارید لعنت خدا بر شما … باد
تو کدوم سوره و ایه اومده که علی اشتباه کرد؟ اخه بیچاره همین مولوی های خودت شما هستند که علی رو معصوم از اشتباه میدونن پس برو یه کم فقط سواد یاد بگیر و علمت رو زیاد کن بعد حرف زیادی بزن.
… اهل سنت در همسر پیامبر کلی فضیلت می یابند اما شما های … به اسم صیغه از فهمش غافلید لعنت بر شما و پیروان شما باد
شما اول نَسَب خلیفتون رو روشن کنید بعد از فضیلت دم بزنید . با تشکر
خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عطاء بفرماید بیداری جامعه بهترین عبادت است مدادو العلماء افضلو من دماء شهداء یک ساعت فکر کردن بالاتر از ۷۰ سال عبادت است عبادتی که گره از کار خلق خدا باز نکند و گمراهان را نجات نبخشد رفع تکلیف است ولی شما با بیداری مردم بهشت را برای خود خریده اید و از خاصان درگاه احدیت میباشید خداوند به شما توفیق زیارت حضرت بقیه الله سه باره عنایت بفرماید
چرا تاریخ رو به خاطر اعتقاداتتون منکر میشید؟!