قسمت دوازدهم – آرزوى مرگ عايشه
به اين روايت دقت كنيد تا مقدار علاقه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به عايشه بدانيد:
«عن عايشه قالت: رجع رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم من البقيع فوجدنى و أنا أجد صداعا في رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا يا عايشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرك لو متّ قبلى فقمت عليك فغسلتك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك»(1).
اين قصه مرا به ياد آنچه كه روزنامه فكاهى توفيق كه قبل از انقلاب منتشر مىشد، انداخت. نوشته بود: «از متن يك تلگراف؛ مادر زنم كمى مريض، ختم چهار شنبه!». عايشه فقط از سر درد شكايت داشت و رسول خدا صلىاللهعليهوآله مسأله مردن و غسل دادن و كفن كردن و نماز بر او خواندن و دفن كردن او را مطرح مىكند! حال به روايتى ديگر توجه فرماييد:
«… قالت عايشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ذاك لو كان وأنا حىّ فاستغفر لك وأدعو لك فقالت عايشه: واثكلياه! واللّه انى لاظنك تحب موتى ولو كان ذلك لظللت آخر يومك معرّسا ببعض ازواجك»(2).
عايشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: كاش اين امر (يعنى مردن عايشه) وقتى واقع شود كه من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا كنم. عايشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى كه من بميرم؛ در آن صورت تو نزد بعض ديگر از زنهايت مىروى (!).
از اين دو روايت كه هر دو با سند صحيح نقل شده است به خوبى بر مىآيد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله دوست داشت عايشه زودتر بميرد. آيا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمىتوانست به جاى آرزوى مردن او، برايش دعا كند تا سر درد او خوب شود؟ اگر كسى همسرش را دوست داشته باشد آيا هنگام مريضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و كفن و دفن او سخن مىگويد؟ از اينها گذشته چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكى را غسل بدهد
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 470، كتاب الجنائز، باب 9، ح 1465.عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم از بقيع مراجعت كرد. مرا ديد كه سردردى دارم و مىگويم آى سرم! او نيز گفت: بلكه اى عايشه واى سرم (شايد صداى بلند عايشه باعث شد كه حضرتش بگويد: آى سرم يعنى چرا اينقدر داد مىزنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بميرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و كفنت كنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمايم.
(2) صحيح بخارى، ج 9، ص 100، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف.
(39)
و كفن و دفن او را به عهده بگيرد و بر او نماز بخواند و برايش دعا كند. آيا اين امر بايد باعث ناراحتى شود و فرياد واويلا بلند كند؟ چرا عايشه به جاى استقبال از آن و شادى از اين مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنين ذكر كند كه تو بعد از من با زنى ديگر خواهى بود! آيا بدتر از اين، حالتى يا صفتى مىتوان براى كسى تصور كرد؟ حسادت تا چه حد! آيا به قيمت از دست دادن سعادتى كه برتر از آن يافت نمىشود؟ آيا اين آرزوى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آينده عايشه برنمى گردد كه حضرتش مىدانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مىرود؟ رسول خدا صلىاللهعليهوآله به همسرانش فرموده بود: «كيف باحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب؟».
يعنى شما چگونه خواهيد بود آنگاه كه سگهاى «حوأب» بر شما پارس كنند؟ وچون عايشه همراه طلحه و زبير به همان محل رسيدند، سگهاى آنجا پارس كردند. عايشه پرسيد كه اينجا كجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نيست إلاّ اينكه بايد برگردم. زبير گفت: (و به تعبير مسند يكى از كسانى كه با او بود!) بايد بمانى و مسلمانان تو را ببينند و امور به اصلاح گرايد (گوئيا قبلا جنگ و دو دستگى بود كه اينان مىخواستند صلح بدهند در حالى كه امور مملكت را اينان به آشوب كشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عايشه همان روايت را خواند(1).
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنكه وقتى عايشه فهميد كه نبايد بماند مىتوانست برگردد. ابن أبي الحديد از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر سند آن را اينگونه نقل مىكند كه عايشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله يقول: كأنى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: اياك يا حميراء أن تكونيها» زبير گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتيم و چون عايشه از او شاهد خواست طلحه و زبير با دادن پول به 50 نفر اعرابى (عربهاى باديه نشين) آنان را وادار به شهادت دروغ كردند آنگاه مىنويسد: «فكانت هذه اول شهادة زور في الاسلام»(2).
آرى اگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواست عايشه قبل از او بميرد براى اين بود كه خون فريب خوردگان زيادى پاى شترش ريخته نشود و خود، او را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد.
قسمت دوازدهم – آرزوى مرگ عايشه
به اين روايت دقت كنيد تا مقدار علاقه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به عايشه بدانيد:
«عن عايشه قالت: رجع رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم من البقيع فوجدنى و أنا أجد صداعا في رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا يا عايشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرك لو متّ قبلى فقمت عليك فغسلتك وكفنتك وصليت عليك ودفنتك»(1).
اين قصه مرا به ياد آنچه كه روزنامه فكاهى توفيق كه قبل از انقلاب منتشر مىشد، انداخت. نوشته بود: «از متن يك تلگراف؛ مادر زنم كمى مريض، ختم چهار شنبه!». عايشه فقط از سر درد شكايت داشت و رسول خدا صلىاللهعليهوآله مسأله مردن و غسل دادن و كفن كردن و نماز بر او خواندن و دفن كردن او را مطرح مىكند! حال به روايتى ديگر توجه فرماييد:
«… قالت عايشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ذاك لو كان وأنا حىّ فاستغفر لك وأدعو لك فقالت عايشه: واثكلياه! واللّه انى لاظنك تحب موتى ولو كان ذلك لظللت آخر يومك معرّسا ببعض ازواجك»(2).
عايشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: كاش اين امر (يعنى مردن عايشه) وقتى واقع شود كه من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا كنم. عايشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى كه من بميرم؛ در آن صورت تو نزد بعض ديگر از زنهايت مىروى (!).
از اين دو روايت كه هر دو با سند صحيح نقل شده است به خوبى بر مىآيد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله دوست داشت عايشه زودتر بميرد. آيا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمىتوانست به جاى آرزوى مردن او، برايش دعا كند تا سر درد او خوب شود؟ اگر كسى همسرش را دوست داشته باشد آيا هنگام مريضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و كفن و دفن او سخن مىگويد؟ از اينها گذشته چه سعادتى از اين بالاتر كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكى را غسل بدهد
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 470، كتاب الجنائز، باب 9، ح 1465.عايشه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم از بقيع مراجعت كرد. مرا ديد كه سردردى دارم و مىگويم آى سرم! او نيز گفت: بلكه اى عايشه واى سرم (شايد صداى بلند عايشه باعث شد كه حضرتش بگويد: آى سرم يعنى چرا اينقدر داد مىزنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بميرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و كفنت كنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمايم.
(2) صحيح بخارى، ج 9، ص 100، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف.
(39)
و كفن و دفن او را به عهده بگيرد و بر او نماز بخواند و برايش دعا كند. آيا اين امر بايد باعث ناراحتى شود و فرياد واويلا بلند كند؟ چرا عايشه به جاى استقبال از آن و شادى از اين مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنين ذكر كند كه تو بعد از من با زنى ديگر خواهى بود! آيا بدتر از اين، حالتى يا صفتى مىتوان براى كسى تصور كرد؟ حسادت تا چه حد! آيا به قيمت از دست دادن سعادتى كه برتر از آن يافت نمىشود؟ آيا اين آرزوى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آينده عايشه برنمى گردد كه حضرتش مىدانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مىرود؟ رسول خدا صلىاللهعليهوآله به همسرانش فرموده بود: «كيف باحداكن تنبح عليها كلاب الحوأب؟».
يعنى شما چگونه خواهيد بود آنگاه كه سگهاى «حوأب» بر شما پارس كنند؟ وچون عايشه همراه طلحه و زبير به همان محل رسيدند، سگهاى آنجا پارس كردند. عايشه پرسيد كه اينجا كجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نيست إلاّ اينكه بايد برگردم. زبير گفت: (و به تعبير مسند يكى از كسانى كه با او بود!) بايد بمانى و مسلمانان تو را ببينند و امور به اصلاح گرايد (گوئيا قبلا جنگ و دو دستگى بود كه اينان مىخواستند صلح بدهند در حالى كه امور مملكت را اينان به آشوب كشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عايشه همان روايت را خواند(1).
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنكه وقتى عايشه فهميد كه نبايد بماند مىتوانست برگردد. ابن أبي الحديد از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر سند آن را اينگونه نقل مىكند كه عايشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله يقول: كأنى بكلاب ماء يدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: اياك يا حميراء أن تكونيها» زبير گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتيم و چون عايشه از او شاهد خواست طلحه و زبير با دادن پول به 50 نفر اعرابى (عربهاى باديه نشين) آنان را وادار به شهادت دروغ كردند آنگاه مىنويسد: «فكانت هذه اول شهادة زور في الاسلام»(2).
آرى اگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواست عايشه قبل از او بميرد براى اين بود كه خون فريب خوردگان زيادى پاى شترش ريخته نشود و خود، او را از اين مسير نهى كرده بود ولى او گوش نداد.