عشق و علاقه حضرت رسول به عایشه!!!!!!!!
قسمت دوازدهم – آرزوى مرگ عایشه
به این روایت دقت کنید تا مقدار علاقه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را به عایشه بدانید:
«عن عایشه قالت: رجع رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم من البقیع فوجدنى و أنا أجد صداعا فی رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا یا عایشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرک لو متّ قبلى فقمت علیک فغسلتک وکفنتک وصلیت علیک ودفنتک»(۱).
این قصه مرا به یاد آنچه که روزنامه فکاهى توفیق که قبل از انقلاب منتشر مىشد، انداخت. نوشته بود: «از متن یک تلگراف؛ مادر زنم کمى مریض، ختم چهار شنبه!». عایشه فقط از سر درد شکایت داشت و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مسأله مردن و غسل دادن و کفن کردن و نماز بر او خواندن و دفن کردن او را مطرح مىکند! حال به روایتى دیگر توجه فرمایید:
«… قالت عایشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم ذاک لو کان وأنا حىّ فاستغفر لک وأدعو لک فقالت عایشه: واثکلیاه! واللّه انى لاظنک تحب موتى ولو کان ذلک لظللت آخر یومک معرّسا ببعض ازواجک»(۲).
عایشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: کاش این امر (یعنى مردن عایشه) وقتى واقع شود که من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا کنم. عایشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى که من بمیرم؛ در آن صورت تو نزد بعض دیگر از زنهایت مىروى (!).
از این دو روایت که هر دو با سند صحیح نقل شده است به خوبى بر مىآید که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دوست داشت عایشه زودتر بمیرد. آیا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمىتوانست به جاى آرزوى مردن او، برایش دعا کند تا سر درد او خوب شود؟ اگر کسى همسرش را دوست داشته باشد آیا هنگام مریضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و کفن و دفن او سخن مىگوید؟ از اینها گذشته چه سعادتى از این بالاتر که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یکى را غسل بدهد
(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۷۰، کتاب الجنائز، باب ۹، ح ۱۴۶۵٫عایشه مىگوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از بقیع مراجعت کرد. مرا دید که سردردى دارم و مىگویم آى سرم! او نیز گفت: بلکه اى عایشه واى سرم (شاید صداى بلند عایشه باعث شد که حضرتش بگوید: آى سرم یعنى چرا اینقدر داد مىزنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بمیرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و کفنت کنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمایم.
(۲) صحیح بخارى، ج ۹، ص ۱۰۰، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف.
(۳۹)
و کفن و دفن او را به عهده بگیرد و بر او نماز بخواند و برایش دعا کند. آیا این امر باید باعث ناراحتى شود و فریاد واویلا بلند کند؟ چرا عایشه به جاى استقبال از آن و شادى از این مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنین ذکر کند که تو بعد از من با زنى دیگر خواهى بود! آیا بدتر از این، حالتى یا صفتى مىتوان براى کسى تصور کرد؟ حسادت تا چه حد! آیا به قیمت از دست دادن سعادتى که برتر از آن یافت نمىشود؟ آیا این آرزوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به آینده عایشه برنمى گردد که حضرتش مىدانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مىرود؟ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همسرانش فرموده بود: «کیف باحداکن تنبح علیها کلاب الحوأب؟».
یعنى شما چگونه خواهید بود آنگاه که سگهاى «حوأب» بر شما پارس کنند؟ وچون عایشه همراه طلحه و زبیر به همان محل رسیدند، سگهاى آنجا پارس کردند. عایشه پرسید که اینجا کجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نیست إلاّ اینکه باید برگردم. زبیر گفت: (و به تعبیر مسند یکى از کسانى که با او بود!) باید بمانى و مسلمانان تو را ببینند و امور به اصلاح گراید (گوئیا قبلا جنگ و دو دستگى بود که اینان مىخواستند صلح بدهند در حالى که امور مملکت را اینان به آشوب کشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عایشه همان روایت را خواند(۱).
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنکه وقتى عایشه فهمید که نباید بماند مىتوانست برگردد. ابن أبی الحدید از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذکر سند آن را اینگونه نقل مىکند که عایشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله یقول: کأنى بکلاب ماء یدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: ایاک یا حمیراء أن تکونیها» زبیر گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتیم و چون عایشه از او شاهد خواست طلحه و زبیر با دادن پول به ۵۰ نفر اعرابى (عربهاى بادیه نشین) آنان را وادار به شهادت دروغ کردند آنگاه مىنویسد: «فکانت هذه اول شهاده زور فی الاسلام»(۲).
آرى اگر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىخواست عایشه قبل از او بمیرد براى این بود که خون فریب خوردگان زیادى پاى شترش ریخته نشود و خود، او را از این مسیر نهى کرده بود ولى او گوش نداد.
قسمت دوازدهم – آرزوى مرگ عایشه
به این روایت دقت کنید تا مقدار علاقه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را به عایشه بدانید:
«عن عایشه قالت: رجع رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم من البقیع فوجدنى و أنا أجد صداعا فی رأسى وأنا أقول: وارأساه. فقال: بل أنا یا عایشه وارأساه. ثمّ قال: ما ضرک لو متّ قبلى فقمت علیک فغسلتک وکفنتک وصلیت علیک ودفنتک»(۱).
این قصه مرا به یاد آنچه که روزنامه فکاهى توفیق که قبل از انقلاب منتشر مىشد، انداخت. نوشته بود: «از متن یک تلگراف؛ مادر زنم کمى مریض، ختم چهار شنبه!». عایشه فقط از سر درد شکایت داشت و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مسأله مردن و غسل دادن و کفن کردن و نماز بر او خواندن و دفن کردن او را مطرح مىکند! حال به روایتى دیگر توجه فرمایید:
«… قالت عایشه: وارأساه! فقال رسول اللّه صلىاللهعلیهوسلم ذاک لو کان وأنا حىّ فاستغفر لک وأدعو لک فقالت عایشه: واثکلیاه! واللّه انى لاظنک تحب موتى ولو کان ذلک لظللت آخر یومک معرّسا ببعض ازواجک»(۲).
عایشه گفت: واى سرم! رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: کاش این امر (یعنى مردن عایشه) وقتى واقع شود که من زنده باشم و براى تو طلب آمرزش نموده و ترا دعا کنم. عایشه گفت: اى داد؛ به خدا قسم تو دوست دارى که من بمیرم؛ در آن صورت تو نزد بعض دیگر از زنهایت مىروى (!).
از این دو روایت که هر دو با سند صحیح نقل شده است به خوبى بر مىآید که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دوست داشت عایشه زودتر بمیرد. آیا اگر آن حضرت به او علاقه داشت نمىتوانست به جاى آرزوى مردن او، برایش دعا کند تا سر درد او خوب شود؟ اگر کسى همسرش را دوست داشته باشد آیا هنگام مریضى او به جاى دلدارى دادن، درباره مردن و غسل و کفن و دفن او سخن مىگوید؟ از اینها گذشته چه سعادتى از این بالاتر که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله یکى را غسل بدهد
(۱) سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۴۷۰، کتاب الجنائز، باب ۹، ح ۱۴۶۵٫عایشه مىگوید: رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم از بقیع مراجعت کرد. مرا دید که سردردى دارم و مىگویم آى سرم! او نیز گفت: بلکه اى عایشه واى سرم (شاید صداى بلند عایشه باعث شد که حضرتش بگوید: آى سرم یعنى چرا اینقدر داد مىزنى!) سپس فرمود: براى تو ضررى ندارد اگر قبل از من بمیرى و من امور مربوطه را انجام دهم. تو را غسل بدهم و کفنت کنم و بر تو نماز بخوانم و دفنت نمایم.
(۲) صحیح بخارى، ج ۹، ص ۱۰۰، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف.
(۳۹)
و کفن و دفن او را به عهده بگیرد و بر او نماز بخواند و برایش دعا کند. آیا این امر باید باعث ناراحتى شود و فریاد واویلا بلند کند؟ چرا عایشه به جاى استقبال از آن و شادى از این مژده بزرگ ناراحت شده؛ آن هم علت آن را چنین ذکر کند که تو بعد از من با زنى دیگر خواهى بود! آیا بدتر از این، حالتى یا صفتى مىتوان براى کسى تصور کرد؟ حسادت تا چه حد! آیا به قیمت از دست دادن سعادتى که برتر از آن یافت نمىشود؟ آیا این آرزوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به آینده عایشه برنمى گردد که حضرتش مىدانست او بعدها سوار شتر شده و به جنگ وصى او و امام زمانش مىرود؟ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به همسرانش فرموده بود: «کیف باحداکن تنبح علیها کلاب الحوأب؟».
یعنى شما چگونه خواهید بود آنگاه که سگهاى «حوأب» بر شما پارس کنند؟ وچون عایشه همراه طلحه و زبیر به همان محل رسیدند، سگهاى آنجا پارس کردند. عایشه پرسید که اینجا کجا است؟ گفتند: «حوأب». گفت: راهى نیست إلاّ اینکه باید برگردم. زبیر گفت: (و به تعبیر مسند یکى از کسانى که با او بود!) باید بمانى و مسلمانان تو را ببینند و امور به اصلاح گراید (گوئیا قبلا جنگ و دو دستگى بود که اینان مىخواستند صلح بدهند در حالى که امور مملکت را اینان به آشوب کشانده و جنگ و دو دستگى راه انداختند!) عایشه همان روایت را خواند(۱).
ناتمام بودن داستان فوق روشن است، چه آنکه وقتى عایشه فهمید که نباید بماند مىتوانست برگردد. ابن أبی الحدید از چند نفر از دانشمندان اهل سنت با ذکر سند آن را اینگونه نقل مىکند که عایشه گفت: «انى سمعت رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله یقول: کأنى بکلاب ماء یدعى الحوأب قد نبحت بعض نسائى. ثمّ قال لى: ایاک یا حمیراء أن تکونیها» زبیر گفت: ما فرسنگها از حوأب گذشتیم و چون عایشه از او شاهد خواست طلحه و زبیر با دادن پول به ۵۰ نفر اعرابى (عربهاى بادیه نشین) آنان را وادار به شهادت دروغ کردند آنگاه مىنویسد: «فکانت هذه اول شهاده زور فی الاسلام»(۲).
آرى اگر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىخواست عایشه قبل از او بمیرد براى این بود که خون فریب خوردگان زیادى پاى شترش ریخته نشود و خود، او را از این مسیر نهى کرده بود ولى او گوش نداد.