علل انشعاب گروههاى شيعه

علل انشعاب گروههاى شیعه

علل انشعاب گروههاى شیعه

بدین سبب در قرن دوم هجرى و بعد از آن که تشیع توسعه پیدا کرده بود، بعد از وفات امام صادق علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام  و امام عسکرى علیه السّلام ـ این گونه افراد سودجو و ریاست طلب،‌ درمیان شیعیان زیاد پیدا مى شدند و با انگیزه هاى مالى و ریاستى فرقه هایى را ایجاد مى کردند؛ بعد از امام باقر ـ علیه السّلام ـ، مغیره بن سعید ادعا کرد که او امام است و امام سجاد و امام باقرعلیهما السّلام  به او وصیت کرده اند؛‌ لذا طرفدارانش مغیره نامیده مى شدند.

بعد از رحلت امام صادق علیه السّلام  فرقه هاى ناووسیه و خطابیه پدید آمدند که رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوى خود، از نام صادق و فرزندش، اسماعیل، استفاده مى کردند؛ این ناووس رهبر فرقه ناووسیه است؛ آنان مرگ امام صادق علیه السّلام  را انکار کردند و او را مهدى انگاشتند و خطابیه مرگ اسماعیل فرزند امام صادق علیه السّلام  را منکر شدند رهبرانشان خود را بعد از این دو بزرگوار، امام معرفى کردند.(۱)

اوج انگیزه هاى مالى در ایجاد فرقه، ‌بعد از شهادت امام کاظم  علیه السّلام  است. یونس یکى از اصحاب امام کاظم علیه السّلام  نقل مى کند که وقتى ابوالحسن امام کاظم ـ علیه السّلام ـ از دنیا رفت،‌ هر یک از نوابش پول و مال فراوانى در اختیار داشتند،‌ لذا بر آن حضرت توقف کردند و منکر وفات وى شدند؛ ‌به طور نمونه نزد زیاد قندى انبارى هفتاد هزار دینار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار بود؛ یونس مى گوید:

«وقتى که من آن وضع را دیدم و حقیقت برایم روشن شد و نیز جریان امامت حضرت رضا  علیه السّلام  را دانستم، شروع کردم به بازگو کردن حقایق و مردم را به سوى آن حضرت دعوت کردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: ‌چرا مردم را به امامت رضا دعوت مى کنی؟ اگر مقصود او رسیدن به پول است،‌ما تو را بى نیاز مى کنیم و ده هزار دینار به من پیشنهاد کردند؛ اما من قبول نکردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنى و عداوت با من کردند».(۲)

سعد بن عبدالله اشعرى نیز مى گوید:

«بعد از شهادت امام کاظم ـ علیه السّلام ـ، ‌فرقه هسمویه معتقد شدند:

امام کاظم علیه السّلام  نمرد و زندانى نشده، بلکه غایب شده و همان مهدى است؛ رهبرشان محمد بن بشیر بود که ادعا مى کرد امام هفتم او را وصى خود کرده و انگشترى و تمام چیزهایى را که مردم در امر دین و دنیا به آن نیازمند هستند، به او عطا کرده و اختیارات خود را به دست او تفویض نموده و او را به جاى خود نشانده است، پس او امام بعد از کاظم علیه السّلام است و هنگامى که همین محمد بن بشیر مى خواست بمیرد، پسرش سمیع بن محمد را به جاى خود نشاند و اطاعت او را تا خروج کاظم علیه السّلام  واجب گردانید و به مردم سپرده که هر چه را بخواهد در راه خدا عطا کنند، به سمیع بن محمد بدهند؛ اینان ممطوره نام گرفتند».(۳)

اسماء مبارک امامان دوازده گانه، در احادیث نبوى وارد شده و شیعیان اولیه پیش از این که این بزرگواران را ببینند، نام آنان را مى دانستند؛ چنان که جابر بن عبدالله، یار وفادار پیامبر، نقل مى کند: وقتى که آیه«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»(۱) نازل شد، عرض کردم: یا رسول الله! خدا و رسولش را مى شناسیم و از آنان اطاعت مى کنیم، ولى اولى الامر چه کسانى هستند که خداوند اطاعت آنان را در ردیف اطاعت خود و اطاعت شما ذکر نموده است؟ حضرت فرمود: اولى الامر جانشینان من و پیشوایان بعد از من هستند؛ اول آنان على بن ابى طالب، بعد از او حسن ـ علیه السّلام ـ، آنگاه حسین ـ علیه السّلام ـ، بعد از او على بن الحسین علیه السّلام  و بعد از او محمد بن على است که در تورات معروف به«باقر» است و تو او را خواهى دید؛ وقتى او را دیدى سلام مرا به او برسان. بعد از او صادق، جعفر بن محمد، آنگاه موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، بعد از او محمد بن على، بعد از او على بن محمد، پس از او حسن بن على و بعد از او فرزندش  که هم نام و هم کنیه من خواهد بود ، است. او کسى است که شرق و غرب جهان به دست او فتح خواهد شد؛ او از دیدگان غایب مى شود. غیبتى طولانى که به علت طولانى بودنش، مردم در امامت او شک مى کنند، مگر آنان که خداوند دلهایشان را با ایمان پاکیزه گردانده است…(۲)

همین جابر در مسجد النبى مى نشست و مى گفت: اى باقر العلم! کجایى. مردم مى گفتند: جابر هذیان مى گوید. جابر مى گفت:

«نه هذیان نمى گویم، بلکه پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه و آله ـ به من خبر داده که مردى از خاندان من، هم نتم من، و هم شکل مرا در خواهى یافت که علم را مى شکافد».(۳)

امامان معصوم نیز با براهین و معجزات آشکار حقانیت خود را به اثبات مى رساندند. با این حال یک سلسله علل و عواملى باعث مى شد که امر بر بعضى از شیعیان مشتبه شود و عده اى از آنها از جاده مستقیم منحرف گردند. این عوامل را مى توان به شرح زیر بیان کرد:

۱ ـ اختناق

بعد از سال ۴۰ هجری، اختناق و خفقان بر خاندان پیامبر و پیروان آنان حاکم شد. این اختناق باعث مى شد که شیعیان نتوانند با امامانشان رابطه برقرار کنند و شناخت لازم را بدست آورند.

در نیمه دوم قرن اول بعد از سال ۷۲ هـ . و شکست ابن زبیر که ضد شیعه بود، حجاج بن یوسف ۲۰ سال بر عراق و حجاز حاکم شد و شیعیان را به شدت کوبید و آنان را گشت و زندانى کرد و از عراق و حجاز پراکنده کرد.(۴) امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در تقیه بود و حتى معارف شیعى را در قالب دعا بیان مى کرد. فرقه کیسانیه در این زمان شکل گرفت.

امام باقر و امام صادق علیهما السّلام  اگر چه از آزادى نسبى برخوردار بودند و توانستند مبانى و معارف شیعى را گسترش دهند، ولى آن هنگام که منصور عباسى بر اریکه قدرت استوار شد، به سوى شیعه متوجه گشت و آنگاه که خبر وفات امام صادق به او رسید، به والى خود در مدینه نوشت که وصى امام صدق  علیه السّلام  را شناسى کند و گردنش را بزند. امام صادق  علیه السّلام  پنج نفر را وصى خود کرده بود: ابو جعفر منصور(خلیفه)، محمد بن سلیمان، عبدالله، موسى و حمیده.(۵) امام کاظم  علیه السّلام  مدت درازى از عمر خویش را در زندان به سر برد؛ نخست موسى هادى عباسى آن جناب را زندانى و پس از مدتى آزاد کرد. هارون چهار مرتبه امام را بازداشت کرد و مانع رفت و آمد و ملاقات او با شیعیان شد(۶) و شیعیان سرگردان و بى سرپرست ماندند و زمینه براى مبلغان اسماعیلیه و فطحیه فراهم شد. در این زمان، شیعه کسى را نداشت که به شبهات آنها جواب گوید. کنترل حکومت عباسى و جاسوسى آنان از فعالیت هاى امام کاظم  علیه السّلام  به حدى بود که على بن اسماعیل، برادر زاده آن حضرت نیز به ضرر عمویش سخن چینى مى کرد.(۷) آرى اکثر شیعیان، در آن وقت نیم دانستند امام کاظم  علیه السّلام  زنده است یا خیر؛ چنانم که یحیى بن خالد برمکى مى گفت:

«من دین رافضى ها را از بین بردم، چون آنها گمان مى کردند که دین بدون امام زنده، استوار نمى ماند، در صورتى که نمى دانند امروز امامشان زنده است یا مرده».(۸)

هنگام وفات آن حضرت هیچ کدام از شیعیان حاضر نبودند. گویا همین مسئله باعث شد که واقفیه مرگ آن جناب را انکار کنند؛ اگر چه مسائل مالى در انشعاب وافقیه مؤثرتر بود.

آرى امامان معصوم  علیهم السّلام  پیوسته تحت کنترل حاکمان عباسى بودند، ‌حتى اما هادى و امام عسکرى ـ علیهم السّلام ـ را در مقر نظامیان سامرا ساکن کرده بودند، تا نظارت دقیق ترى بر آن دو بزرگوار داشته باشند. پس از شهادت امام عسکرى علیه السّلام  براى شناسایى وصى او(حضرت ولى عصر) کنیزان و همسران امام عسکرى علیه السّلام  را زندانى کردند، حتى جعفر بن على، معروف به جعفر کذاب علیه برادرش امام عسکرى علیه السّلام  فعالیت مى کرد، لذا عقاید غلات به وسیله نصریه، محمد بن نصیر فهرى منتشر مى شد؛ عده اى اطراف جعفر را گرفته بودند و او ادعاى امامت مى کرد.(۹)

۲ ـ تقیه

تقیه عبارت است از اظهار خلاف واقع، هنگام ترس بر جان که شیعه آن را به تبع شرایع قبلى و شریعت اسلام، ‌از شرع و عقل گرفته؛ از جمله مؤمن آل فرعون، از ترس فرعون و فرعونیان ایمان خود را کتمان مى کرد. از میان اصحاب رسول خدا ـ صلّى الله علیه و آله  نیز عمار در اثر شکنجه و آزار مشرکان تقیه مى کرد و اقرار به کفر نمود، آنگاه که گریه کنان نزد پیامبر آمد،‌حضرت فمود:

«اگر دوباره شکنجه ات دادند باز این کار را بکن».(۱۰)

شیعیان چون پیوسته در اقلیت بودند، براى حفظ موجودیت خویش تقیه مى کردند و این روش باعث حفظ مکتب تشیع شد؛ چنان که خانم دکتر سمیره مختار اللیثى مى نویسد:

«از عوامل استمرار حرکت شیعه. تقیه و دعوت سرى است که فرصتى داد تا حرکت نو پاى شیعه، دور از چشم خلفاى عباسى و والیان رشد کند».(۱۱)

اما از سوى دیگر، تقیه یکى از عوامل انشعاب در شیعه بوده است؛ زیرا شیعیان از ترس جباران روزگار، عقاید خود را پنهان مى داشتند، حتى امامان نیز چنین مى کردند و ائمه اطهار علیهم السّلام  بر اثر اختناق، نوعاً ‌از تصریح به امامت خویش خوددارى مى کردند. از محاوره اى که میان امام رضا ـ علیه السّلام ـ و چند نفر از وافقیان رخ داد، این مطلب به وضوح روشن مى شود.

على بن ابى حمزه که وافقى بود، از امام رضا علیه السّلام  پرسید: پدرت چه شد؟ امام فرمود:

در گذشت. ابن ابى حمزه گفت: چه کسى را پس از خود وصى خویش قرار داد؟ امام فرمود: مرا. گفت: پس تو امام واجب الاطاعه هستی؟ فرمود: آرى. ابن سراج و ابن مکارى(دو نفر از وافقیان) گفتند: پدرت آن را براى تو تعیین کرده است؟ امام رضا  علیه السّلام  فرمود:

واى بر شما، لازم نیست که بگویم: مرا تعیین کرده است؛ آیا شما مى خواهید که من به بغداد بروم و به هارون بگویم: من امام واجب الاطاعه هستم؟ به خدا سوگند که من چنین وظیفه اى ندارم. ابن ابى حمزه گفت: تو چیزى را اظهار کردى که هیچ یکى از پدرانت آن را اظهار نکرده بودند. امام فرمود: به خدا سوگند آن را بهترین نیاکانم، یعنى پیامبر وقتى که آیه نازل شد و خداوند دستور بیم دادم خویشان نزدیکش را داد، اظهار فرمود.(۱۲)

در زمان امام  باقر علیه السّلام  به سبب تقیه که آن جناب در جواب مسئله اى کردند، عده اى از شیعیان از اعتقاد به امامت آن حضرت برگشتند و در زمره زیدیه بتریه درآمدند.(۱۳)

از سوى دیگر، بعضى از مردم مصلحت تقیه را نمى فهمیدند و ائمه اظهار ـ علیهم السّلام ـ را در عدم اظهار امامت خویش تخطئه مى کردند، به اصطلاح تندرو و افراطى بودند . این انگیزه در ایجاد مذهب زیدى مؤثر بوده است.

لذا آنگاه که فشار و خفقان کاهش یافت و زمینه اندکى مساعد شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ توانستند اقامه حجت کنند، انشعاب گروه هاى شیعى کاهش یافت. در زمان امام صادق ـ علیه السّلام ـ که به سبب کشمکش امویان و عباسیان فرصتى پدید آمده بود و امام صادق علیه السّلام  آزادى عمل داشت، شاهد کمترین انشعاب هستیم،‌ ولى بعد از وفات آن جناب که فشار و اختناق منصور، خلیفه مقتدر عباسى، حاکم بود،‌فرقه هاى ناوویسه، اسماعیلیه، خطابیه، قرامطه، سمطیه و فطحیه شدند.(۱۴)

در زمان امام رضا علیه السّلام  باز وضع مساعد شد و حتى در زمان هارون آن حضرت آزادى عمل نسبى اى داشت و در این زمان عده اى از بزرگان وافقیه مثل: عبدالرحمن بن حجاج، رفاعه بن موسی، ‌یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، حماد بن عیسى و … از عقیده خود برگشتند و به امامت آن حضرت قائل شدند.

همچنین بعد از شهادت آن جناب با این که امام جواد علیه السّلام  از لحاظ سنى کوچک بود، ولى به سبب فعالیت هاى امام رضا  علیه السّلام  و شناساندن فرزندش به عنوان وصى و جانشین او، کمتر انشعاب در شیعه واقع شد.

۳ ـ ریاست و دنیا دوستى

وقتى که خفقان حاکم مى شد و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ براى صیانت اساس تشیع و حفظ جان شیعیان تقیه مى کردند، افراد سودجو و ریاست طلب که در صفوف شیعیان بودند، ولى اعتقاد چندانى به دیانت نداشتند، ‌از این وضع سوء استفاده مى کردند؛ چنان که امام صادق  علیه السّلام  در جواب یکى از اصحاب که از اختلاف احادیث مى پرسید، فرمود:

«عده اى هستند که با تأویل احادیث ما مى خواند به دنیا و ریاست برسند».(۱۵)

بدین سبب در قرن دوم هجرى و بعد از آن که تشیع توسعه پیدا کرده بود، بعد از وفات امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام کاظم  علیه السّلام  و امام عسکری  علیه السّلام  این گونه افراد سودجو و ریاست طلب،‌ درمیان شیعیان زیاد پیدا مى شدند و با انگیزه هاى مالى و ریاستى فرقه هایى را ایجاد مى کردند؛ بعد از امام باقر علیه السّلام ، مغیره بن سعید ادعا کرد که او امام است و امام سجاد و امام باقر علیهما السّلام به او وصیت کرده اند؛‌ لذا طرفدارانش مغیره نامیده مى شدند.

بعد از رحلت امام صادق  علیه السّلام  فرقه هاى ناووسیه و خطابیه پدید آمدند که رهبران آنها به منظور جذب مردم به سوى خود، از نام صادق و فرزندش ، اسماعیل، استفاده مى کردند؛ این ناووس رهبر فرقه ناووسیه است؛ آنان مرگ امام صادق ـ علیه السّلام ـ را انکار کردند و او را مهدى انگاشتند و خطابیه مرگ اسماعیل فرزند امام صادق  علیه السّلام  را منکر شدند رهبرانشان خود را بعد از این دو بزرگوار، امام معرفى کردند.(۱۶)

اوج انگیزه هاى مالى در ایجاد فرقه، ‌بعد از شهادت امام کاظم ـ علیه السّلام ـ است. یونس یکى از اصحاب امام کاظم  علیه السّلام  نقل مى کند که وقتى ابوالحسن امام کاظم  علیه السّلام  از دنیا رفت،‌ هر یک از نوابش پول و مال فراوانى در اختیار داشتند،‌ لذا بر آن حضرت توقف کردند و منکر وفات وى شدند؛ ‌به طور نمونه نزد زیاد قندى انبارى هفتاد هزار دینار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار بود؛ یونس مى گوید:

«وقتى که من آن وضع را دیدم و حقیقت برایم روشن شد و نیز جریان امامت حضرت رضا  علیه السّلام  را دانستم، شروع کردم به بازگو کردن حقایق و مردم را به سوى آن حضرت دعوت کردم، آن دو نفر دنبالم فرستادند و گفتند: ‌چرا مردم را به امامت رضا دعوت مى کنی؟ اگر مقصود او رسیدن به پول است،‌ما تو را بى نیاز مى کنیم و ده هزار دینار به من پیشنهاد کردند؛ اما من قبول نکردم. آنها بر من خشم گرفتند و اظهار دشمنى و عداوت با من کردند».(۱۷)

سعد بن عبدالله اشعرى نیز مى گوید:

«بعد از شهادت امام کاظم علیه السّلام ، ‌فرقه هسمویه معتقد شدند: امام کاظم علیه السّلام  نمرد و زندانى نشده، بلکه غایب شده و همان مهدى است؛ رهبرشان محمد بن بشیر بود که ادعا مى کرد امام هفتم او را وصى خود کرده و انگشترى و تمام چیزهایى را که مردم در امر دین و دنیا به آن نیازمند هستند، به او عطا کرده و اختیارات خود را به دست او تفویض نموده و او را به جاى خود نشانده است، پس او امام بعد از کاظم  علیه السّلام ـ است و هنگامى که همین محمد بن بشیر مى خواست بمیرد، پسرش سمیع بن محمد را به جاى خود نشاند و اطاعت او را تا خروج کاظم علیه السّلام  واجب گردانید و به مردم سپرده که هر چه را بخواهد در راه خدا عطا کنند، به سمیع بن محمد بدهند؛ اینان ممطوره نام گرفتند».(۱۸)

۴ ـ وجود افراد ضعیف النفس

در میان شیعیان افراد ضعیف النفسى بودند که وقتى کرامتى را از امامى مى دیدند، ‌عقولشان تحمل نمى کرد و غلو مى کردند،‌ اگر چه خود ائمه اطهار علیهم السّلام  به شدت با چنین عقایدى مبارزه مى کردند؛ بنا به نقل کشی،‌ هفتاد نفر از سیاه پوستان مقیم بصره، بعد از جنگ جمل در مورد على علیه السّلام  غلو کردند.(۱۹) افراد سود و ریاست طلب نیز از روحیه این مردم سوء استفاده مى کردند و صاحبان این روحیه را منحرف مى کردند و به سوى خود به کار مى گرفتند؛ چنان که ابى الخطاب فرقه خطابیه را ایجاد کرد و امام صادق علیه السّلام  را به عنوان پیغمبرى که خدا در او حلول کرده، معرفى کرد و خود را نیز امام و جانشین او قلمداد کرد.(۲۰) در غیبت صغراى امام زمان علیه السّلام  نیز، ابن نصیر ابتدا خود را به عنوان باب و وکیل امام در نشر احکام و جمع اموال معرفى مى کرد؛ بعد ادعاى پیامبرى کرد و سرانجام تا ادعاى خدایى خود را رساند.(۲۱) پیروان او نیز او را مى پذیرفتند. بلکه او با توجه به روحیه پیروانش چنین ادعایى مى کرد. اصولاً فرقه هاى غلات در چنین بسترهایى ایجاد شدند.

پى نوشتها:

(۱) . همان کتاب،‌ ص ۸۰٫٫

(۲) . زین عاملى، محمد حسین. همان، ‌ص ۱۲۳ به نقل از غیبه شیخ طوسى، ص ۴۶٫

(۳) . اشعرى قمى، سعد بن عبدالله. همان،‌ ص ۹۱٫

(۴) . وقتى امیر المؤمنان ـ علیه السّلام ـ از جنگ جمل فارغ شد، هفتاد نفر از سیاه پوستان ساکن بصره خدمت آن حضرت رسیدند و به زبان خود با ایشان سخن گفتند،‌ على ـ علیه السّلام ـ نیز به زبان خودشان جواب داد؛ آنان درباره آن جناب غلو نمودند. على ـ علیه السّلام ـ به آنها فرمود: من بنده خدا و مخلوق او هستم، نپذیرفتند و گفتند: بلکه تو همویى. در این هنگام حضرت از آنان خواست که توبه کنند ولى توبه نکردند؛ لذا آنان را اعدام کرد.(شیخ طوسى. اختیار معرفه الرجال(رجال کشی)، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ۱۴۰۴ هـ ، ج ۱، ص ۳۲۵٫)

(۵) . شهرستانى. کتاب الملل و النحل، منشورات الشریف الرضى، قم، ج ۱، ص ۱۶۰٫

(۶) . شیخ طوسى. همان، ج ۲، ص ۸۰۵٫

(۷) . اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا و پیامبر و اولى الامر اطاعت کنید.(نساء ۵۹:۴٫)

(۸) . پیشوائى، مهدى. شخصیت هاى اسلامى شیعه، انتشارات توحید، قم، ۱۳۵۹، ص ۶۳، به نقل از تفسیر صافى، ج ۱، ص ۳۶۶ ـ کمال الدین و تمام النعمه، ج ۱، ص ۳۶۵، چاپ تهران، با ترجمه فارسى.

(۹) . شیخ طوسى. اختیار معرفه الرجال(رجال کشی)، مؤسسه آل الیت لاحیاء التراث،‌ قم، ۱۴۰۴ هـ ، ج ۱، ص ۲۱۸٫

(۱۰) . زین عاملى، محمد حسین. شیعه در تاریخ، ترجمه محمد رضا عطائى، انتشارات آستان قدس رضوى، ط دوم، ۱۳۷۵ هـ ش، ص ۱۲۰٫

(۱۱) . طبرسى، ابو على فضل بن حسن. اعلام الورى، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۱۳٫

(۱۲) . مظفر، ‌محمد حسین. تاریخ الشیعه، منشورات مکتبه بصیرتى، ‌قم،(بى تا)، ص ۴۷٫

(۱۳) . ابوالفرح اصفهانى. مقاتل الطالبیین، منشورات الشریف الرضى، قم، ‌۱۴۱۶، ص ۴۱۴٫

(۱۴) . زین عاملى، محمد حسین. همان، ص ۱۲۳٫

(۱۵) . همان، ص ۵۰۸٫

(۱۶) . امین، سید محسن. اعیان الشیعه، دارالتعاریف للمطبوعات بیروت، (بى تا)، ج ۱، ‌ص ۱۹۹٫

(۱۷) . جهاد الشیعه، دار الجیل، بیروت، ۳۹۶، ص ۳۹۴٫

(۱۸) . همان، ص ۷۶۳٫

(۱۹) . اشعرى قمى، سعد بن عبدالله. المقالات و الفرق، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، ص ۷۵٫

(۲۰) . همان، ص ۷۹٫

(۲۱) . شیخ طوسى. اختیار معرفه الرجال (رجال کشی)، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ‌۱۴۰۴ هـ ، ج ۱،‌ ص ۳۷۴٫


منبع : تاریخ تشیع٬ ص۲۱۳ به قلم غلامحسین محرمى

 

نظر دهيد