عایشه و حدیث افک !!!!!!!

عایشه و حدیث افک !!!!!!!

قسمت بیست و دوم – حدیث افک  

دانشمندان اهل سنت چون براى عایشه فضیلتى نیافتند، حدیث ساختگى افک را پر و بال دادند. البته نمایشنامه نویس این داستان خود عایشه بود و این نشان مى‏دهد که او نیز مى‏خواسته به جبران آنچه که از او نقل کردیم -از حسادتها و آزارهاى او نسبت به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و جنگ او با امام زمانش و…- فضیلتى براى خود نقل کرده و آیاتى از قرآن را متوجه خود نماید تا بعدها بگویند که خداوند عایشه را تبرئه کرد. حال از چه؟… بگذریم از اینکه بعض از محققین از اهل سنت نیز به این داستان اشکالاتى وارد کردند.

خلاصه حدیث افک مطابق نقل صحاح (که راوى آن -چنانچه گذشت فقط عایشه مى‏باشد-) چنین است:

«در برگشت از غزوه بنى المصطلق (یا غزوه مریسیع)(۱) در نزدیکى مدینه وقتى که براى قضاى حاجت رفته بودم گردنبندم گم شد. چون براى طلب آن رفتم همه رفتند و من تنها ماندم؛ آنان که محملم را حمل مى‏کردند متوجه نشدند که من در آن نیستم زیرا وزنم کم بود. در همان مکان خوابم برد تا آنکه صفوان بن معطل که پشت سر ما مى‏آمد به من رسید. او مرا قبل از نزول حجاب دیده بود و لذا مرا شناخت. من با صداى استرجاع او (یعنى گفتن کلمه انا لله وانا الیه راجعون) بیدار شده و خود را پوشاندم؛ سوار شتر شدم و وسط روز بود که به جمعیت رسیدیم. چون به مدینه رسیدم مدت یکماه بیمار بودم و در این مدت مردم درباره من مطالبى گفته و نسبت دروغ و بهتان به من مى‏دادند که در رأس آنها عبد اللّه بن أبىّ بن سلول (رأس نفاق در مدینه در زمان رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ) بود و من هیچ از آن خبر نداشتم فقط ناراحتیم این بود که از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن محبتى که همیشه در هنگام مریضى مى‏دیدم مشاهده نمى‏کردم فقط مى‏آمد و سلام مى‏کرد و مى‏گفت: چطورى؟ وقتى که اندکى بهبودى یافتم همراه ام مسطح به بیرون شهر جهت قضاى حاجت رفتم. ما فقط شب به شب خارج مى‏شدیم و این قبل از آن بود که کنار منزل محلى براى این کار برگزینیم. در راه ام مسطح لغزید و پسرش مسطح (ابن أبی أثاثه) را دشنام داد من به او گفتم: بد کارى کردى که به کسى که در جنگ بدر


(۱) بخارى در ج ۵ صحیح، ص ۱۴۷، باب غزوه بنى المصطلق از مغازى، از قول ابن اسحاق آن را در سال ششم هجرى دانسته و از قول موسى بن عقبه آن را در سال چهارم مى‏داند.(۵۳)


حاضر بود دشنام دادى و در روایت ترمذى این برنامه ۳ بار تکرار شد و چون بار سوم من به او اعتراض کردم گفت: نمى‏دانى که چه گفت؟ گفتم: چه گفت؟ او آنچه را که اهل افک درباره من گفتند شرح داد. چون به منزل رفتم و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر من وارد شد و احوال پرسید گفتم: اجازه هست که نزد پدر و مادرم بروم؟ و من مى‏خواستم که خبر دقیق آن را از آنها بشنوم رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به من اجازه داد نزد آنها رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه مى‏گویند؟ گفت: دخترم ناراحت نباش به خدا قسم کم پیدا مى‏شود که زنى صاحب جمال نزد مردى باشد که او را دوست دارد مگر آنکه هووهاى او درباره او حرفهاى زیادى مى‏زنند. گفتم: سبحان اللّه مردم این حرفها را مى‏زنند؟ آن شب تا صبح کارم گریه بود. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله على بن أبی طالب و اسامه بن زید را طلبید واین در مدت زمانى بود که وحى نازل نمى‏شد. او با آن دو در مورد جدائى از اهلش مشورت کرد. اسامه به آنچه که از تبرئه اهل آن حضرت مى‏دانست پاسخ گفت و گفت: اینان اهل تواند و ما جز خوبى سراغ نداریم و اما على بن أبی طالب، او گفت: که خدا بر تو تنگ نگرفته و زن غیر از او زیاد است و اگر از کنیزش بپرسى راستش را به تو مى‏گوید. حضرت بریره را طلبید و گفت: اى بریره آیا چیز بدى از عایشه سراغ دارى؟ بریره گفت: به خدائى که تو را مبعوث کرد من از او چیزى که بتوان او را بدان معیوب نمود ندیدم مگر آنکه او زنى کم سن و سال است و خمیر درست مى‏کند و بره آن را مى‏خورد. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر منبر رفت و از مردم درباره عبد اللّه بن أبىّ کمک خواست. حضرت بر منبر چنین گفت: اى مسلمانان چه کسى درباره مردى که آزارش به اهل بیتم رسیده است کمکم مى‏کند. به خدا قسم من درباره اهلم جز خیر نمى‏دانم. اینان درباره مردى (مراد حضرت صفوان بن معطل مى‏باشد) حرف در آوردند که من جز خوبى از او نمى‏دانم. او جز همراه من وارد بر اهلم نمى‏شود. سعد بن معاذ انصارى برخاست و گفت: من، یا رسول اللّه اگر او از قبیله اوس باشد گردنش را مى‏زنیم و اگر از برادرانمان از خزرج باشد هر چه امر کنى انجام مى‏دهیم. سعد بن عباده رئیس خزرج -که مرد صالحى بود ولى تعصب جاهلیت او را به غضب آورده بود- برخاست و به سعد گفت: به خدا قسم دروغ گفتى. تو نه او را مى‏کشى و نه بر آن قدرت دارى. اسید بن حضیر -پسر عموى سعد معاذ- برخاست و به سعد بن عباده گفت: دروغ گفتى به خدا قسم او را حتما مى‏کشیم. تو منافقى و از منافقین حمایت مى‏کنى. در نتیجه دو قبیله اوس و خزرج برخاسته و نزدیک بود که با هم درگیر شوند و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر منبر ایستاده و پیوسته آنان را ساکت مى‏کرد تا آنکه همه ساکت و آرام شدند. من آن روز و شب آن، پیوسته کارم گریه بود. پدر و مادرم مى‏پنداشتند که گریه مرا خواهد کشت. در این هنگام که آن دو نزدم بوده و من گریه مى‏کردم زنى از انصار بر من وارد شد. او نیز نشست و گریه مى‏کرد ما در این حال بودیم که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد شد. سلام کرد و نشست و او در این مدت نزد من ننشسته بود. یکماه بود که درباره من بر او وحى نشد. حضرت بعد از شهادت (به وحدانیت خدا و…) چنین گفت: اى عایشه درباره تو مردم این مطالب را مى‏گویند. اگر تو کارى نکردى به زودى خدا تو را تبرئه مى‏کند و اگر گناهى مرتکب شدى استغفار و توبه کن که خدا توبه پذیر است. من (مطابق بعض روایات بخارى و نیز روایت ترمذى) گفتم: «آیا خجالت نمى‏کشى که در حضور این زن چنین مى‏گوئى؟» (پناه مى‏بریم به خدا از چنین جسارتى که قلم از نوشتن آن شرم دارد و زبان از گفتن آن عاجز است ولى چه کنیم که باید براى بیدارى خواب آلوده‏ها و شناخت بیشتر عایشه آن را نوشت و در معرض دید انسانهاى منصفى که مى‏خواهند حق را از باطل تمیز دهند قرار داد) چون رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله گفتارش به پایان رسید اشک چشمم خشک شد. به پدرم (۵۴)


گفتم: پاسخ بده. گفت: به خدا قسم نمى‏دانم چه بگویم. به مادرم همان را گفتم. او نیز همان را گفت. من که سنم کم بود و قرآن زیاد بلد نبودم گفتم: به خدا قسم من دانستم که شما مطلبى شنیدید و آن را باور کردید. اگر بگویم که من بى گناهم -و خدا مى‏داند که من بى گناهم- باور نمى‏کنید و اگر اقرار کنم -در حالى که بى گناهم- باور مى‏کنید. من چیزى ندارم که بگویم مگر همان را که پدر یوسف گفت: «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (آیه ۱۸ از سوره یوسف) سپس رو برگردانده و در رختخوابم دراز کشیدم و من خوب مى‏دانستم که بى گناهم و خداوند آن را آشکار مى‏سازد ولکن فکرش را هم نمى‏کردم که درباره من آیاتى نازل کند که خوانده شود ولى امید داشتم که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در خواب بى گناهیم را ببیند. به خدا قسم هنوز رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از جایش برنخواست و کسى از اهل بیت از منزل بیرون نرفت که خداى عزوجل بر پیامبرش وحى نازل کرد. چون حضرتش از حالت وحى خارج شد خندید و اول کلمه‏اى که گفت این بود که اى عایشه به خدا قسم که خدا تو را تبرئه کرد. مادرم به من گفت: برخیز و نزد او برو. گفتم: به خدا قسم نزدش نمى‏روم و از کسى جز خدا تشکر نمى‏کنم زیرا او بود که براءت مرا نازل کرد. در این حال آیات ۱۱ تا ۲۰ از سوره نور نازل شد. ابوبکر که به خاطر قوم و خویشى با مسطح و فقرش بر او انفاق مى‏کرد، گفت: به خدا قسم حال که او درباره عایشه چنین گفت دیگر بر او چیزى انفاق نمى‏کنم. خداوند آیه ۲۲ از همان سوره را نازل کرد که صاحبان فضل و وسعت رزق قسم نخورند که بر خویشاوندان و بیچارگان و آنانکه در راه خدا هجرت کردند انفاق نکنند. باید بگذرند و چشم پوشى کنند. آیا دوست ندارید که خدا شما را ببخشد. ابوبکر گفت: به خدا قسم من دوست دارم که خدا مرا ببخشد و مجددا انفاق به مسطح را از سر گرفت و گفت: هرگز از او دریغ نمى‏کنم.

رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از زینب دختر جحش درباره من پرسید که تو چه مى‏دانى یا چه دیدى؟ گفت: یا رسول اللّه من چیزى ندیدم و نشنیدم و به خدا قسم از او جز خوبى سراغ ندارم و زینب در میان زنهاى پیامبر کسى بود که به خاطر جمالش به من فخر مى‏کرد و خدا به خاطر پاکدامنیش او را حفظ کرد. خواهرش حمنه بر خلاف او با اهل افک همصدا شد… دیگر از کسانى که با عبد اللّه بن أبىّ همراهى کردند حسان بن ثابت (شاعر مخصوص پیامبر) بود».

در بعض از روایات صحاح آمده است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر اینان حد قذف جارى کرد. درباره صفوان نیز گفته‏اند که او ازدواج نکرده بود و سرانجام به شهادت رسید(۱).

این حدیث با همه طولانى بودنش و تکرار آن در صحاح مخصوصا در صحیح بخارى که ۱۴ بار؛ یا به طور خلاصه (۱۰ بار) و یا مفصلا (۴ بار) و در ضمن تقریبا ۲۵ صفحه آن را نقل کرده است قابل اعتماد نیست و ما آن را از بافته‏هاى


(۱) الف – صحیح بخارى، ج ۳، ص ۲۰ – ۲۱۹، کتاب الشهادات، باب أوّل، و ص ۳۱ – ۲۲۷٫ همان کتاب، باب تعدیل النساء بعضهن بعضا، وج ۴، ص ۱۸۳، کتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: لقد کان فی یوسف و اخوته.. (در اینجا بخارى روایت مزبور را از مسروق و او از ام رومان مادر عایشه نقل کرده است که در متن بدان توجه خواهیم داد)، وج ۵، ص ۱۱۰، باب قصه غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائکه بدرا، و ص ۵۴ – ۱۴۸، باب غزوه بنى المصطلق وهى غزوه المریسیع، (او در اینجا از قول زهرى مى‏نویسد: «کان حدیث الافک فی غزوه المریسیع» باب حدیث الافک دو حدیث، وج ۶، ص ۹۶، کتاب التفسیر، سوره یوسف، در ضمن دو حدیث که حدیث دوم از ام رومان است، وص ۳۲ – ۱۲۷، تفسیر سوره نور، وص ۳۶ – ۱۳۴ همان، وج ۹، ص ۱۳۹ آخر کتاب الاعتصام بالکتاب والسنه، در ضمن دو حدیث، وص ۱۷۶ کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالى: یریدون أن یبدلوا کلام اللّه…، وص ۱۹۳، همان کتاب، باب قول النبى الماهر بالقرآن مع… .ب – صحیح مسلم، ج ۴، ص ۳۸ – ۲۱۲۹، کتاب التوبه، باب ۱۰، ح ۵۶ إلى ۵۸٫

ج – سنن ترمذی، ج ۵، ص ۱۴ – ۳۱۰، تفسیر سوره نور، ح ۳۱۸۰ و ۳۱۸۱٫

(۵۵)


عایشه مى‏دانیم. البته اهل سنت که عایشه را با لقب «صدیقه» مفتخر نموده‏اند، نمى‏توانند بپذیرند که او چنین واقعه‏اى را از خود ساخته باشد آن هم با این تفصیل و با نقل همه ریزه کاریها ولى ما به خواست خدا با دلایلى که بیان خواهیم نمود ادعاى خود را به اثبات خواهیم رساند. البته این فقط ما نیستیم که به این روایت ایراد مى‏گیریم بلکه بعض از علماى عامه نیز به بعض از مطالب آن اشکال وارد نموده‏اند. اما نقل دلایل:

۱ – در این حدیث آمده است که این واقعه بعد از نزول آیه حجاب بود و مى‏دانیم که آیه حجاب در جریان ازدواج پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با زینب نازل شد و آن در اواخر سال پنجم هجرى بود؛ بنابراین آنچه بخارى در ضمن غزوه بنى المصطلق از قول موسى بن عقبه نقل مى‏نماید که این غزوه در سال چهارم هجرى بود صحیح نیست. از اینجا معلوم مى‏شود که قول عایشه آنجا که مى‏گوید: سعد معاذ و سعد بن عباده با هم بگو مگو داشتند صحیح نیست؛ چه آنکه سعد معاذ نزدیک دو سال قبل از آن بعد از فتح بنى قریظه در اثر جراحتى که در غزوه احزاب به او وارد شد به شهادت رسید.

۲ – از جمله روایاتى که بخارى -چنانچه در پاورقى بدان اشاره نمودیم- نقل کرده است حدیث مسروق از ام رومان است. احمد در مسند خود از او فقط حدیث افک را نقل کرده آن هم از مسروق، و مسروق بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به مدینه آمد و ام رومان در زمان حیات آن حضرت از دنیا رفت. بنابراین یا باید گفت: که ام رومان اهل نقل حدیث نبود چنانچه شوهرش نیز آنچه مى‏توان پذیرفت -که البته ما نمى‏پذیریم- فقط حدیث «ما (پیامبران) ارث نمى‏گذاریم» را نقل کرده است (که در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت) و یا وفاتش در اوایل هجرت بود نه در سال ششم هجرى آنچنانکه در «الاصابه» آمده است.

۳ – یکى دیگر از کسانى که در حدیث افک از عایشه حمایت کرد «بریره» خادمه عایشه بود. او در سال ششم هجرى هنوز همسر «مغیث» بود. عایشه او را خرید و آزاد کرد و دیگر حاضر نشد با شوهرش زندگى کند بلکه به عنوان خدمتگذار نزد عایشه ماند. از روایتى که در صحیح بخارى و سنن ترمذى آمده است به خوبى بر مى‏آید که زمان آزادى «بریره» حداقل در سال هشتم هجرى بوده است. به این روایت دقت کنید:

«عن ابن عباس أنّ زوج بریره کان عبدا یقال له مغیث کأنى أنظر الیه یطوف خلفها یبکى ودموعه تسیل على لحیته. فقال النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم لعباس: یا عباس! ألا تعجب من حب مغیث بریره ومن بغض بریره مغیثا؟…»(۱).

ابن عباس مى‏گوید که شوهر بریره بنده‏اى بود به نام مغیث که (بعد از آزاد شدن او و عدم تمایل به زندگى با او) پشت سرش گریه کنان مى‏رفت در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به عباس گفت: اى عباس آیا تعجب نمى‏کنى که چگونه مغیث بریره را دوست دارد و بریره او را دشمن؟

باید توجه داشت که ابن عباس آنگاه که کودکى ۸ ساله بود(۲) همراه پدرش اندکى قبل از فتح مکه به مدینه آمدند. بنابراین آندو در سال ششم هجرى در مدینه نبودند و بریره نیز خدمتکار عایشه نبود. چگونه ممکن است روایتى


(۱) صحیح بخارى، ج ۷، ص ۶۲، کتاب الطلاق، باب شفاعه النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم فی زوج بریره، و مشابه آن در باب قبل از آن در طى دو حدیث.ترمذی نیز در کتاب الرضاع (ج ۳، ص ۴۶۲، ح ۱۱۵۶) مشابه آن را نقل کرده است.

(۲) بخارى ازقول ابن عباس مى‏نویسد: «توفی رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم وأنا ابن عشر سنین…» یعنى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از دنیا رفت در حالى که من ۱۰ ساله بودم. (ج ۶ صحیح ص ۲۳۸، باب فضل القرآن على سایر الکلام، باب تعلیم الصبیان القرآن).

(۵۶)


اینچنین را که در آن دروغهاى شاخدارى دیده مى‏شود پذیرفت؟ آیا باز هم باید گفت که همگى اصحاب عادلند؟ آیا مى‏توان به روایات عایشه اعتماد کرد؟

غیر از آنچه که گذشت نکات مبهم بلکه غیر قابل قبولى در این داستان به چشم مى‏خورد که باید بدان توجه داشت:

۱ – به قول عایشه عبد اللّه بن أبىّ بیشترین نقش را در این ماجرا به عهده داشت. ما جهت بررسى این مطلب ناچاریم حال او را بعد از غزوه بنى المصطلق جویا شویم تا بدانیم آیا او در شرایطى بود که بتواند چنین جسارتى بکند. به این روایت توجه کنید:

«… جابر بن عبد اللّه: کنا فی غزاه قال سفیان: یرون أنها غزوه بنى المصطلق فکسع رجل من المهاجرین رجلا من الانصار فقال المهاجرى: یا لَ المهاجرین وقال الانصارى: یا لَ الأنصار فسمع ذلک النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم فقال ما بال دعوى الجاهلیه قالوا رجل من المهاجرین کسع رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم : دعوها فانها منتنه. فسمع ذلک عبد اللّه بن أبی بن سلول فقال أ وقد فعلوها واللّه «لَئِنْ رَجَعْنا إِلى الْمَدِینَهِ لِیُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْها الاَْذَلَّ» فقال عمر یا رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم دعنى أضرب عنق هذا المنافق فقال النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم دعه لا یتحدث الناس أنّ محمدا یقتل أصحابه. وقال غیر عمر: فقال له ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه واللّه لا تنفلت حتى تقرّ أنک الذلیل ورسول اللّه العزیز، ففعل»(۱). قال ابو عیسى: هذا حدیث حسن صحیح.

«در غزوه بنى المصطلق مردى از مهاجرین به مردى از انصار ضربه‏اى نواخت (در پاورقى آمده است که نام مهاجر جهجاه بن قیس بوده که جلوى اسب عمر را مى‏گرفت ونام انصارى سنان بن دیره الجهنى بود) هر کدام از آن دو، قبیله خویش را به یارى طلبید. رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چون صداى آن دو را شنید آن را خواندن جاهلیت فرموده و از کمک نمودن به آن جلوگیرى نمود. عبد اللّه بن أبی چون شنید گفت: وقتى به مدینه برگشتیم ما که عزیزیم آنها را (قریش و مهاجرین را) که ذلیلند از آن بیرون مى‏کنیم. عمر گفت: یا رسول اللّه اجازه بده گردن این منافق را بزنم. حضرت فرمود: در آن صورت مى‏گویند که من اصحابم را به قتل مى‏رسانم. پسر عبد اللّه که او نیز عبد اللّه نام داشت به پدرش گفت: نمى‏گذارم به مدینه برگردى مگر اینکه اقرار کنى که تو ذلیل و رسول خدا عزیز است؛ او نیز چنین کرد». آرى عبد لله بن أبىّ بعد از آن غزوه با ذلت وارد مدینه شد. او در مقامى نبود که بتواند علیه همسر پیامبر شایعه‏اى بپراکند و عده‏اى را نیز دور خودش جمع کند.

بخارى نیز در تفسیرش نزول آیات سوره منافقین را درباره عبد اللّه بن أبىّ مى‏داند. او قول عمر را که گفته است: «دعنى یا رسول اللّه أضرب عنق هذا المنافق» نقل مى‏کند(۲).

۲ – عایشه مى‏گوید که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با على علیه‏السلام و اسامه بن زید مشورت کرد. ابهامى که در این فراز به نظر مى‏رسد این است که چطور آن حضرت با کودکى در حدود ۱۳ سال در امرى با این اهمیت مشورت مى‏کند و با پدر او یعنى زید که عنوان پسر خوانده آن حضرت را نیز داشت مشورت نکرد؟(۳)


(۱) سنن ترمذی، ج ۵ ص ۳۸۹، کتاب تفسیر القرآن، تفسیر سوره منافقین، ح ۳۳۱۵، او قبل از این چند روایت دیگر هم نقل کرده است.(۲) ج ۶ صحیح، ص ۹۳ – ۱۸۹٫

(۳) اسامه در سال رحلت نبى مکرم اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله -سال یازدهم هجرى- ۱۸ سال داشت که به فرماندهى لشگرى منصوب شد که بزرگان مهاجر و انصار – از جمله ابوبکر و عمر- تحت فرمانش بودند و به خاطر سن کمش عده‏اى طعنه مى‏زدند.

(۵۷)


۳ – عایشه از طرفى مى‏گوید که خدا زینب رابه خاطر پاکدامنیش حفظ کرد و از طرفى مى‏گوید که على علیه‏السلام درباره او همان عقیده را داشت که اهل افک داشتند. دقت کنید:

«عن الزهرى قال: قال لى الولید بن عبد الملک: أ بلغک أنّ علیا کان فیمن قذف عایشه؟ قلت: لا، ولکن قد أخبرنى رجلان من قومک أبو سلمه بن عبد الرحمن وابوبکر بن عبد الرحمن بن الحارث أنّ عایشه قالت لهما کان على مسلما فی شأنها»(۱).

آیا عایشه که جمله فوق را به آن دو نفر گفت، از قلب و نیت على علیه‏السلام با خبر بود؟ آیا در جمع بین آنچه که درباره زینب گفت و جمله فوق، نمى‏توانیم بفهمیم که او آن حضرت را پاکدامن نمى‏دانست؟ آیا نظر عایشه معتبرتر است یا قول خداى سبحان که اهل بیت – و در رأس آنان على علیه‏السلام – را طبق آیه تطهیر از هر رجس و آلودگى پاک معرفى مى‏کند؟ قول عایشه در اینجا را بپذیریم که زینب را پاکدامن مى‏داند و از پاکدامنیش حاضر نشد به او نسبت ناروا بدهد یا قول دیگر او را که وقتى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به زینب دستورى مى‏دهد او با کمال بى ادبى نافرمانى کرده و حضرتش بیش از دو ماه با او قهر مى‏کند؟(۲)

اگر بگوئیم نسبت ناروا دادن مهمتر است، لازم بود که از حسان – شاعر مخصوصش – نیز مدتى طولانى قهر کند!

۴ – از جمله مطالبى که عایشه نقل کرده است اینکه وقتى به مادرش مى‏گوید: آیا واقعا مردم درباره من چنین مطالبى را گفته‏اند مادرش جهت دلدارى او مى‏گوید: مهم نیست؛ کمتر زنى است که زیبا باشد و شوهرش او را دوست داشته باشد؛ مگر آنکه هووهایش درباره او مطالبى مى‏گویند!

«… قالت: یا بنیه هوّنى علیک فواللّه لقلّما کانت امرأه قط وضیئه عند رجل یحبها لها ضرائر إلاّ کثرن علیها…» با توجه به اینکه هیچیک از همسران پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله درباره عایشه حتى یک کلمه هم حرفى نزدند. (البته باید گفت که آنها از این داستان ساختگى مطلع نبودند!). پس چه شد که عایشه از قول مادرش آن جمله را ساخت؟ آیا جز این است که بخواهد خودش را زیبا معرفى کرده و نیز بگوید که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را دوست داشت؟ آیا آن حضرت کسى را که مى‏داند بعدها به جنگ پسر عمو و دامادش که همراه او دو نور دیده‏اش و دو سید جوانان اهل بهشت نیز مى‏باشند مى‏رود و غائله جمل را به راه مى‏اندازد دوست دارد؟

۵ – در بعض از همان روایات آمده است که عایشه مى‏گوید: «… واللّه إنّ الرجل الذى قیل له ما قیل لیقول: سبحان اللّه فوالذى نفسى بیده ما کشفت من کنف أنثى قطّ، قالت: ثمّ قتل بعد ذلک فی سبیل اللّه». مراد عایشه این است که صفوان بن معطل که با عایشه در این تهمت شریک بود هرگز ازدواج نکرده بود، در حالى که ابو داود با سند صحیح از ابو سعید نقل مى‏کند که همسر صفوان نزد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و از شوهرش صفوان شکایت کرد(۳). بنابراین باید گفت که عایشه (پیس نویس این نمایشنامه) از ازدواج صفوان بى خبر بود! (چنانچه از شهادت سعد معاذ و…).


(۱) صحیح بخارى، ج ۵، ص ۱۵۴، باب غزوه بنى المصطلق… .(۲) ر – ک، پاورقى شماره ۶۵٫

(۳) ج ۲ سنن، ص ۳۳۰، کتاب الصوم، باب المرأه تصوم بغیر اذن زوجها، ح ۲۴۵۹٫

(۵۸)


۶ – مى‏گوید که ابوبکر بر مسطح بن اثاثه انفاق مى‏کرد و آیه ۲۲ از سوره نور را درباره او مى‏داند. ما در بررسى «خلفا در صحاح» توضیح دادیم که ابوبکر (و نیز عمر) از فرط گرسنگى از منزل بیرون آمده و منتظر بود تا غذائى براى سیر شدن تهیه شود؛ چگونه ممکن است پذیرفت که او مصداق آیه فوق بوده و داراى ثروتى باشد که بتواند دیگرى را نیز اداره کند! او حاضر نشد درهمى انفاق کند تا بتواند با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نجوى کند و خداوند این طفره رفتن‏ها را گناهى دانست که از آن در گذشت. او پول شترى را که هنگام هجرت در اختیار پیامبر گذاشت، گرفت!(۱) آیا مى‏توان قول عایشه را در تفسیر آیه مزبور پذیرفت؟

۷ – مى‏گوید: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر منبر از مردم علیه ابن أبىّ کمک خواست و در آن همسرش را، و نیز صفوان را تبرئه کرد که به جدال لفظى بین عده‏اى انجامید ولى وقتى نزد عایشه آمد به او گفت: اگر گناه کردى توبه کن و… ما کدام را باور کنیم: اعتماد آن حضرت به همسرش و یا تردید درباره او را؟ آیا آن حضرت به اندازه بریره یا زینب و یا اسامه به عایشه مطمئن نبود؟ آنها به خاطر پاکدامنى خود او را تبرئه کردند و لابد رسول خدا به خاطر (العیاذ بالله) پاکدامن نبودن به او بدگمان بود! چگونه مى‏توان پذیرفت که آن حضرت فریب شایعات بى اساسى را خورده و به کسى -تا چه رسد به همسرش- بدگمان شود؟

۸ – مى‏گوید: رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله یکماه پیش عایشه ننشست! آیا مى‏توان پذیرفت که آن حضرت به خاطر شایعاتى بى اساس که منافقى آن را ساخته و چند نفر نیز آن را تقویت کردند، قبل از هرگونه تحقیقى رعایت حق همسر را نکرده و یکماه از او جدا باشد؟

۹ – یکى از مطالبى که در روایت بدان تصریح شده این است که افرادى جزء تهمت زنندگان بودند که باور کردن آن بسیار سخت است. چگونه مى‏توان پذیرفت که مسطح بن اثاثه – ربیب نعمت ابوبکر- به دختر ولى نعمتش آن هم به پیروى از یک منافق، نسبتى ناروا بدهد؟ یا چگونه مى‏توان پذیرفت که حسان بن ثابت -شاعر مخصوص پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله – به همسر ممدوحش چنان تهمتى بزند؟ مگر مى‏توان قبول کرد که حمنه -همسر طلحه بن عبید اللّه- درباره دختر عموى شوهرش مطلب ناروائى بگوید و شوهرش نیز ساکت باشد؟

۱۰ – در قرآن از گروه تهمت زنندگان با کلمه «عصبه» یاد کرده است. «راغب» در «مفردات» معناى آن را جماعتى مى‏داند که همکارى دارند. عبد اللّه بن ابىّ و مسطح و حمنه نه با هم نسبتى داشتند و نه از یک قبیله بودند و نه همه جزء منافقین به حساب مى‏آمدند و نه همه از انصار بودند و نه همه از قریش؛ بنابراین با چه ملاک و میزانى مى‏توان آنها را در تحت یک مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبه» بر آنها صادق باشد؟

۱۱ – مى‏گوید که بعد از نزول آیات افک، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر ۳ نفر: حسان و حمنه و مسطح، حد قذف جارى کرد(۲). سؤال ما این است که در کدام تاریخ -غیر از همین حدیث عایشه- آمده است که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر افراد


(۱) مشروح آنچه را که در فضائل ابوبکر نقل شده و پاسخ آنها را در کتابمان: «خلفا در صحاح» و نیز «مناظره دو عالم اهل سنت» ملاحظه فرمائید.(۲) الف ـ سنن ترمذى، ج ۵، ص ۳۱۴، کتاب تفسیر القرآن، سوره نور، ح ۳۱۸۱٫

(.. فلما نزل امر برجلین و امرأه فضربوا حدّهم).

ب ـ سنن ابن ماجه، ج ۲، ص ۸۵۷، کتاب الحدود، باب ۱۵ (باب حد القذف)، ح ۲۵۶۷٫

ج – سنن أبی داود، ج ۴، ص ۱۶۲، کتاب الحدود، باب فی حد القذف، ح ۴۴۷۴٫

ابو داود در حدیث بعد اسامى آن سه نفر را مطابق آنچه که در متن گذشت مى‏نویسد.

(۵۹)


مذکور حد خدا را جارى کرده باشد؟ از این گذشته مگر بر شایعه سازان باید حد جارى شود؟ مگر نه این است که حد هنگامى جارى مى‏شود که در حضور حاکم شرع گواهى دهند؟ وانگهى فرماندهى این تهمت زدن بر عهده ابن ابىّ بود؛ چرا بر او حد جارى نشد؟

۱۲ – دیگر از مطالبى که عایشه ادعا کرده مسأله مشاجره اوس و خزرج است که مى‏گوید آنها نزدیک بود با هم درگیر شوند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آنها را ساکت کرد. مى‏گوئیم أوّلاً: عایشه که خود مریض و در منزل بسترى بود از کجا فهمید که بین اوس و خزرج مشاجره شد و سعد معاذ (که زنده نبود!) چه گفت و سعد بن عباده چه جواب داد و اسید بن حضیر چگونه به او پرخاش کرد و…؟ آیا کسى براى او نقل کرد؟ چرا اسمى از ناقل آن برده نشد؟ و ثانیا: چگونه مى‏توان پذیرفت که سعد بن عباده -رئیس خزرج- از منافقى مانند عبد اللّه بن أبىّ -که ننگ ذلیل بودن از او زدوده نشده بود – حمایت کند؟ و ثالثا چگونه مى‏توان پذیرفت که انصار در مقابل رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در حالى که آن حضرت بر منبر از آنها کمک مى‏خواست به خاطر منافقى بخواهند با هم درگیر شوند؟ آیا ۶ سال تأدیب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در آنها اینقدر کم اثر بود؟

۱۳ – در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت که وقتى ابو سفیان بر سلمان و صهیب و بلال گذشت و آنها گفتند که کاش شمشیرهاى مؤمنان گردن دشمنان خدا را مى‏زد، ابوبکر که همراه او بود در دفاع از ابوسفیان مشرک به آنها گفت: آیا اینها را به شیخ قریش مى‏گوئید؟! حال چه شد که در دفاع از دخترش حتى یک کلمه هم از او نقل نشده است؟ آیا او هم گفتار دیگران را باور کرده و یا به جمع آنان پیوسته بود؟

۱۴ – چرا قبیله تیم و خصوصا برادران و پسر عموها و سایر اقوام عایشه هیچگونه عکس العملى نشان ندادند؟ آیا آنها هم با ابن أبىّ ها همصدا بودند؟ چرا طلحه -پسر عموى عایشه- همسرش حمنه را از پیوستن به تهمت زنندگان منع نکرد؟ آیا او هم موافق بود؟

۱۵ – چه شد که از اصحاب -اعم از مهاجر و انصار- در مورد واقعه‏اى به این مهمى که یکماه نقل مجلس همه بود حتى یک کلمه چیزى نقل نشد؟ آیا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آیا نباید غیر از عایشه کسى دیگر -ولو یک نفر- آن را نقل کند؟ آیا نمى‏توان از همین امر به ساختگى بودن این داستان پى برد و آن را از بافته‏هاى عایشه دانست؟

۱۶ – چرا در این داستان گفته شد که آیات مزبور در مورد تبرئه عایشه نازل شد؟ مگر طرف دیگر این تهمت، صفوان بن معطل نبود؟ پس باید گفت که آیات فوق در تبرئه آن دو نفر نازل شد. چرا اینهمه سرو صدا و هاى و هو براى براءت عایشه؟ در حالى که تهمت به صفوان نزدیک‏تر به واقع مى‏باشد تا به عایشه.

۱۷ – بر فرض محال که داستان فوق صحیح باشد آیا جز این است که آیات فوق مى‏گوید که صفوان و عایشه زنا نکردند؟ آیا این امتیازى براى آن دو به حساب مى‏آید؟

مگر سایر همسران پیامبر -بلکه جمیع پیامبران- و نیز سایر مؤمنین -بجز عده بسیار اندکى- به این گناه آلوده بودند که آلوده نبودن عایشه براى او امتیازى محسوب شود؟ گذشته از این آیا عایشه با گفتن این جمله به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که:

(۶۰)


«آیا از این زن خجالت نمى‏کشى که در حضور او چنین مى‏گوئى؟» جز آنکه لکه ننگ دیگرى بر دامن خود نهاد؟ آیا این از ادب یک مؤمن است که به بزرگتر از خود -تا چه رسد به ساحت قدس رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله – چنین چیزى بگوید؟ آیا بهتر نبود که علماى اهل سنت اندکى اندیشیده و لااقل این ننگ را زدوده و از این روایت سر تا پا کذب این عبارت را حذف مى‏کردند؟ (اللهم غفرا).

۱۸ – از عایشه تعجب است که در حال مرض و بسترى بودن از همه وقایع باخبر بود ولى سرى به منزل صفوان نزد تا از او هم نقل کند که یکماه -مثلا- مریض بود و بگوید که بعد از یک ماه آیات افک در براءت از او نازل شد! از صفوان هم تعجب است که ۱۰ آیه در تبرئه او نازل شد ولى از آن براى پاکى خودش استفاده نکرد! لابد بر دهان او هم مانند همه اصحاب مهر زده شد که نتوانست کلمه‏اى بگوید!

۱۹ – مى‏گویند خداوند نظرى به اهل بدر کرد و فرمود: هر چه خواهید عمل کنید (خوب یا بد) که آمرزیده‏اید(۱). چه شد که وقتى نوبت به مسطح بن اثاثه (که بدرى بود) رسید باید به جرم همراهى با شایعه سازان حد بخورد؟ آیا او از این قانون استثناء شده یا عایشه با سایرین تفاوت دارد یا حدیث آمرزش بدریین صحیح نیست و یا حد خوردن مسطح پایه‏اى ندارد و یا…؟!

۲۰ ـ از همه اینها گذشته، مگر أصحاب مرتکب خطا و گناه مى‏شوند؟! ـ آن‏طور که اهل سنّت مى‏گویند ـ اگر این عقیده درست باشد باید از همان ابتدا رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ریشه این تهمت ساختگى را مى‏زد!

– شأن نزول آیات افک  

حاکم نیشابورى در مستدرک از عایشه روایتى نقل مى‏کند که به خوبى مى‏رساند اهل افک تهمت را بر چه کسى وارد کردند. البته او اسامى کسانى راکه عنوان «عصبه» بر آنان صادق باشد نمى‏آورد ولى معلوم است که آنان باید کسانى باشند که اهل سنت نخواستند با معرفى آنها آبروى کسانى که باید حفظ شود ریخته گردد.

«عن عایشه قالت: اهدیت ماریه إلى رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم ومعها ابن عم لها. قالت: فوقع علیها وقعه فاستمرت حاملا. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافک والزور: «من حاجته إلى الولد ادعى ولد غیره» وکانت امّه قلیله اللبن فابتاعت له ضائنه لبون فکان یغذى بلبنها فحسن علیه لحمه. قالت عایشه: فدخل به علىّ النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم ذات یوم فقال: «کیف ترین»؟ فقلت: من غذى بلحم الضأن یحسن لحمه. قال: «ولا الشبه» قالت: فحملنى ما یحمل النساء من الغیره أن قلت: ما أرى شبها. قالت: وبلغ رسول اللّه ما یقول الناس فقال لعلى…»(۲).

عایشه مى‏گوید: «ماریه» به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اهداء گردید و همراه او پسر عموى او نیز بود. او به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموى او (و در مشربه أمّ ابراهیم) نهاد. اهل افک گفتند که چون او (یعنى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ) به فرزند نیاز داشت، فرزند غیر را به خود نسبت داد. چون شیر مادرش (یعنى ماریه) کم بود با شیر گوسفند پرورش یافت ولذا فربه شد. روزى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه مى‏بینى؟ گفتم: البته وقتى


(۱) صحیح بخارى ج ۵ ص ۹۹، باب قصه غزوه بدر، باب فضل من شهد بدرا.(۲) ج ۴ ص ۴۱، کتاب معرفه الصحابه، ح ۲۴۱۹٫

(۶۱)


از شیر گوسفند استفاده کند فربه مى‏شود. گفت: شباهت او را (با من) چى؟ من از روى حسادت گفتم: شباهتى ندارد. گفتار مردم به گوش پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسید، على را فرستاد… (دنباله آن را از حدیث مسلم نقل مى‏کنیم).

عایشه در اینجا به چند نکته اشاره مى‏نماید:

۱ – اهل افک تهمت زنا به ماریه زدند.

۲ – عایشه از روى حسادت حاضر نشد بگوید که او (یعنى ابراهیم) شبیه رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏باشد.

۳ – به على علیه‏السلام مأموریت تحقیق داده شد… .

مسلم که در ضمن ۱۰ صفحه حدیث افک را از عایشه نقل کرده است در آخر آن حدیثى در ضمن سه سطر از انس اینگونه مى‏آورد:

«عن انس أنّ رجلا کان یتهم بأم ولد رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم فقال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم لعلى: اذهب فاضرب عنقه فأتاه على فاذا هو فی رکىّ یتبرد فیها فقال له على أخرج فناوله یده فأخرجه فاذا هو مجبوب لیس له ذکر فکف علىّ عنه ثمّ أتى النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم فقال یا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذکر»(۱).

خلاصه آنکه وقتى تهمت مذکور به گوش پیامبر رسید على را فرستاد که گردن زانى را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب(۲) یافت دست از او برداشت.

آرى، اگر قرار باشد آیاتى در تبرئه کسى نازل شود حق این است که درباره ماریه نازل گردد که برگشت آن به رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏باشد که ابراهیم را پسر غیر و در حقیقت زنا زاده دانسته‏اند. عایشه حق داشت که از روى حسادت منکر شباهت فرزند به پدر باشد چه آنکه خود عقیم بود و بى فرزند(۳) و حسادت هوو نیز امرى رایج است مگر آنکه تقواى او مانع بروز صفات رذیله گشته بلکه با دارا بودن ملکه تقوى بتواند بر رذائل اخلاقى غلبه کرده فضائل اخلاقى را جایگزین آن کند. چنانچه از امثال ام سلمه چنین حسادتهایى نقل نشده است.

در تفسیر برهان و غیر آن مشابه آنچه که از مستدرک آوردیم با توضیح بیشتر نقل شده و نزول آیات سوره نور را هم در همین رابطه گفته‏اند.

در هر حال با توجه به اشکالات مهمى که در حدیث عایشه وجود دارد باید آن را طرد نمود اگر چه در صحیحترین کتابهاى روائى اهل سنت آمده باشد.

۶ نظر

  1. کریم گفت:

    درود بر عایشه راستی پیامبر که به غیب وحی وصل بود چرا اگر عایشه چنان بد بود که روافض… می گویند طلاقش نداد؟چرا اصلا بااو ازدواج کرد علی درباره عایشه اشتباه کرد به شهادت قرآن ….البته شما که قرآن را باور ندارید لعنت خدا بر شما … باد

    • foad گفت:

      تو کدوم سوره و ایه اومده که علی اشتباه کرد؟ اخه بیچاره همین مولوی های خودت شما هستند که علی رو معصوم از اشتباه میدونن پس برو یه کم فقط سواد یاد بگیر و علمت رو زیاد کن بعد حرف زیادی بزن.

  2. عمر عمری گفت:

    … اهل سنت در همسر پیامبر کلی فضیلت می یابند اما شما های … به اسم صیغه از فهمش غافلید لعنت بر شما و پیروان شما باد

  3. حجت اله عرفانیان گفت:

    خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عطاء بفرماید بیداری جامعه بهترین عبادت است مدادو العلماء افضلو من دماء شهداء یک ساعت فکر کردن بالاتر از ۷۰ سال عبادت است  عبادتی که گره از کار خلق خدا باز نکند و گمراهان را نجات نبخشد رفع تکلیف است ولی شما با بیداری مردم بهشت را برای خود خریده اید و از خاصان درگاه احدیت میباشید خداوند به شما توفیق زیارت حضرت بقیه الله سه باره عنایت بفرماید 

  4. ناشناس گفت:

    چرا تاریخ رو به خاطر اعتقاداتتون منکر میشید؟!

نظر دهيد